نگاه نو ابوالفضل چمروشیان نژاد به تاریخ تمدن جهان
چهار شنبه 23 اسفند 1402برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

نکاتی در انتقاد از تشکیل فراکسیون ترک زبان های مجلس

نگارنده :

بابک سارانی

 

 متاسفانه چندی است که خبر تاسیس فراکسیون مناطق ترک نشین در مجلس و توسط نمایندگان محترم ، منتشر شده است لذا در این باب مطالب و نکاتی را بیان می کنیم .

1-هویت ایرانی دو رکن دارد : مذهب تشیع و زبان فارسی . این دو رکن چه کسی خوشش بیاید چه نیاید عامل هویت بخش ما و عامل تشخص ما در جهان امروز است . تضعیف این دو رکن با هر بهانه و دستاویزی که باشد خیانت به ایران و ایرانی است . امروز با تاسیس فراکسیون ترک زبانان ضربه ای اساسی به هویت ایرانی زده شده و آن کم رنگ کردن زبان فارسی به عنوان یکی از دو عامل تشخص ایرانیان است . زبان فارسی که از بیش از 2500 سال پیش زبان ملی ایرانیان بوده ، موجب شده ایرانیان معاصر به ایرانیان میانه و ایرانیان باستان پیوند بخورند در واقع آنچه ایران و ایرانی را ایران و ایرانی کرده و جلوی انقطاع تاریخی آن را گرفته فقط و فقط زبان فارسی است زیرا حتی دین ایرانیان نیز با تمام اهمیتش در این 2500 سال دستخوش تغییر و دگرگونی شده و از زرتشتی به اسلام متحول شده ولی این زبان فارسی است که ما را با اجداد باستانیمان مرتبط کرده و همه دنیا ما را به عنوان وارثان هخامنشیان و ساسانیان می شناسند . بنابراین هرگونه ضربه و خیانت به زبان فارسی  خسارتی جبران ناپذیر است .

2-باید توجه داشت پان ترکها که امروز به تاسیس فراکسیونی خوشنودند به هیچ وجه آن را کافی ندانسته و در پی گرفتن امتیازات متعدد و متوالی دیگری می باشند با شناختی که از پان ترکها داریم مطالباتی نظیر تاسیس فرهنگستان زبان ترکی ، تدریس ترکی در مدارس و سرانجام جا انداختن ترکی به عنوان زبان رسمی دوم ایرانی و اگر نشد استقلال و جدایی از ایران از خواسته های آنهاست . باید توجه داشت هرگونه امتیاز دهی به ایشان و کوتاه آمدن از هویت ایرانی نه تنها آنها را ارضا نکرده بلکه آنها را جری تر نیز خواهد کرد . بنابراین نباید به هیچ وجه از ایران و منافع آن کوتاه آمد و از سر و صدای و های و هوی پان ترکان ترس و واهمه ای به دل راه داد و یا سکوت و عقب نشینی را بر مجادله با آنان ترجیح داد.

 

3- تشکیل فراکسیون ترک زبانها در مجلسی که قرار است خانه ملت باشد نه خانه قومیت ها موجب ایجاد درگیری و نزاع قومیتی شده و طبیعی است که اقوام دیگر نظیر کردها و لرها و عرب ها و بلوچ ها و... را به سودای تاسیس فراکسیونی مشابه اندازد  و کاملا روشن است که درگیر شدن به مسایل قومی و نژادی و غفلت از مسایل ایرانی و ملی تا چه حد می تواند برای آینده ملت ایران خطر آفرین باشد .

در پایان این جستار کوتاه جا دارد دو مطلب را گوشزد کنیم مطلب اول اینکه پان ترکهای ترکیه برای صدمین سال تاسیس دولتشان ، که بر خون علویان و کردها و ارامنه و یونانیان و آشوریان  استوار است ، برنامه های مفصلی چیده اند و قرار است با همکاری همه ترکهای جهان رویاها و بلند پروازی های خود را محقق کنند ، برخی از اقدامات ترکیه در عراق در همین راستاست ، اما ترکان آذربایجان هم وطن ما هستند  و باید مواظب باشند در بازی یی که پان ترکهای ترکیه قاعده آنرا ساخته اند داخل نشوند و بازی نکنند .

دوم اینکه ایرانیان هیچ گونه نفرت و بغض و کینه ای با ترکها ندارند و آنها را برادر خود می دانند اما این بعضی از ترکها و بهتر بگوییم پان ترکها هستند که با بکار بردن اصطلاحات و عباراتی علیه ایرانیان ، که ما شرم داریم از تکرار آنها ، کینه و نفرت خود را نثار آنان می کنند و طوری در مورد ایرانیان سخن می گویند که گویا دشمن خونی و پدرکشته آنانند . و این همان نقطه ضعف کشور ماست که می تواند در بلند مدت خطر آفرین باشد. و ما معتقدیم که بر همگان لازم است که اجازه ندهند  از ایران که بر دو پایه مذهب تشیع و زبان فارسی استوار است کشوری 72 ملت نظیر لبنان یا سوریه و یا عراق و افغانستان بسازند .

  به هر روی ما در این جستار ، انذار و هشدار خود را دادیم وامیدواریم اهل بصیرت از عاقبت های کشورهای نام برده عبرت بگیرند و کاری نکنند که به ایجاد حقد و کینه از یکدیگر و نزاع قومیتی و جنگ و جدال طایفگی منتهی شود و عوارض آن دامن گیر همگان شود و جملگی در آتش آن بسوزند و فاتحه تمدن کهن ایرانی خوانده شود . مخصوصا توقع از نمایندگان محترم مجلس که این فراکسیون را تاسیس کردند این است که به این نکته توجه کنند ما همه ایرانی هستیم و نباید با دستاویزها و بهانه های مختلف میان ملت جدایی و دوگانگی بیاندازیم

چهار شنبه 23 اسفند 1402برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

با پیروزی فلسطین تاریخ ورق می خورد .

نویسنده :

رضا مهریزی

( کارشناس ارشد ایران شناسی )

اخبار جنگ و ستیزی که چندی است در سرزمین فلسطین میان نیروهای مقاومت فلسطینی از یک سو و نیروهای صهیونیستی از دیگر سو آغاز شده است ، را همه شنیده و خوانده و دیده ایم . از جهتی شجاعت و قدرتِ بی سابقه نیروهای مقاومت را شاهدیم و از جهتی دیگر نهایتِ قساوت و شقاوت نیروهای صهیونیستی را نظاره گریم . شاید برای شماری ، این یک کشمکش عادی میان دو کشور ِدشمن ، شمرده شود . اما حاق حقیقت به پندار ما چیز دیگری است . حقیقتی که بدان قایلیم ، ثمره دیدِ تمدنی است و چنین می نماید که باید درگیری میان فلسطین و اسراییل را از جمله نقاط عطف جهان و یک واقعه آغازین و نمادین ، تلقی کرد .

توضیح بیشتر آنکه تمدن ها به زعم ما یا مظهر اسم جمالی حق اند ( که اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر دارند ) یا مظهر اسم جلالی حق اند ( که خواست ایجاد گری در اقلیم برون گوهر دارند ) از این منظر ما به چهار تمدن بزرگ و دامنه دار در تاریخ باور مندیم  : 1) تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالیِ ابتدایی حق است . 2) تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالیِ ابتدایی حق است . 3) تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالیِ انتهایی حق است . 4)  تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالیِ انتهایی حق است .

آنچه تحرک و ترقی تاریخ را ساخته نزاع ها و سپس نکاح های این چهار تمدن می باشد . اما مقصود اصلی ما این است که هر کدام از این تمدن های چهارگانه را حادثه و واقعه ای مبدا و اتفاقی منتها و پایان ، قلمداد می شود . مثلا تمدن ایران هخامنشی با روی کار آمدن کوروش ذوالقرنین در 559 قبل از میلاد شروع شد و در 330 پیش از میلاد با حمله اسکندر از میان رفت ؛ یا تمدن یونان و روم باستان با پایه گذاری دموکراسی توسط کلئیستنس در 508 قبل از میلاد آغاز شد و در 529 بعد از میلاد با بسته شدن آکادمی افلاطون به پایان رسید . تمدن اسلام و ایران با حکومت انوشیروان و پذیرش حکیمان فراریِ آکادمی افلاطون ( یعنی همان حدود 529 میلادی ) آغاز شد و با هجرت رسول اکرم (ص ) در 622 میلادی به چکاد خود رسید و با حملات  تیمور لنگ به ایران و شرق اسلامی و مرگ وی در سال 807 قمری یا 1405 میلادی به سرازیری و سرانجام رسید . تمدن چهارم با سقوط قسطنطنیه به دست عثمانی ( یعنی 1453 میلادی که تقریبا نزدیک حملات و مرگ تیمور است ) آغاز شد و تا اکنون ادامه یافته است . امروزه که از دید تعدادی از متفکران ،  تمدن غرب مدرن در سراشیبی سقوط یا استحاله شدن است ، پیروزی یا شکست هر گروه متخاصم در قدس و فلسطین ، که سرزمین مقدس تمام ادیان ابراهیمی است ، می تواند بیانگر و نمادِ پیدایش یک تمدن بدیع و یا تداوم ِترقی ِتمدن فعلی باشد.

در واقع مقصود آن است که در این ستیزه سر نوشت ساز اگر فلسطینیان و جبهه مقاومت پیروز شود ؛ این پیروزی به منزله آغاز تمدن مدرن اسلام و ایران است ( که پیش تر با انقلاب اسلامی ملت ایران در 1357/1979 طلایه هایش آشکار شده  ) ولی اگر فلسطین و جبهه مقاومت شکست بخورد و صهیونیسم غالب شود ، این به معنای تداوم تسلط تمدن غرب مدرن است که گروهی دیگر از اندیشمندان آن را بهترین تمدن و پایان تاریخ بشر می شمارند . امروزه بر عهده همه ماست ( اعم از مسلمین و غیر مسلمین و آنانی که دیدی تمدنی دارند و طرفدار اسم اعظم حق اند که مظهر آن تمدن مدرن اسلام و ایران است و در آن اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر و برون گوهر به صورت عادلانه ، نقش می بندد ) که با تمام وجود پشت ملت فلسطین خصوصا مردم قهرمان غزه و گروههای مقاومت فلسطین بایستند و با قدمی یا قلمی یا دِرَمی از آنها پشتیبانی و حمایت نمایند و آنان نیز که دیدی تمدنی ندارند ، در جهت جانبداری از مظلوم با هر چه دارند و می توانند ، به پا خیزند و بکوشند ؛ و در ضمن ، افزون بر کمکهای مادی و مالی ، با دعا و بُکا به درگاه باری تعالی پیروزی ملت فلسطین را استغاثه و تمنا کنند ؛ باشد که با پیروزی ملت فلسطین ، علاوه بر نجات ستمدیدگان و رهایی ایشان از ظلم ظالمان زمان ، برگی تازه نیز از تاریخ جهان رقم بخورد و بشر به ساحت تازه و نوین از سرنوشت خود پا بگذارد. ان شاء الله .

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

-تاملی کوتاه در معانی پنج واژه مهم در زبان فارسی

( گفتگو ، سیاست ، آزادی ، اندیشه و داوری  )

نویسنده :

رضا مهریزی 

شناختن ریشه و معانی متعدد واژگان از کارهایی است که می تواند ما را با ژرفای فرهنگ خود آشناتر کند و  هنر های فرهنگمان را جلوه گر کند و عیوبش را نمایانگر و از این رهگذر ما را برای اصلاح و تعالی خویشتن مصمم تر . در این جستار کوتاه پنج واژه را که از بعد فرهنگ و اندیشه مهم اند آوردیم و با استفاده از لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین ، معانی متعدد آن را وانمودیم . دعوی هایی که بیان می شود بیشتر حالت ِ حدس و گمان دارد نه حکم و ایقان و جای بررسی بیشتر مجالی موسع تر می طلبد . به نظر می رسد با درنگ و تامل در آن معانی ، برخی وجوه پنهانی فرهنگ ایرانی نمایان شود امید که با نقادی خویشتن راه نجات از واپس ماندگی هموار شود .

1)    گفتگو

یک معنای گفتگو ، مکالمه و هم سخنی است که این معنا بی نیاز از توضیح است ولی معنای دیگر پرخاش و جنجال و مخاصمه و هنگامه است .
چو یک هفته بگذشت و ننمود روی
برآید بسی غلغل و گفت و گوی .( فردوسی )
پس از رفتن وی [ مسعود ] بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260).

از دو معنای گفتگو که یکی همین گفتگو و مکالمه است و یکی دعوا و جنجال و غوغا می توان حدس زد که در پیشینه ما احتمالا گفتگوی دوستانه و خردورزانه و منصفانه و دادگرانه جای و پایی نداشته است البته همین امروز هم گفتگو گمشده ماست چرا که به وضوح می بینیم که حتی تعداد قابل توجهی از پدران و پسران و زنان و شوهران و امثال ایشان نمی توانند 10 دقیقه با هم مکالمه دوستانه و منصفانه داشته باشند و هر کس می کوشد حرف خود را پیش دارد و بر کرسی نشاند و به سخن مخاطب بی اعتناست و حتی اگر بطلان سخن خویش را آشکار ببیند به هزار گریزگاه می زند تا از پذیرفتن حقی که علیه اوست اجتناب می کند .

 

2)سیاست

از معانی سیاست دو مورد مطمح نظر ماست : یکی تدبیر ملک کردن و یکی تنبیه و مجازات کردن .

الف ) تدبیر ملک :
نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی .( سوزنی )

مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. (گلستان).

ب ) مجازات  . شکنجه . عذاب .


مردم که با وی بودند از این سیاست و حشمت بترسیدند و امان خواستند و از وی جدا شدند. (تاریخ بیهقی ). این ناحیت جز به شمشیر و سیاست و ... نایستد که قاعده ها بگشته است . (تاریخ بیهقی ).

از دو معنای سیاست که یکی تدبیر ملک است و دیگری مجازات و شکنجه ؛ می توان حدس زد که در پیشینه ما یکی از بهترین راههای تدبیر ملک و ملت ، مجازات و شکنجه کردن مردمان قلمداد می شد البته این در حد حدس است. ( البته برخی اندیشمندان دیگر نیز به این مساله و معنا اشارت کرده اند ) .

 

3)آزادی

دهخدا و دکتر معین معانی متعددی برای آزادی بیان کرده اند که  دو مورد ، مورد نظر ماست : یکی آزادی به معنای رهایی و خلاصی است و  یکی آزادی به معنای شکر و سپاسگزاری . معنای آزادی به مثابه « حریت »که روشن است ولی معنای آزادی به مثابه « شکر و سپاسگزاری » در ابیات زیر مشهود است :
نیا طوس را دید و در بر گرفت
بپرسید و آزادی اندرگرفت ( فردوسی )

ای گروه مومنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید ( مولوی )

 

از دو معنای آزادی که یکی حریت است و دیگری سپاسگزاری ؛ شاید بتوان حدس زد در فرهنگ ما آزادی نه حق فرد است که دادنش وظیفه است ، بلکه عطا و منتی است که فردی فراتر می بخشد و بر عهده فرد فروتر ، است که سپاس گزاری و شکر گویی کند چرا که منتی بر سرش گذاشتند و بخششی کردند ، نه آنکه حقش را داده اند .

4) اندیشه

برای اندیشه دو معنا بیان شده است  : الف ) تفکر، تأمل . ب ) ترس ، اضطراب

الف ) تفکر :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.( فردوسی )

 

ب )  ترس .  اضطراب . هراس

چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم .( فردوسی ) .

از دو معنای اندیشه که یکی تفکر است و دیگری ترس می توان حدس زد که در پیشینه ما تفکر آزادانه و  عقلانیت بی عصبیت ، همواره همراه ترس و اضطراب از حکومتگران سیاسی و فکری و اجتماعی بوده است . ( احتمال می دهیم که این وجه شباهت را دیگران هم گفته اند ).

 

 

5)داوری کردن

برای کلمه داوری چند معنا بیان شده است که دو مورد ، مطمح نظر ماست : 

الف ) قضاوت کردن و حکمیت  ب ) ستیزه و منازعه  .

الف ) قضاوت . محاکمه .
میان دو تن چون کنی داوری
به آزرم کس را مکن یاوری . ( اسدی )

ب ). ستیزه کردن . جدال کردن . مرافعه کردن:


کسی را که دولت کند یاوری
که یارد که بااو کند داوری .( نظامی )

دیدیم که داوری دو معنا دارد یکی حکمیت است و قضاوتگری و دیگری دشمنی و کینه گری ؛ از این هم می توان حدس زد که در پیشینه ما به دلیل حاکمیت استبداد یا داوری هایی که می شده از سر عدل و داد و انصاف نبوده است که همین موجب دشمنی و عداوت می شده است و یا اینکه افراد جنبه داوری علیه خود را نداشتن و همواره خود را حق می شمردند و دچار بیماری ایرانی " خود حق مطلق پنداری " بودند و لذا پذیرش حکمی بر علیه خود بر ایشان گران بوده و لذا قضاوت به عداوت منجر می شده است .

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :

33-تاملی دوباره در چند مقوله دینی

 (پیامبری ، عصمت ، وجه جمالی و وجه جلالی دین )

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس فقه اسلامی 

 

 

. تاملی در پدیده پیامبری :

جا دارد پرسش اساسی خود را اینگونه مطرح نماییم که: به راستی پیامبران کیستند ؟

در پاسخ باید بگوییم که پیامبر انسانی است مانند سایر انسانها « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ . آیه  110 سوره  کهف : بگو : جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم ، با این تفاوت که به من وحی می شود که معبود شما معبودی یگانه است » .

پیامبر کاملا همانند انسانهای زمان خودش است یعنی با همان سطح از  اطلاعات و معلومات و دانش های زمانه ، که یک انسان نابغه می تواند فرا بگیرد و مهمتر از این پیامبر فردی است که همان فرهنگ و عادات و عرفهای زمانه خود را دارد « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ . آیه ۴ ابراهیم :  ما هیچ پیامبری را ، جز به زبان قومش ، نفرستادیم تا برای آنها امور را آشکار سازد سپس خدا هر کس را بخواهد گمراه ، و هر کس را بخواهد هدایت می کند و او توانا و حکیم است ». البته توجه داریم که منظور از زبان در این آیه شریفه صرف زبان گفتگو نمی باشد بلکه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های فرهنگی مردم یک عصر است. « قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا . 93  اسرا : بگو پاک و منزه است خدایم آیا من چیزی بیش از بشری به پیامبری آمده ام ؟ » .

یا در جای دیگر صریحا پیامبر به عنوان یک فرد که خود بخشی از مردم است  و جزیی از مردم زمان خودش هست ، معرفی می شود . « هُوَ الَّذِي بَعَث في الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحکْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضلَلٍ مُّبِينٍ‏ . آیه 2 سوره جمعه : اوست که در میان امّیان ( مردم مکه که غالبا بی سواد بودند ) فرستاده ای از جنس خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت می نماید و آنها را پاکیزه می کند و به آنها کتاب ( آسمانی ) و معارفی محکم می آموزد ، و حقیقت این است که آنها پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند » .

در واقع اگر پیامبران جزوی از مردم جامعه شان نبودند و حرف و فرهنگ آنان را نمی فهمیدند اساسا نمی توانستند آنها را تغییر دهند . چرا که به قول اندیشمندی تا چیزی را نپذیری نمی توانی آنرا تغییر دهی . در واقع کار پیامبران دو چهره دارد : جامعه پذیری و جامعه سازی  . و جامعه پذیری لازمه و مقدمه واجب جامعه سازی است و اینکه عده ای مطرح می کنند که : آیا دین را باید عصری کرد و یا عصر را باید دینی کرد ؟ جواب این است که هر دو ؛ یعنی ابتدا دین را عصری کرد و سپس برای دینی کردن عصر مجاهدت کرد و این کاری است که پیامبران کردند.

 به هر روی باید دانست که پیامبران انسانهای مسوول ، دلسوز ، دغدغه مند و البته با هوش و نابغه ای تلقی می شوند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، کوشیدند که به روح هستی و نور وجود و ذات ثابت حق متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن و نیز متناسب با توانایی و استعدادها و نبوغ خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . « قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَکُم إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ. آیه  88  سوره هود : گفت: ای قوم من ، بیندیشید ، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم ، و او از سوی خود روزیِ نیکویی به من داده باشد [ آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟ ] من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم [ و خود مرتکب آن شوم ] . من قصدی جز اصلاح [ جامعه ] تا آنجا که بتوانم ، ندارم ، و توفیق من جز به [ یاری ] خدا نیست. بر او توکّل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.»

به همین دلیل است که در بعضی اقوام که نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، پیامبران بیشتری به نسبت دیگر اقوام در آنجا ظهور کرد . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ پر شمار بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد  « يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْکُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمينَ آیه 47 سوره بقره :  ای بنی اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و ( نیز به یاد آورید که ) من ، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم . البته کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی ، بستگی تام و  تمام دارد به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد فردی و درایت و تدبیر شخصی پیامبران . بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی مهتر و بعضی کهترند « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ . آیه۲۵۳ بقره : از این فرستادگان ، برخی را ( که ذکرشان گذشت ) بر برخی برتری دادیم ، از آنان کسی هست که خدا با وی سخن گفت ( مانند موسی ) ، و برخی را چندین درجه بالا برد ، ( مانند پیامبران اولوا العزم )  وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً . آیه ۵۵ اسرا : و به یقین ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم ( برتری در علم و فضایل نفسی ، و معجزات ، و رسالت و شریعت و کتاب ) و به داود زبور دادیم. » .

دیگر نکته اینکه وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیمِ کلی قدسی بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می  پوشاندند « وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ 192 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ  123عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ194 . سوره شعرا . بی تردید این قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است . 192 که به واسطه روح الامین فرود آورده است 193 و آن را بر قلب تو فرود آورده تا از بیم دهندگان باشی » .  در واقع قرآن تنها نزول دفعی داشته که اصول اساسی دین بر قلب ایشان از جانب ذات لایتغیر خدا نازل شده است و پیامبران نیز بر اساس زمانه و زمینه بعثت خود به بیان داستانها و قصه ها و مثل ها و کنایه ها و یا نوع مجازات ها و شیوه تنبیه ها و یا شکل و شمایل طاعات و عبادات و ... پرداخته اند . که البته این کار پیامبران در راستای تشریح و تبیین و تفهیم و نیز تشریع و ایجاد ضمانت قانونی برای آن مفاهیم و ایده ها و ارزش های کلی الهی بوده است که وام گرفته از فرهنگ جامعه محل بعثت خود بوده است . البته در بسیاری موارد جانشینان و پیروان برجسته یک پیامبر نیز نقشی مهم و اساسی در تکوین و تکامل و کارآمدی منهاج و شریعت آن دین داشتند . ( چنانکه پولس در تکوین مسیحیت و اصحاب و اولادِ ارجمند پیامبر اسلام در تکمیل اسلام نقش اساسی داشتند ) و حتی می توان یکی از مسایلی که به کارآمدی ، نفع بخشی و در نتیجه برتری یک دین کمک اساسی  می کند همین کمیت و کیفیت پیروان و شارحان یک دین دانست .

به هر تقدیر اصل و اساس تفکرات و ارزش های یک دین ازلی و ابدی و برخاسته و برون تراویده از ذات راز آمیز و راز ریزان خدا و لایتغیر خداست ؛ ارزش هایی  مثل برابری همه انسانها در آفرینش و یا حرام بودن برخی امور ( مثل زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و سقط جنین و دروغ و... ) و یا واجب بودن برخی امور ( مثل برقراری رابطه با امر متعالی مقدس و نیایش و کرنش در برابر او و یاری جستن از او ). اما نوع بیان آنها و شکل تشریع آنها ، بسته به شرایط و اسم الله غالب بر آن زمانه دارد که هر پیامبری ،  بنا به اقتضاآت مظاهر آن اسم که همان زمانه و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود آنها را تئوریزه کرده و سیستمی برای اجرای آنها طرح ریزی می کند که این سیستم همان منهاج و شریعت و مناسک است که از یک پیامبر تا یک پیامبر دیگر فرق می کند .

البته این را هم باید اضافه کرد که طرح و بنای منهاج و شریعت تنها محدود و منحصر به پیامبران نیست بلکه پیروان ایشان نیز در شکل دهی به منهاج و شریعت نقش مهمی دارند و گاه این نقش از نقش خود پیامبر پر رنگ تر است (  همان طور که بیان شد نقشی که پولس در تکوین مسیحیت داشت و یا نقشی که صحابی و تابعان و فقها و مفتیان مسلمان در تکوین و تکمیل منهاج و شریعت اسلام داشتند ، غیر قابل انکار است ) .

.

 

 

 به عبارت دیگر  پیامبران ، اصول کلی دین و ارزش های اساسی آنها که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع می کردند . (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْکُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ في‏ ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ 48 سوره مائده : و ما این کتاب را به سوی تو به حق و درستی فرو فرستادیم که تصدیق کننده است آنچه را از کتاب ها ( ی آسمانی ) که پیش از او بوده و مسلط و مراقب و حافظ و گواه بر آنهاست. پس میان آنان بر طبق آنچه خدا ( بر تو ) نازل کرده داوری کن و هرگز از هواهای ( نفسانی ) آنان با انحراف از حقّی که بر تو آمده پیروی مکن. برای هر یک از شما ( امت ها ) آیین و برنامه روشنی قرار دادیم. و اگر خداوند ( به اراده حتمی خود ) می خواست همه شما ( امت ها ) را بی تردید یک امت می کرد ( همه بشر را در طول تاریخ با یک نوع استعداد فکری راکد ، نیازمند یک شریعت می کرد ) و لکن خواست در آنچه به شما داده شما را آزمایش کند ( از این رو استعدادهای گوناگون قابل تکامل داد و بر حسب تکامل آن شرایع نازل کرد ) پس به سوی کارهای خیر پیشی گیرید. برگشت همه شما به سوی خداست ، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می کردید آگاه خواهد کرد.).

یا در جای دیگر می فرماید : « لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ  فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ  وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ  إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ 67 سوره حج : براى هر امتى مناسكى قرار داديم كه آنها بدان عمل مى‌كنند، پس نبايد در اين امر با تو به ستيزه برخيزند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو بر راهى راست قرار دارى » .

در جای دیگر نیز می فرماید : « وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ 148 سوره بقره : و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست » .

می بینیم که در قرآن اختلاف در شرایع و مناسک و تفاوت در احکام فقهی و قبله اقوام پیامبران پذیرفته شده است و از پیروان آن پیامبران  می خواهد در این جور مسایل فرعی فقهی با یکدیگر نزاع نکنند بلکه به سوی کارهای انجام کارهای خیر بروند . اما در اینجا پرسشی که مطرح می شود این است که کار خیر چیست ؟ به نظر می رسد کار تعریفی که باید برای کار خیر ارائه داد این است که کار خیر کاری است که در مقایسه با مخالف آن زیباتر باشد . مثلا : عبادت و پرستش خدا را با مخالف آن که عدم پرستش خداست مقایسه کنیم و منصفانه حکم کنیم کدام زیباتر است . یا روابط بی بند و بار جنسی و یا همجنس گرایی را با مخالف آن که انجام قانونمند یا عدم ارتکاب این کارهاست مقایسه کنیم و منصفانه داوری کنیم کدام زیباتر است . یا سقط جنین را با خلاف آن مقایسه کنیم ببینیم سقط جنین زیباتر است یا عدم سقط جنین و قس علی هذا .

اما پرسشی که اینجا چه بسا مطرح شود این است که ما اسلام را شریعت خاتم می دانیم و این اختلاف مذاهب ، ویژه  شرایع پیش از اسلام است و نه برای پس از آن و به همین دلیل است که خدا به پیامبر اسلام نیز دستور می دهد از هدایت پیامبران پیش از خودش پیروی کند نه از خودشان و شخصیتشان و زمانه شان و منهج و شریعتشان که برآمده از شرایط و شخصیت آن پیامبران سلف است . آنجا که می فرماید : « أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا  إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ آیه ۹۰ سوره انعام : اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این نمى‌طلبم. این [قرآن‌] جز تذکرى براى جهانیان نیست ». 

.حال ما باید چه کنیم آیا ممکن است با گذشت این همه زمان و این همه تغییرات بنیادین در زندگی بشر با همان شرایع بسنده کرد ؟ در پاسخ باید گفت : در  شریعت خاتم نیز برای این مساله تدبیر شده است و آن مساله اجتهاد مدام است که بر طبق اصول اساسی دین اسلام باید انجام شود و دایما به بازنگری فروع مطابق شرایط جدید و بر اساس اصول و با حفظ اصول پرداخته شود . البته متاسفانه مساله اجتهاد دایم در فروع با حفظ اصول از سوی علمای اسلام دچار کم کاری و حتی اهمال شده است و برای جبران آن ما احتیاج داریم که علما بیش از بیش به مساله اجتهاد بپردازند . اجتهاد باید مدام و منتقدانه باشد ( منتقد نسبت با فتاوای سلف صالح در فروع و منتقد نسبت به وضعیت امروز جامعه در اصول ) . به هر روی صلاح دین و دنیا اسلام و مسلمین است که فقها  خودشان پرچم دار تغییر از درون دین شوند و کاری نکنند که از بیرون چنین تغییراتی تحمیل شود که نتیجه آن جز رواج  لاابالیگری و فساد اخلاقی و نهایتا نیهیلیست و پوچ انگاری نخواهد بود و همان عواقب و بحران هایی را خواهد داشت که دنیای مسیحیت امروز با آن روبه روست . پس ما توصیه و نصیحت و حتی امر به معروف می کنیم علمای اسلام را که خود پرچم دار تغییر در فروع فقهی و به ویژه سبکبار کردن احکام فقهی که حقیقتا برخی جاها گیج کننده و دست و پا گیر و عامل رنج و عذاب مکلفین است ، دست به کار اصلاح فروع دین با حفظ اصول اساسی دین شوند و کاری نکنند که همانطور که علمای مسیحی با لجاجت بر حفظ فروع موجب نابودی اصول نیز شدند در اسلام نیز علمای اسلام با ستیهیدن و یا وسواس بر فروع ، اصول دین را به پای آن قربانی کنند ( از جمله کارهای لازم و ضروری که برای ایجاد فقه سهل و سیال می بایست کرد محدود کردن ادله اربعه فقه از چهار مورد قرآن و سنت و اجماع و عقل به دو مورد قرآن و عقل است در واقع علمای اسلام و بلکه همه اندیشمندان اسلامی باید به تامل و تدبر و تعقل آزادانه در کتاب تکوین که طبیعت است و تطبیق آن با کتاب تدوین که قرآن است بپردازند و نیازهای خود و جامعه شان را استخراج کنند ).

 

 

بحثی در باب عصمت و امکان آن :

بحث مهمی که در اینجا پیش می آید بحث عصمت انبیاست . آیا براستی انبیا و پیامبران معصوم بودند ؟ آیا براستی امکان عصمت داشتن و معصوم بودن وجود دارد ؟

در پاسخ باید گفت عصمت به معنای بی گناهی و بی اشتباهی  اساسا ممکن نیست و چه پیامبر و چه غیر پیامبر هیچ کس نمی تواند ادعای عصمت و بی گناهی و بی اشتباهی کند چرا که گناه و اشتباه در زندگی فردی و اجتماعی گریز ناپذیر است و همین گناه و اشتباه پیامبران در قرآن نیز بارها آمده است :

طه : و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد .  121 وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ 87 سوره انبیا : و «ذو النون» را [ یاد کن ] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما را بر او  هرگز توانایی نیست ، تا در [ دل ] تاریکیها ندا درداد که: «معبودی جز تو نیست ، منزّهی تو ، راستی که من از ستمکاران بودم.»

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ 24 سوره صاد : داوود دانست که ما او را ( با این ماجرا ) آزموده ایم ، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ 34 سوره صاد : ما سليمان را آزموديم، و بر تخت او جسدي افكنديم، سپس او به درگاه خداوند توبه كرد.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ 15 قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ 16

و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در ستیزه یافت: یکی ، از پیروان او و دیگری از دشمنانش . پس آن که از پیروانش بود ،  در برابر دشمنش از وی یاری خواست. موسی مشتی محکم بر سینه او زد و کار او را ساخت ( و بر زمین افتاد و مرد ) موسی گفت: «این از کار شیطان بود ، چرا که بی شک او دشمنی گمراه کننده است. ( 15 ) گفت: «پروردگارا ، من بر خویشتن ستم کردم ، مرا ببخش.» پس خدا از او را بخشید چرا که او بخشنده مهربان است.

لِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيماً  2 سوره فتح : تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو  ( پیامبر اسلام ) درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند.

البته آیاتی که ما آوردیم آیاتی است که صریحا به ذنب و عصیان یا ظلم اشاره دارند وگرنه آیات دیگری نیز می توان آورد .

البته در خصوص گناه تذکر نکته ای ضروری است که ما دو نوع گناه داریم : یک نوع گناه شرایطی و دیگر گناه شخصیتی .

گناه شرایطی گناهی است که همه افراد جامعه یی که در آن شرایط به سر می برند مرتکب می شوند . به عبارت دیگر گناه شرایط از نظر مردمی که در آن شرایط زندگی می کنند ، گناه نیست . بلکه از نظر مردمی که در زمان های جلوتر و شرایطی پیشرفته تر زندگی می کنند ، گناه است . مثل : برده داری که از نظر مردم در زمان های عقب تر زشت و ناپسند نبود ولی از نظر مردم جلوتر زشت و ناپسند است . یا مثل برخی خشونت ها که در برخی زمان ها متعارف و معمول بود ولی هنگامی که زمان پیشرفت می کند ، دیگر غیر متعارف و منکر می شود . یا مساله تعدد زوجات که در زمان هایی به دلایل متعدد کاملا متعارف و مطلوب بود ولی هنگامی که زمانه و زمینه دگرگون شد ، دیگر مطلوب نیست . یا وجود عصبیت های قبیلگی و علاقه و وابستگی شدید به قوم و خویش که از نظر مردم امروز چه بسا قابل درک نباشد .

از این رو باید توجه داشت که برخی گناهان پیامبران ، از سنخ گناهان شرایطی است نه شخصیتی . مثل رفتار خشن موسی با برخی از اقوام و ملل ، یا رفتار شدید پیامبر اسلام (ص) با بنی قریظه و یا محبت شدید ایشان به خاندان و خانواده اش  اینها همه برخاسته از شرایطی است که آنها در آن می زیسته اند و بدون در نظر گرفتن شرایط ، قضاوت ناعادلانه ای خواهیم داشت . حتی می توان گفت که برخی از ازدواج های متعدد پیامبر اسلام نیز برخاسته از شرایطی بوده که ایشان در آن می زیستند و به همین جهت است که این عمل در نظر مردم آن زمان نامتعارف و ناپسند و مساله انگیز نبود ، بلکه به نظر مردم زمانه های پیش آمده تر جور دیگری می نماید .

دومین نوع گناه ، گناه شخصیتی است . باید اذعان کرد در زندگی پیامبران الهی گناه شخصیتی هر چند اندک نیز وجود داشته است  ( آیاتی را که ذکر کردیم بیشتر ناظر به همین سنخ است ) به هر روی پیامبران نیز انسان هایی بودند مانند باقی انسان ها و باید دانست همانطور که در میان جماعت آدمیان ، گناهکار مطلق نداریم ، معصوم مطلق نیز نداریم . دلیل ما بر این مدعا این آیه قرآن است که بیان می کند همه انسانها بلا استثنا به جهنم وارد می شوند : « وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِيًّا71 سوره مریم : و همه شما ( بدون استثنا ) وارد آن ( جهنم ) می شوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت » .

توضیح آنکه ، برای مثال ما فرد ظالم و ستمگر و بدکاری را گناهکار می شمریم . اما آیا این گناهکار دانستن بدین معناست که او سرتا پا گناه و معصیت و بدی است ؟ یا نه ممکن است صفات خوبی هم داشته باشد ؟

در پاسخ باید گفت : قطعا چنین افرادی برخوردار از برخی صفت های پسندیده و نیک بوده است ولی آنچه موجب نامبردار شدن ایشان به گناه و جرم و جنایت شده است غلبه شدید ، صفات شیطانی بر وجود ایشان است . در خصوص انبیا و اولیا و صدیقین نیز همین حکم جاری است یعنی اینکه آنچه بر وجود این بزرگواران غالب بود خصال حسنه و صفات جمیله بوده است ورنه این بدین معنا نیست که وجود ایشان به طور کلی و صد در صدی از هر عیب و و آلایش پاک بوده است و در قرآن کریم  نیز مواردی از این گناهان به صراحت ذکر شده است و تقریبا تمام علما و مفسران اسلامی نیز آن را پذیرفته اند . ولیک بدین گونه آن را توجیه کرده اند که اینها گناه نبوده بلکه ترک اولی (!؟) بوده است . شاید مساله ترک اولی را در خصوص آدم یا یونس ، علی رغم نص قرآن به عصیان و ظلم بتوان پذیرفت . اما آیا می توان در خصوص موسی که فردی را به قتل رسانده است نیز مدعی ترک اولی شد ؟ واقعا اگر عمل قتل ، ترک اولی است دیگر چه گناهی گناه است ؟ حال آنکه از سیاق آیه بر می آید که آن مرد مستحق مرگ هم نبوده است ؟ و به همین دلیل موسی استغفار کرده است . ( البته قتل آن فرد پیش از رسالت موسی بوده است و ظاهرا مرد ستمگری هم بوده ولی جزایش قتل نبوده است لذا قتل او و استغفار موسی خدشه ای به رسالت موسی که بعدا بدان نایل شد نبوده است .

به هر روی باید توجه داشت ، توجیهات روحانیان و تحمیل کردن عقاید کلامی خودشان بر قرآن خود بزرگترین تفسیر به رای است و با نص صریح قرآن ناسازگار است .

به هر روی آنچه از این گفتار می خواهیم بدان برسیم این است که ؛ اول : پیامبران نیز مانند باقی انسانها ، انسان بودند و در نتیجه امکان گناه داشتند . دوم : پیامبران بنا به تصریح قرآن و نیز کتاب مقدس مرتکب گناهانی شده اند . سوم : گناهان پیامبران زیاد و قابل اعتنا نبوده و به هیچ وجه گناهکاری بر شخصیت پاکشان مستولی نبوده است و به همین دلیل به رسالت و نبوت آنان آسیبی نمی زده و نمی زند و بهترین مدعا در این باب نیز این است که مردم زمان ایشان آنها را به پاکی و درستکاری پذیرفته بودند هر چند که همه آنها بدیشان ایمان نیاورده باشند ( مثل اعطای لقب امین به پیامبر اسلام از سوی اهل مکه پیش از رسالتشان ) . چهارم : همین گناهان اندک نیز بخشی از آن گناه شرایط  بوده و بخشی از آن گناه  شخصیت . پنجم : پیامبران بنا به تصریح قرآن بعد از گناه فوری استغفار و توبه می کردند و به هیچ وجه اصراری بر گناه نداشتند و همین امر در ارتقای رتبه آنان موثر بوده است . 

البته نکته مهمی که وجود دارد و جا دارد در ذیل بحث عصمت مطرح شود مساله نگرش مسلمانان نسبت به ذات انسان است و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جوامع اسلامی را فراهم آورده است و از عوامل مهم در اشاعه شدید فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع اسلامی شده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و فطرت یعنی آفرینش و خلقت و نامی از پاکی در آیه نیست . حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . حتی اگر هم قبول کنیم این آیه به فطرت پاک آدمی دلالت دارد تنها همین یک آیه است در حالیکه کسانی که با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                                                                           وَكَانَالْإِنسَانُأَكْثَرَشَيْءٍجَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                                                                                                          إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد .

 

تاملی در طبقات یک دین :

بنابرآنچه در بالا بیان شد ، دین دارای لایه ها و یا طبقاتی است . لذا به نظر می رسد  باید برای یک دین شش طبقه متصور شد :

طبقه اول : مفاهیم و معانی کلی ثابت ، که فیضان ذات لایتغیر و راز آمیز الهی است ، این بخش لب لباب دین است و در آن خبری از شریعت و قصه و حکایت نیست. این طبقه مقام بی رنگی است .

 طبقه دوم : مفاهیم و معانی کلی و جزیی و منهاج و شریعت ابتدایی دین که پیامبران بنا به اقتضای زمانه و زمینه خود و متناسب با شخصیت خاص خود تبیین و تشریع می کنند و گاه حکایت ها و قصه های مرسوم در زمانه خود را نیز بدان می افزایند .

طبقه سوم : مفاهیم و معانی جزیی و جزیی تر و نیز منهاج و شریعتی است که یاران و پیروان درجه اول پیامبران ( در اسلام صحابی و تابعین ) بنا بر سنت پیامبر به بسط و گسترش آن ، البته با نگاه خاص خود ، می پردازند .

طبقه چهارم :  مفاهیم و منهجی است که پیروان  دور از زمان پیامبر و در واقع صنف روحانی  با بهره گیری از سنت نبوی و سنت یاران و پیروان درجه اول بسط و توسعه می دهند و گاه منافع صنفی خود را نیز بدان می افزایند ، اینها معمولا تفکرات کلاسیک دینی را تولید می کنند . 

طبقه پنجم : علمای زنده در هر عصر و مصری که مانند طبقات دیگر چشم از جهان فرو نبسته اند و در شرایطی مشابه با باقی مردم زندگی می کنند و بر اساس سنت و اجماع و شرایط زمان حکم می کنند .

طبقه ششم :  از آنجا که دین معمولا به دست دینداران زمانی می رسد که به شدت مشبع و فربه و نیز آماسیده شده است لذا هر دینداری معمولا آن بخش هایی از دین را اخذ می کند و یا بر آن تکیه و تاکید می کند که با روحیات شخصی و ویژگی های فردی وی و نیز نیازهای وجودی او  تناسب بیشتری داشته باشد . مثلا عده ای که درون گرا ترند از توصیه های دین به عزلت گزینی و پرهیز از جماعت استقبال می کنند ؛ گروهی که برون گرایند و اهل اجتماع اند به تاکیدات دین بر حشر و نشر با خلق الله اقبال می کنند . گروهی که علم دوستند از علم دوستی دین خوششان می آید و گروهی که ثروت طلبند سراغ آن بخشی می روند که در فضیلت کسب مال و ثروت است و...  .

این طبقه مقام رنگارنگی دین است .

دین در واقع در مقام تشبیه همانند گوله برف کوچکی می مانند ، که در واقع همان لب لباب ثابت الهی دین است ، که از قله خداوندگار بر ذهن و زبان پیامبر و به واسطه پیامبر ، بر پیروان وی جاری می شود و نرم نرم به بهمنی بزرگ تبدیل می شود و به دست انسان ها در نسل های بعد می رسد .

به هر روی برای شناخت هر دینی ، ناچاریم که به این شش طبقه دین توجه جدی نماییم . تا حقیقت امر بر ما روشن گردد.

  بنابراین تنها در بعد منهاج و شریعت می توان از کارآمدتر بودن و کارگشا تر بودن و به وجود مردم نفع بخش تر بودن یا برعکس کم کارآمدی یا یا به وجود مردم کمتر نفع بخش بودن ، و در نتیجه فضیلت  بیشتر یا کمتر یک دین به نسبت ادیان دیگر سخن گفت ولی در گوهردین ، چنین سخنانی روا نباشد. در اینجا تاکید مطلبی که پیش تر نیز گفتیم ضروری است و آن اینکه در فرهنگ خداوند ِقرآن اساسا معیار سنجش راست از دروغ و حقیقت از باطل ، چیزی نیست جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم :  « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در واقع قرآن هر آن چه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی می شمرد و در نتیجه آن را حق و راست می شمرد و هر آن چه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کارآییش را از دست داده باشد باطل و ناماندنی می داند .( البته اینکه معیار حق و باطل سودمندی آن است درست است اما اینکه معیار خود سودمندی چیست و سود را باید اخروی محاسبه کرد یا دنیوی یا هر دو خود نیاز به تامل و تفکر بیشتری دارد . اما آنچه از سیاق آیه به دست می آید این است که حداقل در اینجا بیشتر سود دنیوی و مادی و روزمره زندگی منظور است والله اعلم  ).

این معیار سودمندی و ضررمندی در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که می خواهد گروهی را به دلیل شرک ورزی ملامت کند به آن ها چنین خطاب می کند : « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُکَ وَ لا يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ  آیه 106 سوره یونس : و به جای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند مخوان که اگر چنین کنی، ق :

در واقع عمل جای خود را به علم داد و این یکی از بلاهایی بود که بر سر مسلمین آمد در حالی که عمل در منطق قرآن ملاک انسانیت است نه علم « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا  وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ.. آیه 2 سوره ملک : همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان عمل نيكو تری دارید ، و اوست ارجمند آمرزنده » .

البته جا دارد در پایان این بخش که سخن از دین به میان آوردیم نیز بگوییم دین برای اینکه نافع باشد و در نتیجه حق باشد باید به وجود مردم  اضافه شود . به دیگر بیان دین نباید شخصیت و اصالت مردم را ذوب کند و در خود استحاله نماید بلکه باید با حفظ استقلال و اصالت شخصیت به آنها چیز دیگری و چیز زیادتری بیافزاید.

نگاهی به وجه جمالی و وجه جلالی دین :

هر چه در جهان هست ، دو وجه دارد : وجه جمالی و وجه جلالی . هیچ چیز در هستی نیست که تنها یک وجه داشته باشد . در واقع وجه جمالی همان وجه جلالی است که رویش به ماست و وجه جلالی همان وجه جمالی است که پشتش به ماست . البته وجه جلالی در اموری ممکن است جلالی تر باشد و وجه جمالی نیز ممکن است در برخی امور جمالی تر ولیکن هیچ چیز فارغ از این دو وجه فعلا نیست . ( آیا می شود زمانه ای که وجه جمالی و جلالی با هم یکی شوند و وجه اعظم شکل بگیرد ؟! )

 همچنین باید توجه داشت  برخی چیزها وجه جمالیشان زمانی غالب می شود و برخی چیزها وجه جلالیشان . ولی با تغییر زمان دوباره جای دو وجه جابجا می شود .

دین نیز وجهی جمالی دارد و وجهی جلالی . ما در ادامه ابتدا از وجه جمالی دین و آنگاه از وجه جلالی آن سخن به میان می آوریم .

چهره های  وجه جمالی دین ،  عبارتند از :

1-دین به دلیل آنکه معمولا نظام معنایی منسجم ، یکدست و روشنی ارائه می دهد ، لذا موجب می شود پیروان آن از آرامش و معنامندی و هدفمندی بیشتری برخوردار باشند .         

2-دین به دلیل اینکه انسان را به نیرویی بی انتها که قادر است همه محدودیت ها و موانع موجود را بی کمترین مرارت ، رفع نماید ، متصل می سازد ؛ زین سبب از نومیدی و یاس و همچنین هراس و ترس مردم می کاهد.

3- دین از آنجا که به مکافات عمل قائل است و بیان می کند که اگرکسی خوبی کند ، پاداش می گیرد و اگر بدی نماید کیفر می بیند ، لذا بهترین ضامن اخلاق است ( اخلاقی مانند : ایثارگری ، انفاق به فقیران و درماندگان ، گذشت کردن از بدی های دیگران ، خانواده دوستی و... )

4-دین از آنجا که در مسایل جنسی سخت گیر است ، یکی از محکم ترین پشتوانه های سلامت جنسی و مانع محکمی در برابر آوارگی عاطفی و اعتیاد به سکس و سکر و هرزگی و بی بند و باری جنسی و عادت شدن تجاوزگری های جنسی و تبدیل انسان به " ماشین سکس "  است .

5- دین از آنجا که با ولنگاری جنسی مخالف است و نیز چون بر نقش محوری و بنیادین پدر به مثابه خداوندگار خانه و خانواده ، تاکید دارد بزرگترین حافظ نهاد خانواده و روابط نزدیک ِعاطفی و دوستانه موجود در آن است .

6- دین به دلیل آنکه به پیروان خود منظومه فکری و نظام معرفتی - معنایی مشترکی می بخشد نقش بارزی در انسجام گروهی و اجتماعی دارد . اگر چه این نقش در جوامع سنتی سطوت بیشتری داشت ولی باید پذیرفت که همچنان نیز بی اثر نیست .

7- دین بزرگترین نیرویی است که می تواند به انسان جهت روح سازی و جان پروری و در نتیجه بی مرگی و جاودانگی کمک کند .

و اما چهره های وجه جلالی دین ، که عبارتند از :

1-دین از آنجا که پیرو متون مقدس ثابت و کهن و معمولا پر دعوی و مغرور و نقد ناپذیر است ، مانعی جدی برای پیشرفت علم و دانش جدید ، که ذاتا پر تحرک ، سیال و چالشگر است ، می باشد. ( اگر چه دینداران با علم کردن پرچم تاویل می کوشند نیاز بنیادین خود که همانا  " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص " و یا  به زبان ساده تر نیاز به داشتن ارتباط با دیگران به منظور متفاوت بودن و متمایز بودن است را از راه تاویل آیات جبران کنند اما طبیعی است که ایشان نمی توانند مانند افرادی که خارج از دین هستند نیاز به تشخص شاکله خود را آزادانه ارضا کنند ).

2- دین از آنجا که انسان ها را به دو دسته مومن و کافر و نیز مومن و مومن تر تقسیم می کند ، علاوه بر ایجاد احساس غرور و خودبرتر بینی  برای عده ای ، موجبات ایجاد خشونت و کینه مقدس میان انسان ها را  فراهم می آورد .

3- دین از آنجا که برخی خشونت های مقدس را مجاز می شمرد ، لذا موجب می شود که عده ای بتوانند به بهانه دین و با پوشش دین ، بیش از آنکه دین گفته یا در جایی که دین نگفته ، به عداوت با دیگر انسان ها برخاسته و به کین کشی و عقده گشایی شخصی بپردازند .

4- دین از آنجا که با روابط نامشروع جنسی مخالف است و انسان نیز ذاتا پست و هوس پرست و لذت جوست ، لذا همین امر موجبات ناخرسندی و سرخوردگی روحی- روانی انسان را فراهم می آورد ، اساسا از آنجا که دین با گناه مخالف است و بسیار " نه " می گوید ، خود این مخالفت ها و نه گفتن ها ، موجب کم نشاطی ، دلمردگی و افسردگی مردم می شود.

5- دین از آنجا که معمولا خدا محور است و پدر را معادل خدا در خانواده  می شمرد ، لذا معمولا  روی چندان خوشی به زنان نشان نمی دهد و موجب ایجاد محدودیت برای زنان ، بیش از مردان ، می شود.

6- دین معمولا با هنر و فلسفه و مسایلی این چنینی ، به بهانه غفلت زا بودن آنان و یا گمراه کننده بودن آنان و یا لهو و لعب و بیهوده بودن آنان ، رابطه خوبی ندارد و لذا اگر به طور کامل آنها را طرد نکند ، به شدت آنها را محدود می کند  و می کوشد به هر طریقی که هست آنها را خادم خود کند .

7-دین از آنجا که از لحاظ آسمانی خدامحور و از لحاظ زمینی خانواده محور است ، مانعی جدی برای شکل گیری فردیت و تشخص فردی است. و باید دانست که به وجود نیامدن فردیت و شخصیت مستقل انسانی ، از اصلی ترین موجبات فلاکت و عقب ماندگی است .

8- دین از آنجا که خدا محور است و انسان محور نیست لذا به نزد آن ، کرامت و منزلتی که انسان در تفکر اومانیستی دارد ندارد . به تبع آن در جوامع دینی و نیز حکومت های دینی نیز انسان ها منزلت و مرتبتی ، که هم نوعان ایشان در حکومت های غیر دینی دارند ، ندارند و خودشان نیز در جامعه برای یکدیگر چنان شانی قایل نیستند .

9-دین از آنجا که احتیاج به پاسدار دارد  ، یا به عده ای مجال می دهد که خود را پاسدار دین گردانند ، لذا همین امر موجب می شود گروهی به نام روحانیون به وجود آیند ، روحانیون معمولا قدرت طلب ، خودکامه و جاه جو ،  معمولا حسود و تمامیت خواه و نیز دارای تعصب شدید صنفی می باشند . که همین امر ، یکی از عوامل تنش زا و نشاط زدا در جامعه است . البته روحانیون ، از آنجا که از دین ارتزاق می کنند و کار مولد انجام نمی دهند معمولا از نظر مالی وابسته به دیگر اقشار جامعه هستند و از این راه تا حدودی موجب فشار مالی بر دیگر اقشار می شوند .

10- دین توجه اصلیش به روح سازی و آخرت و جاودانگی است و معمولا به این دنیا کم توجهی می کند ؛ به تبع آن دین داران نیز به دنیا کم توجهی می کنند . در واقع دین داران آن شور و نشاط کافی برای آبادی دنیا ، که لازمه آن گناه و معصیت و حتی ظلم و جور است ، را ندارند . از همین رو دنیایی که دینداران دارند به نسبت دنیای بی دینانان ویران تر و خراب تر است .

به هر روی دین نیز همان گونه که گفته آمد همانند همه چیز در این عالم  ، وجهی جلالی دارد و وجهی جمالی . اما پرسش اینجاست که آیا می توان این دو وجه را به یک وجه اعلا و وجه اعظم بدل کرد ؟  این پرسشی است که چه بسا آیندگان بدان جواب خواهند داد و البته به نظر ما اگر علمای اسلام نیز خود با توجه به شرایط جدید پرچمدار اصلاحات درون دینی و ایجاد تغییرات درون زا در فروع با حفظ اصول اساسی اسلام باشند ( که همانطور که گفتیم با اجتهاد مدام منتقدانه ، منتقد به دو سو : به فتاوای سلف صالح در فروع و به وضعیت امروز جامعه در اصول و ایجاد فقه سهل و  سیال که متکی بر دو منبع قرآن و عقل باشد ، میسر خواهد بود ) با این تدبیر است که پیش از آنکه اسلام به سرنوشت مسیحیت دچار شود ، با اصلاحات درونی می توانند ضمن تضمین پیشرفت مادی و مدرن کشور از فروافتادن جامعه در بحران های دنیای مدرن نیز جلوگیری کنند ( دنیای مدرن حاصل اصلاح تحمیلی از برون دین است و نه اصلاحات درون زا  ) مهمترین این بحران ها ، نیهیلیست و بی معنایی و ولنگاری اخلاقی است که نتیجه قهری اصلاح  برون دینی مسیحیت است و ان شاء الله ما مسلمانان با اصلاح درون زا از افتادن در ورطه بحران معنا و بی اخلاقی ممانعت به عمل آوریم . 

 

 

 

بسمه تعالی

35-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث

رضا مهریزی

کارشناس الهیات و معارف اسلامی

 

 

صدر سخن :

در غرب مساله تکامل تاریخ و جامعه در دوران جدید مورد توجه قرار گرفته است .  شاید اولین فیلسوفی که به طور نظام مند به طرح تکامل تاریخ پرداخت هگل فیلسوف آلمانی بود بعدها مارکس این نظر ایده آلیستی هگل را زیر رو رو کرد و به شکل ماتریالیستی مطرح کرد .اما متاسفانه در جهان اسلام این مساله تا جایی که می دانیم چندان مورد اعتنا نبوده است و این از بزرگترین ضعفهای مسلمین است که به حرکت و تکاپو و پیشرفت تاریخ اعتقادی ندارند و متاسفانه از دل همین اندیشه است که تفکرات سلفی گری و واپس گرایانه بیرون می آید.  ما در این جستار می کوشیم مساله تکامل تاریخ را از دیدگاه قرآن و حدیث بررسی کنیم .

 

اصل سخن

 الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در شرح احوال روزهای پایانی عمر مبارک پیامبر اسلام نیز آمده است :

وقبل الوفاة بـ 9 أيام نزلت آخر آية من القرآن 

(281 بقره  واتقوا يوما ترجعون فيه إلي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون) ..

وبدأ الوجع يظهر علي الرسول صلى الله عليه وسلم

فقال : أريد أن أزور شهداء .

فذهب إلي شهداء أحد ووقف علي قبور الشهداء

 و قال : السلام علیکم یا شهداء احد ، انتم السابقون و انا ان شاء الله بکم لاحقون و انی ان شاء الله بکم لاحق .

وأثناء رجوعه من الزيارة بكي رسول الله صلى الله عليه وسلم

 قالوا : ما يبكيك يا رسول الله ؟

اشتقت إلي إخواني قال :

یا رسول الله ؟  أولسنا إخوانك قالوا :

قال : لا انتم اصحابی ، اما اخوانی فقوم یاتون من بعدی یومنون بی و لا یرونی .

اللهم انا نسالک آن نکون منهم  : 9  روز پیش از رحلت پیامبر ، آخرین آیه قرآن نازل شد

« و از روزی بپرهیزید که در آن روز ، شما را به سوی خدا بازمی گردانند سپس به هر کس ، آنچه انجام داده ، به طور کامل باز پس داده می شود ، و به آنها ستم نخواهد شد 281 بقره » . 

و آثار درد بر پیامبر خدا هویدا گشت . پس فرمودند : که می خواهم به زیارت شهدای احد بروم .

پس به سوی مزار شهدای احد رفتند و کنار قبورشان ایستادند و فرمودند : سلام بر شما باد . شمایی که بر ما پیشی گرفتید و ما هم ان شا الله به شما می پیوندیم و من هم ان شا الله به شما می پیوندم .

به هنگام بازگشت از زیارت شهدا پیامبر خدا گریستند .

از ایشان پرسیدند : ای پیامبر خدا چرا می گریید ؟

ایشان فرمود : از اشتیاق دیدار برادرانم

گفتند : مگر ما بردرانتان نیستیم یا رسول الله ؟

پیامبر فرمود : نه شما یاران من هستید ولیک برادرانم گروهی هستند که پس از من می آیند و بی آمکه مرا دیده باشند به من ایمان می آورند .

{ و سپس فرمودند } خداوندگارا از تو درخواست می کنیم که ما را از شمار ایشان بشمار.

در حدیث دیگری هست که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

به هر روی ایمان روز به روز از خرافات و موهومات کهنه مبرا تر می شود. ایمان کهنه در حال پوست انداختن است و ایمانی نو و بی خرافه در حال متولد شدن است که بسیاری از مومنان کهنه تاب آن را ندارند .

به هر روی مومنان هرچه بیشتر به سوی حضرت سیمرغ پر می کشند زبده تر و شایسته تر و زیباتر می شوند و حقیقتا اینها خلف اصلحند .

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ 105 سوره انبیا : و به حقیقت ، در زبور  و پس از تورات ، نوشتیم که زمین را  بندگان شایسته من به ارث خواهند برد.

جالب آنکه در آیه قرآن نفرمود : بنده شایسته من وارث زمین خواهد شد . بلکه فرمود بندگان شایسته من .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، ( البته پیش از تمدن ایران هخامنشی نیز تمدن های کوچکی بودند که یا مظهر اسم جلالی بودند یا مظهر اسم جمالی ، اما نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تمدن ایران هخامنشی است ).

در هر حال تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و نیز تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) .  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور و نیز تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ،  ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور ، تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر  ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ).

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند ( باید توجه داشت فروزه ها و ویژگی هایی که برای دو نوع تمدن جمالی و جلالی بر شمردیم در مظاهر ابتدایی ، به شکل بسیار بدوی و کمرنگ وجود دارند ولی با این حال  به هم شبیه و نزدیک هم هستند که بذر و زمینه تفاوت در آنها وجود دارد ، اما در مظاهر پیش آمده این تفاوتها  بسیار پر رنگ و پیشرفته و برآمده می شوند و بسیار قوی تر از مظاهر ابتدایی ظهور می یابند ) . در هر روی در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند.

( البته ظهور این تمدن پایانی ، بسته به اراده خلق و حق دارد که اراده حق و خلق در طول یکدیگرند و تا خلق نخواهد خدا نیز به طور تکوینی نخواهد خواست ، هر چند به طور تشریعی بخواهد « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما  بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » و خود اراده خلق نیز برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده خلق که این اراده ابتدا در خیل خیال متخیل می شود و آنگاه بروز می یابد و به همین جهت پیش بینی کردن اراده و عمل خلق بسیار دشوار است . به هر روی تا خلق اراده نکند ، حق هم اراده تکوینی نمی کند و تمدن جدید ظهور نمی یابد . هر چند اراده تشریعی حق بر ظهور چنین تمدنی و کمال بشر در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات است )  .

در هر حال این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن گیو مردم ، در دو سوآیات انفسی و آفاقی ، به هم می رسند و چنین می شود که مردم افراخته و افروخته و تمدن افراخته و افروخته دوشادوش هم پا به هستی می گذارند و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ . 53 سوره فصلت ».

در این تمدن ، گیو مردمی ژرف ترین و بی کران ترین و بدیع ترین و نو ترین ایجاد نمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، را می کند و به این ترتیب از فساد نسیان سراسر نفس و فراموشی تمام خویشتن خویش ، که موجب درد از همه ی خود ، بیگانگی و رنج بردن از استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسمای تک بعدی و ناقص و نا اعظم بودن است ، و گیو مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده ، نجات می یابد . « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ . 5 سوره قصص » این آخرین خان تمدن بشری است که  ان شا الله گیو مردمی را وارد مرحله نهایی تكامل ، که نوروز حقیقی بشریت است ، می كند و زمین را به نور خدا روشن خواهد كرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی كه آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ...

حاصل سخن :

انقلاب اسلامی بهمن ایران که محصول پیوند ایران و اسلام ( اسلام به عنوان آخرین حد تکامل ادیان ابراهیمی منظور نظر است که اثر ارزش های اخلاقی و معنوی ادیان ابراهیمی در دل آن مکنون است ) و مدرنیته غربی است و در پی ایجادنمایی روزافزون و آزادانه ، در هر دو عالم درون گوهر و برون گوهر و پرهیز از برتری دادن یکی بر دیگری ، است ؛  را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و دیباچه ای بر ظهور تمدن اشراق که ، تمدن کامل و کاملترین تمدنها و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. ( البته منظور از کامل چه در اصطلاح " مردمی کامل" و چه در اصطلاح " تمدن کامل"  این است که : اولا آن چیز و آن کس از مراحل ابتدایی و متوسطِ حرکتِ خود گذشته و به مرحله قابل قبولی از کمال و تعالی رسیده است و دوما آنکه وی راه و راهبرد راستین را برای تکامل بیشتر  شناخته است . و روشن است که این سخن ، به معنای انسداد راهِ اکمل شدن نیست ، چرا که اساسا تا مردم بر زمین می زید ، تکامل وجود دارد ).  به هر روی با برقراری تمدن کامل است که مولود تمدن کامل که انسان کامل است از دل آن تمدن کامل ظهور خواهد کرد . ابرمردی کامل که منجی نوید داده شده و موعود ادیان و تتمه دور زمان است و همگان چشم به راه او داشتند و او که خود مولود تمدن کامل است می تواند مولد تمدنی کاملتر نیز می شود و بدین ترتیب تاریخ مردم به پایان خواهد رسید.

نکته پایانی آنکه مسلمانان باید از این پس ، کعبه آمال خود را در آینده ببینند نه در گذشته و دست از افکار سلفی گرایانه بردارند و چشم به آینده بدوزند و نسبت به آینده نوستالژی داشته باشند و نه گذشته . انسان فرزند فرداست و نه فرزند دیروز  و باید دانست که  آینده هر چه باشد قطعا از گذشته بهتر است و این بهتری هم از لحاظ مادی است و هم از لحاظ معنوی .

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

حقیقتا چه نامی زیبا تر و زیبنده تر از "دریک" که یادآور روزگار آقایی و سروری ملت ایران بر جهانیان است و اگر کهن ترین واحدهای پول در جهان نباشد، بی شک یکی از کهن ترین آن ها است. ( دریک همانطور که دیدیم طبق نظر اکثر زبان شناسان معنای زرین و طلایی را می دهد و ربطی به نام کسی ندارد ) قطعا دولت و ملت ایران با اینکار تاریخی و بزرگ، قدمت و قدرت فرهنگ و تاریخ و اندیشه ایرانی را به رخ جهانیان می کشند و قطعا این کاری خواهد بود که آیندگان ما را به خاطر انجام آن خواهند ستود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی و امنیتی آرشيو گزارش

 

۱

 

توصيه مطلب

 

 

 

 

  • چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۳۹۹

16-مراحل یا سبک های زندگی از نظر کی یرکگارد

 

در این مقاله ابتدا شمه ای از زندگانی کی یر کگارد مطرح شده سپس مراحل یا سبک های زندگی از دیدگاه وی ارائه می شود

سورن کیرکگارد در ۱۸۱۳ در کپنهاگ دانمارک متولد شد.پدرش در ابتدا چوپانی تهی دست بود او که فردی مذهبی بود روزی زبان به اعتراض گشود و آنچه را که توانست نثار خدایش کرد پس از ان واقعه او به حرفه تجارت منسوجات پرداخت و پس از مدتی ثروت فراوان یافت. اما دیری نپاید که فرزندان او یکی یکی از بین رفتند و از هفت فرزند او فقط دونفر باقی ماندن . پدر این امر را خشم خدا میدانست و به پادافره گناهاش تصمیم گرفت سورن را یک خدا دان کند.لذا سورن در۱۸۳۰ در رشته الهیات وارد دانشگاه کپنهاگ شد اما دیری نپاید که متوجه فلسفه شد و فلسفه هگل او را شیفته خود کرد ؛اما بعدها معتقد شد که هگل کاخی (نظام فلسفی) محکمی را بنا کرده‌است که خود هگل در آن جایی ندارد . لذا به جرگه منتقدان فلسفه هگل پیوست .

یکبار در دوره دانشجویی به روسپی خانه ای رفت که تنها تجربه جنسی او در زندگی محسوب می شود ولی سر خورده و با خاطره ای بد از انجا گریخت.در بهار سال۱۸۳۶ کیرکگارد دچار بحران نومیدی شد و مدت دو سال طول کشید تا به حالت عادی و طبیعی برگردد. در سال۱۸۳۸ پدر را از دست داد و ارث نسبتا قابل توجهی به وی رسید . همین امر کمک کرد که او راحت تر به مسائل فلسفه بپردازد.در ۱۸۳۹ و در سن ۲۶ سالگی با دختری هفده ساله از خانواده نجبا دانمارک به نام رژین اولسن اشنا شد . این دو بزودی با هم نامزدی کردن ولی۲ روز پس از نامزدی کیرکگارد به این نتیجه رسید که اشتباه کرده و حلقه را به او پس داد.کیرکگور پس از بهم زدن نامزدی اش ، به آلمان رفت و یکسال در برلین اقامت گزید.

وی در۱۸۴۲ به کپنهاگ برگشت و کتاب " یا این یا ان .پاره ای از زندگی " را منتشر کرد.

در سال ۱۸۴۲ترس و لرز را منتشر کرد. کتابی که بنا به گفته خودش برای جاودان کردن نامش کافی بود . .

عشق رژین همچنان در دل کیرکگارد زنده بود و هر یکشنبه او را در کلیسا می دید هر چند که صحبتی ما بین ان دو ردو بدل نمی شد.

چندی بعد نیز رژین ازدواج کرد در اوریل سال ۱۸۵۵ رژین و شوهرش قرار بود از کپنهاگ بروند در این بین رژین با کیرکگارد برخورد داشت و بعد از ۱۴ سال با همدیگر به صحبت پرداختنند.۷ ماه پس از سفر رژین یعنی در ۱۱ نوامبر ۱۸۵۵ کیر کگارد بر اٍثر ضعف و ناتوانی در سن ۴۲ سالگی در گذشت و طبق وصیتش تمام اموالش را برای رژین گذاشت .

حال که با سبک زندگی خود کیرکگارد آشنا شدیم ، به سراغ بحث اصلی خود در این جستار یعنی انواع سبکهای زندگی از نظر کیرکگارد ، می رویم .

طبق نظر کیرکگارد در افرادبشر سه دیدگاه نسبت به زندگی و یا سه مرحله در زندگی وجود دارد :

مرحله زیباشناختی یا حسی

مرحله اخلاقی

مرحله دینی یا مذهبی

هر مرحله یک سبک مستقل است و هیچ فرمولی مراحل مختلف را به هم وصل نمی کند .انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر به صورت پیوسته نیست و جهش وار صورت می گیرد .

مرحله زیبا شناختی یا حسی : این مرحله از حیات، حول تمایل به لذت و ارضای آنی شهوات شکل گرفته است و مربوط به افرادی می شود که در زندگی آنها دوام و ثباتی نیست و می خواهند طعم همه تجارب را بچشند و از چیزهایی که آنها را مقید و محدود می کند گریزانند . فرد در مرحله زیبا شناختی یا حسی دائماً درجستجوی تنوع و تازگی است و در حال تلاش برای دفع رنج از خودش می‌باشد، اما در نهایت با نومیدی و رنج مواجه می‌شود.

کیرکگارد نمونه و نماد این مرحله را فردی بنام " دون ژوان " معرفی میکند که دین و مذهب را کنار گذاشته و با معیار های ثابت اخلاقی و دینی به شدت به دشمنی برخواسته است .

در مرحله یا سبک اخلاقی ، برای فردی که در این مرحله است یک رشته مقررات جهانی مطرح است و او خود را مقید می داند که به این مقررات عمل کند .در سبک اخلاقی ، زندگی چیزی نیست جز یک نوع تعهد به ادای تکلیف فردی و اجتماعی . در این سبک ، فرد خود را در برابر نظام بشری مسئول می داند و برعهده خویش می داند که با تملک نفس و خویشتنداری اخلاق را بر لذت فردی مقدم بدارد . و چنین انسانی مرد تکلیف است تکلیفی که خودآزادانه و در عین وقوف کامل به مسئولیت خویش اختیار نموده است . کیرکگارد نمونه یک فرد اخلاقی را " سقراط " معرفی می کند .

در مرحله دینی یا مذهبی انسان "اصول اخلاقی" را رها می کند تا خود را کاملا و با شور و نشاطی عاشقانه وقف

خدا کند .

در این مرحله فرد خود را در ارتباطی بی واسطه با امری والا می بیند . در مرحله دینی است که در آن شخص به اراده خداوند تسلیم می‌گردد و با انجام این کار آزادی اصیل را می‌یابد . یکی از قهرمانان گذار از

مرحله اخلاقی به مرحله دینی " ابراهیم " است ،در دستوری که به ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش داده می شود ،خداوند چیزی را از ابراهیم می خواهد که از دیدگاه اخلاقی ممنوع است. در اینجاست که شخص خودش باید تصمیم بگیرد و لذات زودگذر را و یا اصول اخلاقی را بپذیرد و یا کاری مومنانه انجام دهد چنان کاری که ابراهیم شهسوار ایمان چنین کرد .

تقسیم بندی دیگری نیز از انواع سبکهای زندگی وجود دارد که ما به اختصار بیان می داریم در این تقسیم بندی زندگی به دو نوع زندگی خودآگاهانه و زندگی ناخودآگاهانه تقسیم می شود . زندگی خودآگاهانه زندگی است که فرد یک سَره خودآگاهی و علم است به تمام رفتار و گفتار و حتی پندار خود ، در زندگی خودآگاهانه غفلت جایی ندارد و فرد یک سره هوشیاری است . البته زندگی خودآگاهانه نیز به دو نوع تقسیم می شود زندگی خودآگاهانه ایمانی که بالاترین جایگاه را دارد و دیگری زندگی خود آگاهانه بی قید و شرط .

قسم دوم زندگی ناخودآگاهانه است . زندگی ناخودآگاهانه زندگی است که فرد در تصمیم گیری ها و انتخابهایش بیشتر تحت تاثیر محیط و اطرافیانش هست و در شلوغی و غوغا دیگران ، خودش را فراموش می نماید و بی آنکه حواسش به خودش باشد دست به انتخاب می زند که این نوع زندگی نیز به دو پاره تقسیم می شود : زندگی ناخودآگاهانه ایمانی و زندگی ناخودآگاهانه بی قید و شرط .

بحث درباره سبک های زندگی دراز دامن است و ما در اینجا به همین مقدار بسنده می کنیم .

رضا مهریزی

 

 

  • جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۲۷۸

17-انقلابی برای پایان تاریخ

 

در این مقاله از انقلاب بهمن مردم ایران به عنوان انقلابی برای پایان تاریخ نام برده می شود

در باب انقلاب اسلامی ایران تاکنون کتابها و مقالات متعددی به رشته نگارش درآمده است که هر کدام کوشیده اند از منظری به تبیین انقلاب پردازند . اگر چه اکثر این مقالات از چشم انداز علوم سیاسی و یا جامعه شناختی به نظاره انقلاب بهمن نشسته اند و کمتر مقاله ای کوشیده بر مبنای فلسفه تاریخ به تبیین انقلاب برخیزد. این وضعیت زمانی اندوهبار می شود که بدانیم همین اندک مقالات به نگارش درآمده هیچکدام مبتنی بر فلسفهِ تاریخ بومی و ایرانی نبوده اند و اساسا یکی از ضعف های نظریک انقلاب ما نداشتن فلسفه تاریخ مناسب و مفسر خودش می باشد. برخوردار بودن از فلسفه تاریخ زان سبب مهم است که جایگاه آن انقلاب و آن تمدنی که به تبع انقلاب بنیان نهاده خواهد شد را نسبت به دیگر تمدن های گذشته و حال روشن می سازد و این امر ، اهمیتی فوق العاده در تشخص و اصالت یافتن یک تمدن دارد .در این مقاله خواهیم کوشید جایگاه انقلاب ایران و نسبت آن با دیگر تمدن ها را بر اساس یک فلسفه ایرانی و یک فلسفه تاریخ بومی ترسیم نماییم .

در این دیدگاه ، جهان هستی از دو جهت جدا شده و مورد تتبع و تامل قرار می گیرد : یکی جهت عمودی و دیگری جهت افقی . برای توضیح جهت عمودی پیش تر لازم است که میان دو اصطلاح تفاوت نهیم و آن اصطلاح "موجود بودن" و اصطلاح "وجود داشتن" است . در این تفکر ، موجود بودن به معنای داشتن " قابلیت ایجادپذیری" تلقی می شود و وجود داشتن ، به معنای برخورداری از " قادریت ایجادنمایی" .

در این جهان نگری ، هستی از جهت عمودی به سه مرتبت تقسیم می شود : یکی مرتبت موجودیت محض است که پایین ترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای می گیرند. آنان که در این مرتبت اند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولی وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را می پذیرند بی آنکه بتوانند خود ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. ساکنان این مرتبت اگر ایجادی هم نمایند ، بسیار ضعیف و مهم تر از آن ناخودآگاهانه است ( البته وجود داشتن نبات بیشتر از جماد است و وجود داشتن حیوان بیش از نبات است اما با این حال چون ایجادنمایی آنها نه چشمگیر است و نه خودآگاهانه با کمی اغماض آنها را در یک رتبه می نهیم. ) دیگر مرتبت که در واقع بالاترین رتبه از نظر شان و شرف است ؛ مرتبت وجودیت محض است که همانا ذات راز آمیز خداست. ذات خدا ، در عالم ، موجود نیست یعنی قابلیت ایجادپذیری ندارد بلکه فقط وجود دارد یعنی تنها می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد.

مرتبتی که میان موجودیت محض و وجودیت محض است مرتبت آدمی است که هم موجود است ، یعنی قابلیت ایجادپذیری دارد و هم وجود دارد یعنی از قادریت ایجادنمایی برخوردار است .

ایجادنمایی آدمی در دو اقلیم صورت می بندد : یکی اقلیم موجودیت برون گوهر و دیگری اقلیم موجودیت درون گوهر . توضیح آنکه از آنجا که آدمی هم موجود است و هم وجود دارد پس دو ساحت دارد و نیز از آنجا که مظهر تمام اسما خدا اعم از جمالی و جلالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا آیه ۳۱ بقره ) پس دو اسم دارد : اسم جلالی که طغیانگر است و اسم جمالی که توبه گر است . آدمی با اسم جلالی اش در اقلیم موجودیت برون گوهر ایجاد می نماید و با اسم جمالی اش در اقلیم موجودیت درون گوهر .

باید دانست که ایجاد نمایی ذاتی نوع آدمی است ، اما اینکه انسان با اسم جلالیش در اقلیم موجودیت برون گوهر ایجاد نماید یا با اسم جمالیش در اقلیم موجودیت درون گوهر و نیز میزان و شکل ایجادنمایی اش وابسته به شخص انسانی است . ( هر آنچه که شخص انسان ایجاد نماید از فکر گرفته تا فعل ، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است ، که با دیگر اشخاص انسانی متفاوت است. بنابراین نوع علم هر انسان و نوع عمل هر انسان منحصر به فرد است گرچه قطعا شباهت هایی دارد از این رو فرموده است : « قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی‏ سَبیلاً ۸۴ اسرا ) .

بنابراین هر شخص انسانی بر اساس میل و شوقی که به تشخص شاکله خود در بستر روابط رقابت آمیز با دیگر شاکله ها ، دارد به ایجاد نمایی دست می یازد ، از این پدیده پیچیده می توان با عنوان " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص " یاد کرد.

به هر تقدیر اگر انسان هر قدر بیشتر در هر دو اقلیم ایجاد نماید بر انسانیت خود افزوده است. در حقیقت از این منظر انسانیت امری مقول به تشکیک شمرده می شود که ناکامل ترین انسان کسی است که ایجاد اندکی نماید ، چه در اقلیم موجودیت برون گوهر و چه در اقلیم موجودیت درون گوهر (البته اگر ایجاد نمایی تنها در اقلیم موجودیت برون گوهر باشد آدمی را به شور و نشاط و در عین حال " اضطراب عدم شدن " دچار می کند و اگر ایجاد نمایی تنها در اقلیم موجودیت درون گوهر باشد آدمی را به آرامش و سکون و در عین حال "حسرت گناه " دچار می سازد ). کامل ترین و رساترین انسان کسی است که بیشترین ایجاد را در هر دو اقلیم نماید و چنین انسانی ، مظهر اسم اعظم خداست .

تا اینجا به اختصار از بعد عمودی عالم سخن گفتیم ، اکنون سراغ بعد افقی عالم می رویم.

در بعد افقی عالم ، دیگر نه مرتبت موجودیتِ محض جای دارد و نه مرتبت وجودیتِ محض. زیرا آنها تکامل ندارند ( مرتبه موجودیت ، یعنی جماد و نبات و حیوان ، چون خودآگاه نیستند و قدرت ایجادنمایی ندارند پس دگرگونی و تکامل ندارند و مرتبه وجودیت یعنی ذات خدا ، چون کمال محض است و در نهایت اشتداد وجودی ، او نیز تکامل ندارد. البته تنها ذات راز آمیز خدا و نه اسما خدا ) و چون تکامل ندارند تاریخ ندارند ؛ در حالیکه بعد افقی از تاریخ سخن می گوید. پس تاریخ خاص مرتبت آدمی است . در این منظر است که تاریخ با بشر ابتدایی که غارنشین بود و بی خانمان ، آغاز می شود و با تمدن های کوچک ادامه می یابد و با تمدن های بزرگ ، وارد مجالی جدید می شود.

همه تمدن ها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسما خدا هستند ( چه اسما جلالی و چه اسما جمالی ) و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، تعارض مظاهر اسما خدا می باشد ( باید توجه داشت که ذات خدا چنانکه گفتیم تکامل و تحرک ندارد چرا که کمال محض است اما اسما او و مظاهر این اسما تحرک و تکامل دارند. )

به هر روی مظاهر اسما خدا همان تمدن های مختلف می باشند ( هر تمدن روح و صورتی دارد که مظهر اسم خداست ) هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند و چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود. البته این تخاصم ها پایدار نیست ، زیرا سرانجام به نزدیک شدن خصوصیات و احکام ایشان و سپس نکاح آن اسما با یکدیگر و زایش اسمی جدید و پیش آمده تر ، منجر می شود. نمود این امر در عالم عین ، همان ستیزه و سپس نکاح تمدن هاست که از نکاح آنها ، تمدن جدیدی زاده می شود که به نسبت تمدن های گذشته کامل تر است و البته انسانی هم که در آن تمدن می زید به نسبت گذشتگان خود کامل تر ، کامل تر یعنی اینکه ایجاد بیشتری در اقلیم موجودیت برون ذات ( عالم برون از انسان) و اقلیم موجودیت درون ذات (عالم درون انسان ) می نماید ، تاریخ در صیرورت خود ، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های تمدن هاست.

در این دیدگاه ، اولین تمدن محوری و دامنه دار که تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، که زاده نکاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فینقیه و به ویژه پارس است روح این تمدن " ایمان به عالم غیب و دوآلیسم لاهوتی" است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی خداست و در واقع تمدن تائب است. ( تمدن های غیر محوری و بی دامنه قبل از تمدن ایران هخامنشی اکثریت مظهر اسم جلالی خدا و تمدن های طاغی اند ) پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به عالم وجود یا همان کاسموس" است که در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی خداست و در واقع تمدن طاغی است. سومین تمدن بزرگ ، تمدن اسلام و ایران است که فرزند نکاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به خدای یگانه قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ پیش آمده خداست و تمدنی است تائب . پس از آن چهارمین تمدن ، تمدن مدرن غرب است که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است که در واقع مظهر اسم جلالیِ پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی . و سرانجام در منزل آخر ، که پنجمین منزل است ؛ واپسین تمدن که تمدن کامل و کاملترین تمدن ها و میوه پیوند ایران و اسلام و تمدن مدرن غرب است ظهور می کند. این تمدن مولود نهایی تعارض ها و سپس نکاح های متعدد و متوالی اسما خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسما ، اعم از جمالی و جلالی ، و مظهر اسم اعظم خدا تلقی کرد .

در این تمدن بیشترین و عظیم ترین و دش خوارترین ایجادنمایی ، به طور متعادل و متوازن ، هم در اقلیم موجودیت برون ذات ( اقلیم موجودیت برون ذات دربرگیرنده عرصه هایی چون : علم ، هنر ، کشاورزی ، صنعت و به طور خلاصه تمام نهادهای اساسی یک جامعه مانند اقتصاد ، حکومت ، دین و حتی خانواده است ) و هم در اقلیم موجودیت درون ذات ( اقلیم موجودیت درون ذات شامل خود شناسی ، خدا شناسی و روح سازی یا جاودانه سازی خویش می شود. ) صورت خواهد بست ، این آخرین تمدن بشری است که ان شاء الله انسان را وارد مرحله نهایی تکامل خود می کند و زمین را به نور خدا روشن خواهد کرد « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . ۶۹ زمر » تمدنی که آن را می توان " تمدن اشراق " نامید .

انقلاب اسلامی مردم ایران ، که محصول پیوند ایران و اسلام و مدرنیته غربی است و در پی توجه همسنگ و همزمان به ایجادنمایی در دو اقلیم یاد شده و پرهیز کردن از برتری دادن یک اقلیم بر اقلیم دیگر و نیز حرکت در ذیل کلمه الله است ، را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق که ، مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. که با برقراری این تمدن کامل است که از دل آن انسان کامل و منجی نوید داده شده که همه چشم به راه او دارند ظهور خواهد کرد و انسان و انسانیت کمالِ کمال را درخواهد یافت و تاریخ به پایان خواهد رسید.

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۸۳

18-طرحی تازه از مراحل سیر حکمت و فرزانش در ایران

 

در این مقاله سعی بر آنست که طرحی تازه و جدید از سیر حکمت و فرزانش در ایران از دوران باستان تا معاصر ارائه شود

تدوین تاریخ اندیشه برای یک تمدن کهن ، اگر ضروری ترین کار برای حفظ تشخص و اصالت آن تمدن نباشد بی تردید یکی از ضروری ترین کارهاست . متاسفانه در کشور ما چندان اعتنایی به این مساله نشده است و هنوز در ایران ما که دست کم حدود ۱۵۰۰ سال سابقه فکر فلسفی ثبت شده و مستند ، دارد یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر فکر فلسفی در آن را ترسیم کند ، وجود ندارد ( منظور از فکر فلسفی در اینجا ، اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و تا حدودی آدم است و از آنچه در یونان فلسفه گفته می شود فراتر و فراگیرتر است ) و معمولا تاریخ فلسفه و فرزانش ایرانی تنها در یک مقطع زمانی و آنهم در ذیل تاریخ فلسفه اسلام و عرب مطالعه میگردد و همین امر هم سبب بی اعتنایی محققان اعم از خاورشناسان غربی یا اندیشمندان شرقی به نقش اندیشه و اندیشمندان ایرانی در پیدایی و پویایی فکر فلسفی جهان شده است .

در هر حال برای تدوین و تبیین تاریخ فلسفه ایران پیش از هر چیز ترسیم دورنمایی از مراحل سیر آن ضروری است .

اگر بخواهیم سیر تطور فرزانش در ایران را تقسیم بندی نماییم باید چهار دوره را در این مسیر از هم ممتاز گردانیم : الف) از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی . ؛ ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی . ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی . د ) دوران معاصر.

الف)از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی : این دوره شامل سه مرحله است ؛ مرحله نخست : از حدود هزاره اول پیش از میلاد شروع می شود که آیین مغان ، آیین زروان و آیین مهر در این مرحله جای می گیرند ؛ مرحله دوم : عصر زردشتِ پیامبر ، که دارای دستگاه هستی شناسی پیچیده و پیشرفته ای است ، را شامل می شود . مرحله سوم : این دوره شاملِ دین مانی ، آیین مزدک و مکتب خسروانی ( که پاولوس پارسی ، قرن ششم میلادی ، بزرگترین سخنگوی آن است ) می باشد ؛ پایان این مراحل سه گانه دوره اول سیر حکمت و فرزانش ایرانی تقریبا با اواخر حکومت ساسانی همزمان است.

از این دوره حدودا ۱۵۰۰ ساله ، به دلیل سنت شفاهی ایرانیان منابع مکتوب چندانی وجود ندارد ؛ زیرا فرزانگان ایرانی این دوره چندان اعتنایی به تالیف کتاب نداشتند و معتقد بودند مسایل فرزانگی و حکمی باید به صورت چهره به چهره و سینه به سینه انتقال بیابد و وظیفه فرزانگان و حکیمان آنست که به جای تالیف شاگردان آفاقی ، یعنی کتاب ، به تربیت کتاب های انفسی ، یعنی شاگردان ، بپردازند. اگر چه سهروردی در مقدمه حکمه الاشراق خود نام تعدادی از فرزانگان و حکما را ذکر می کند ( " حکما الفرس مثل جاماسف و فرشاوشتر و بوزرجمهر و من قبلهم " ( مقدمه حکمه الاشراق سهروردی ،۲۵۳۵ : ۱۱ )) . اما باید دانست اطلاعات جزیی دقیقی از مرام و منش حکمی اینان که قابل استناد علمی باشد در دست ما نیست.

با این اوصاف اگرچه از تفکرات این دوره جزییات چندانی وجود ندارد اما نمایی کلی از مکاتب فکری متعددی از این دوره باقی مانده که در اصالت ایرانیت آنها جای شک و شبهه ای نیست و می توان با گردآوری و نظم بخشی به آنها منبع ارزشمند و متنوع و جالبی فراهم آورد .

ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی : که از قرن ششم پس از میلاد آغاز می شود و تا قرن نهم میلادی ( قرن سوم هجری ) ادامه می یابد ، دوره گذار و انتقال است .در این برهه فلاسفه بسیار بزرگی ظهور نمی کنند ولی فیلسوفانی چون ابومعشر بلخی ( متولد ۱۷۱ ق ) و ابوالعباس سرخسی ( ت ۲۱۸ و۲۸۶ ) و نیز ابوالعباس ایرانشهری ، معروف به حکیم ایرانشهری ، که زکریای رازی از شاگردان او به شمار می رود ، را می توان از حکمای این دوره دانست. این دوره از نظر طول زمانی و نیز غنای اندیشه چندان با اهمیت به نظر نمی رسد ولی از لحاظ اینکه عصر گذار و انتقال از دوره مهمی به دوره مهمتری است ، شایان توجه می باشد.

ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی : که از قرن هشتم میلادی ( سوم هجری) تا پایان قرن ۱۸ میلادی

( ۱۲ هجری قمری ) . این دوره را با زکریای رازی آغاز می نماییم نه فارابی و آنهم به سه دلیل : یکی اینکه زکریای رازی از نظر زمانی مقدم بر فارابی است ، رازی متولد حدود ۲۵۰ و در گذشته حدود ۳۱۳ هجری است حال آن که فارابی حدود سال ۲۶۰ متولد و ۳۳۹ هجری درگذشته است .بنابراین رازی از نظر زمانی بر فارابی تقدم دارد چنان که از نظر فکری نیز بر او مقدم است و فارابی یکی از کتاب های خود با نام " فی الرد علی الرازی فی العلم الالهی" را در نقد تفکرات رازی به رشته نگارش درآورده است .

دوم آنکه بر ایرانی بودن رازی هیچ شک و شبه ای وارد نیست ، حالی آنکه عده ای بر ایرانی بودن فارابی تردید کرده اند، البته افرادی که فارابی را ایرانی می دانند بیشترند برای مثال : ابن ابی اصیبعه ، ابن ندیم و شهرزوری وی را ایرانی و تنها ابن خلکان ترک می داند ، ولی بهتر آنست برای تبیین خط سیر حکمت در ایران از کسی استفاده کنیم که بر ایرانیتش کوچکترین شبهه ای وارد نباشد . سوم آنکه رازی دارای عقاید خاصی در خصوص نظام هستی است که با آرای جمهور فلاسفه اسلامی ناسازگارست و شباهت فراوان به آرای زروانیان و مانویان در ایران باستان دارد مسعودی و ابن حزم نیز این مساله را تایید کرده اند ( صفا ، ۱۳۷۴ : ۱۷۰ ) بنابراین او بهتر از فارابی می تواند نماینده خط سیر فرزانش در ایران باشد .

این دوره که به عبارتی مهمترین دوره نیز می باشد اکثر قریب به اتفاق حکمای ما شامل ابن سینا ، سهروردی ، افضل الدین کاشانی ، خواجه نصیر طوسی ، جلال الدین دوانی ، میرداماد ، ملاصدرا ، ملا هادی سبزواری را در بر می گیرد و سرانجام به آقا علی مدرس زنوزی ختم می شود .

اینکه چرا ما این دوره را به مدرس زنوزی ختم کردیم نه مثلا هادی سبزواری ؛ چند دلیل دارد : ۱ – مدرس زنوزی گرچه معاصر هادی سبزواری است اما تاریخ تولد او ۱۲۳۴ قمری است و سبزواری ۱۲۱۲ و تاریخ رحلت او نیز ۱۳۰۷ قمری است و سبزواری ۱۲۸۹ بنابراین از سبزواری متاخر تر است . ۲- دوم اینکه مدرس زنوزی گرچه مانند سبزواری مشرب صدرایی دارد اما استقلال فکری بیشتری دارد و دارای نوآوری هایی به ویژه در مساله معاد است که سبزواری از آن بی بهره است . ۳ – سوم اینکه زنوزی رساله ای دارد با عنوان " بدایع الحکم " که در پاسخ به سئوالات میرزا بدیع الملک ، شاهزاده قاجار ، به نگارش درآمده و برای اولین بار در آن به فلاسفه جدید غرب مثل کانت و لایبنیتس و فیخته و ... اشاره شده است . این اشارات گرچه سطحی و است اما از آن جهت که بی سابقه است مهم است. ۴_ زنوزی در آستانه انقلاب مشروطه که اوجگیری ورود اندیشه های فلسفی جدید غربی در ایران است از دنیا می رود ( تقریبا ۱۷ سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه ) بنابراین وی می تواند مرز مناسبی برای دو دوره باشد .

به هر روی بنا به دلایلی که بر شمردیم دوره سوم با رازی آغاز و به زنوزی ختم می شود .

د ) دوران معاصر : دوران معاصر که با رحلت زنوزی و آغاز مشروطه شروع می شود ( یعنی قرن ۱۹ و ۲۰ . اوایل ۲۱ میلادی ) اگر چه مانند دوره سوم تا به حال پر ثمر نبوده اما از آنجا که در این دوره فلسفه مدرن غرب وارد فرهنگ ما شد و به شدت تفکرات فلسفی سنتی ما را به چالش کشید و زندگی ما را نیز دگرگون کرد و در سه نهضت مهم مشروطه ، نفت و انقلاب اسلامی منشا اثر شده دوره بسیار مهمی است . در این دوره تفکرات فلسفی سنتی گرچه هنوز هم قدرتمند است اما دچار تحول می شود و اندیشمندانی چون علامه طباطبایی و مطهری دست به نوآوری هایی می زنند ، که می توان آنها را نوصدرایی دانست . همچنین فلسفه ها و تفکراتی چون سنت گرایی یا جاودان خرد ، حکمت انسی یا تاملات فردیدی ، مکتب تفکیک یا مکتب مشهد و اندیشه های فلسفی روشنفکران دینی ( مانند شریعتی و سروش و... ) در دوران معاصر به وجود می آیند.

به هر روی بررسی اندیشه های فلسفی معاصر ایران ، قطعا برای ایرانیان بسیار مهم است و از آنجا که منشا انقلاب بزرگ اسلامی نیز شده شاید برای تمام جهانیان هم مهم و جالب توجه باشد .

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

  • شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۹۰

19-نگاهی به زیبایی شناسی و هنر از منظر توماس آکویناس

 

در این مقاله شمه ای از زندگی و شمایی از زیبایی شناسی و هنر به نزد آکوئیناس مطرح می شود

مقدمه :

بررسی شیوه های مختلف نظاره گری حکما به هنر و امر زیبا ، از کارهای زیبا و شیرین است چرا که آدمی را به دیدار دیدهای تازه می برد و در ضیافت کریم ترین حکیمان مهمان می کند و موجب فربهی دماغ و فرح جان می شود .

البته در این وادی ، برخی از حکما آشکارا و بی نقاب نظر خود را در باب زیبایی شناسی و هنر عرضه داشتند و پاره ای در دل نظرات محوری شان ، فکرهایی کرده اند و چیزهایی گفته اند . لاجرم برای دست یافتن به نظرات ایشان در باب زیبایی شناسی و هنر چاره ای جز کشف و استخراج آن از دل نظرات اصلی شان نیست .

توماس آکویناس را باید در زمره گروه دوم دانست، چرا که وی متاله و یزدان شناس مسیحی و به تعبیر دوستدارانش " حکیم آسمانی " بود که دغدغه اصلیش الهیات کاتولیک مسیحی بود و طبیعی است که در این میانه برای او هنر و زیبایی شناسی از منزلت و مرتبت اصیلی برخوردار نیست بنابراین چاره ای جز استخراج آن از دل الهیات وی نمی ماند . در این مجال می کوشیم لب لباب نظرات وی در باب زیبایی شناسی و هنر را ارائه دهیم ، هر چند پیش تر از آن نگاهی کوتاه به زندگانی نه چندان بلند آکویناس ضروری است .

زندگی و آثار آکویناس :

توماس آکویناس در اوایل سال ۱۲۲۵ میلادی در شهر ناپل ایتالیا دیده به جهان گشود « وی هفتمین پسر کنت لندولف فئودال بزرگ آکوینو بود . ... پدر توماس او را در آغاز پنج سالگی به صومعه بزرگ و معتبر بندیکنی مونته کاسینو فرستاد » ( کنی ، ۱۳۷۶ : ۱۳ ) پس از اشغال صومعه مونته کاسینو برای مدت کوتاهی به زادگاهش باز می گردد ولی مجددا او را برای تحصیل و این بار به سوی دانشگاه ناپل گسیل می دارند در این دانشگاه است که او « ضمن مطالعه فنون منطق و نجوم به مطالعه فلسفه نیز مشغول می شود و رسالات ارسطو را در زمینه منطق همراه با شرح مفسران متاخر مطالعه می کند » ( کنی ، ۱۳۷۶ : ۱۵ ) توماس در زمانی که دانشجوی دانشگاه ناپل بود به فرقه دومینیکی پیوست ، خانواده اش فعالانه کوشیدند او را از این کار منصرف کنند و حتی مدتی او را در قلعه خانوادگی محبوس کردند « اما توماس از تصمیمش برنگشت و پس از آنکه آزادی اش را به دست آورد به پاریس رفت و زیر نظر آلبرتوس کبیر به تحصیل الهیات و فلسفه پرداخت و بعد هم چهار سال همراه با او در فاصله سالهای ۱۲۴۸ تا ۱۲۵۲ در دانشگاه کولونی ( کلن ) تدریس کرد » ( ترانوی ، ۱۳۷۷ : ۹ ) توماس سرانجام در سال ۱۲۷۴ دیده از جهان فروبست .

توماس آکویناس ، با آنکه زمان چندان درازی در این دنیا به سر نبرد ، ولی آثار مهمی در باب فلسفه و الهیات نگاشت . « آثار اصلی او دو سومای عظیم هستند – سوما کونترا گنتیلس ( اصلیاتی در رد مشرکان ) و سوما تئولوگیا ( اصلیات الهیات ) . توماس هرگز نتوانست واقعا سوما تئولوگیا را به پایان برساند ؛ ظاهرا در دسامبر ۱۲۷۳ به او حالت خلسه یا الهامی دست داد که سبب شد دست از نوشتن بکشد » .( ترانوی ، ۱۳۷۷ : ۹ ) البته آکویناس علاوه بر این دو سوما ، که کارهای اصلی اویند ، رساله های کوتاه و بلند دیگری در الهیات و فلسفه و نیز شماری نیایش ها و سرودهای مذهبی به یادگار گذاشته است .

آکویناس از بزرگترین متالهان مسیحی است و الهیات او از ۱۸۷۹ تا اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی و برگزاری شورای دوم واتیکان ، الهیات رسمی کلیسای کاتولیک محسوب می شد.

زیبایی شناسی و هنر در نزد آکویناس :

ابتدا باید بدانیم که نگاه آکویناس به امر زیبا با نگرش او به هنر متفاوت است . در واقع « بیان آکویناس در مورد امر زیبا ، تابع عقاید دیونوسیوس دروغین { متفکر مسیحی و مجهول الهویه قرن پنجم } و آگوستین { متاله مسیحی قرن چهارم و پنجم } و متمایل به مفهوم نو افلاطونی است ، در حالیکه نگاه او به هنر به معنای زایا و مولد آن ( نه لزوما هنرهای زیبا ) بیشتر متاثر از بحث ارسطو در مورد تخنه ( فن ) است » (مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۶ ) از این رو ، در اندیشه وی ابتکارات کاملا بدیع و نوآورانه زیادی وجود ندارد.

اما در مورد امر زیبا ، یکی از کارهای آکویناس این است که میان آن با امر خیر تفاوت قایل شده است .

آکویناس با تفکیک میان امر خیر از امر زیبا ، قدرت تشخیصِ امر زیبا را مختص انسان می داند و معتقد است که فقط انسان از زیبایی اشیای محسوس فی نفسه لذت می برد . البته این را هم بگوییم که گرچه آکویناس میان امر خیر و امر زیبا تفاوت قایل است ، اما این تفاوت را بیشتر در ظهور و جلوه بیرونی و صوری آنها می داند نه در حاق حقیقت و نفس الامر و باطن ایشان .

از دیگر سو ، آکویناس برای زیبایی سه شرط و سه مشخصه مهم قایل است ؛ وی چنین می گوید : « زیبایی مستلزم تحقق سه شرط است : اول تمامیت ( یکپارچگی ) یا کمال شی زیرا آنچه ناقص است لاجرم زشت است ؛ دوم تناسب یا هماهنگی ؛ سوم وضوح – از این رو می گویند اشیایی که رنگ روشن و پر تلالو دارند زیبا هستند » ( مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۷ ) .

آکویناس گرچه برای زیبایی سه شرط جالب ِ کمال و تناسب و رخشندگی قایل است اما به این مساله مهم هم توجه دارد که نمی توان به دنبال حکمی کاملا واحد و یکسان برای زیبایی بود یا انتظاری یکسان از امر زیبا داشت ، چرا که « هر شیئی به شیوه خاص خودش زیباست » ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۲۲ )

اما در خصوص نظر آکویناس در باب هنر ، همانطور که بیان شد وی در این مقوله متاثر و ملهم از مباحث ارسطو در باب تخنه ( فن ) می باشد ، باید توجه داشت که « از نظر آکویناس ، هنر به مثابه عادتی خاص یا مهارتی مکتسبه ، از سوی عقل عملی تلقی می شود که عقل بالقوه آدمی به طور بسیط و به اقتضای مسایل عملی ، آن را طلب می کند . همانطوری که حزم و دور اندیشی به مثابه اساس عادت عملی در مباحث اخلاقی ، دلیل معقول انجام امور است ، هنر نیز به مثابه نوعی عادت دلیل معقول ساختن اشیا تلقی می شود . این دو سرشت و عادت با هم مشتبه نمی شود » ( مدد پور ، ۱۳۷۲ : ۱۳۸ ) .

آکویناس تاکید می کند که هنر ، با توجه به طبیعت امری تقلیدی است اما نه به معنای تقلید از ظواهر اشیای طبیعی بلکه به معنای تقلید از نیروی زایا و مولد خود طبیعت ، از این رو آکویناس « جایی برای هنرهای زیبا باز می کند و به خصوص هنرهای زیبای بازنمودی همچون نقاشی و مجسمه سازی اما هنرهای بازنمودی به هنرهای زیبا محدود نمی شود . اگر بتوان اعتدال و میانه روی آکویناس را در امر لذت و سرگرمی با این عقیده او که هنر نمی تواند چیز تازه ای خلق کند ترکیب کرد ، شاید بتوان ادعا کرد که درک صحیحی از محدودیت هایی که او بر هنر تحمیل می کند حاصل شده است . از این جهت نظر او کلا با تلقی جدید از هنرهای زیبا به هیچ وجه همسو نیست » ( مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۸ ) .

به هر تقدیر ، باید بدانیم که امروزه نظرات سنت توماس آکویناس دیگران چندان مورد توجه و اقبال ، زیبایی شناسان معاصر نیست ، اما برای شناخت تاریخ زیبایی شناسی و هنراندیشی ، آشنایی با آن ضروری است .

رضا مهریزی

منابع :

۱)بیردزلی ، مونرو و جان هاسپرس ( ۱۳۸۷ ) تاریخ و مسایل زیباشناسی . ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی . تهران : انتشارات هرمس

۲)ترانوی ، کنوت ( ۱۳۷۷ ) توماس آکویناس . ترجمه خشایار دیهیمی . تهران : نشر کوچک .

۳)کنی ، آنتونی ( ۱۳۷۶ ) آکویناس . ترجمه محمد بقایی ماکان . بی جا : نشر واژه آرا .

۴)مارگولیس ، جوزف ( ۱۳۸۹ ) مقاله " زیبایی شناسی در قرون وسطی " . دانشنامه زیبایی شناسی . ویراسته بریس گات ، دومینیک مک آیور لوپس . ترجمه : منوچهر صانعی دره بیدی و دیگران . تهران : موسسه متن .

۵)مددپور ، محمد ( ۱۳۷۲ ) مقاله " زیبایی شناسی در تئولوژی سن توماس " . نامه فرهنگ . شماره ۹ . صص ۱۳۶-

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۷۳

20-نگاهی به فلسفه هنر افلاطون

 

در این جستار خلاصه ای از قلسفه هنر افلاطون ارائه می گردد

مقدمه :

اندیشیدن به چیستی و چونی هنر که آن را هنر اندیشی و یا به اصطلاحی جدیدتر فلسفه هنر می نامند ، تنها به نزد یونانانیان موجود است ولیک پیش از ایشان نیز فی المثل در میان ایرانیان نیز هنر اندیشی هایی موجود بوده است. اما با شِما و شمایل فلسفی تنها از آن فیلسوفان یونان است . در این مقاله کوتاه ابتدا نیم نگاهی داریم به زندگی افلاطون ، نخستین فیلسوف بزرگی که آثارش برای ما مانده ، و سپس می پردازیم به فلسفه هنر وی و البته در این میان نیز ناگزیریم که نظری گذرا به نظام فلسفی افلاطون اندازیم چرا که فلسفه هنر افلاطون در ذیل و ظل منظومه فکری وی جای می گیرد و معنا می یابد.

زندگی افلاطون :

افلاطون در سال ۴۲۸ ق. م در یک خانواده اشرافی و اصیل آتنی پا به دنیا ، دنیایی که بعدها آن را غیر حقیقی و غیر اصیل دانست ، گذاشت. نام اصلی او«آریستوکلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر تن تنومندش به او داده شد. وی در بیست سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت ده سال ادامه یافت. پس از محاکمه و اعدام سقراط در سال ۳۹۹ ق . م از آتن هجرت کرد و به گشت و گذار در آفاقِ عالم پرداخت و در این مسافرت ها چیزها دید و درس ها آموخت و البته خطرها نیز از سر گذراند .

افلاطون « وقتی که به سال ۳۸۷ پیش از میلاد به آتن برگشت ، مردی چهل ساله بود که در اثر تجربه اقوام مختلف و حکمت ممالک متعدد به بلوغ فکری رسیده بود ... او برای بیان افکار خود وسیله مکالمه را ابداع کرد » ( دورانت ، ۱۳۷۰ : ۱۶ ) افلاطون علاوه بر ابداع مکالمه و گفت و شنفت به عنوان روشی فلسفی یک آموزشکده معرفتی نیز در آتن بنیان گذاشت که به آکادمی نامبردار شد . آکادمی افلاطون جوانان را از شهرهای دور و نزدیک به سوی خود فراخواند و محفلی شد برای فکر و فهم و معرفت. یکی از این جوانان، ارسطو بود که بعدها در زمره بزرگ ترین فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون با آنکه رییس آکادمی بود ، به تدریس نیز می پرداخت و شاگردانش از درس های او یادداشت ها برمی داشتند. بسیاری از آثاری که امروز از او یادگار مانده، حاصل این یادداشت هاست.

سرانجام افلاطون پس از حدود ۸۰ سال زندگی در سال ۳۴۷ ق . م چشم از جهان فروبست .

فلسفه هنر و زیبایی افلاطون :

ابتدا باید به این مطلب توجه داشته باشیم که زیبایی در گفت و شنفت های افلاطون تنها در آثار هنری تجلی نمی یابد . در واقع آنچه ما امروزه اثر هنری می خوانیم به نزد افلاطون « یکی از نتیجه های کار و تولید آدمی بود ، در حد تخنه یا فن جای می گرفت و هیچ تفاوتی با دیگر فرآورده های فن آوری انسانی نداشت . درست به همین دلیل افلاطون می توانست چنان ساده و راحت درباره نتایج اجتماعی اثر هنری نظر دهد ». ( احمدی ، ۱۳۸۷ : ۵۴ )

اما در خصوص منظومه فلسفی افلاطون که گفتیم فلسفه هنر و زیباییش در مدار آن می گردد ؛ این که ، این منظومه ستاره ای دارد که آن ، عالم مثل یا جهان ایده هاست که افلاطون آن را طی تمثیل غار در ابتدای کتاب چهارم جمهوری ارائه می کند. افلاطون در این نظریه بیان می کند که هر آنچه در این جهان محسوس هست سایه ای است و شبحی است از آنچه در جهان ایده و عالم مثل جای دارد . ( صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی ) .

این اندیشه را باید محور نظام فلسفی افلاطون تلقی کرد که عده زیادی آن را تحسین نموده و بزرگترین ابتکار وی شمرده اند و شماری نیز از آن انتقاد کرده و بابت آن بر افلاطون عیب گرفته اند . ارسطو که از جمله دسته دوم است ، می گوید : « افلاطون مثال را از محسوس منتزع نموده و واقعیت معقول را بدون جهت و سودی از مضاعف کردن محسوس ابداع کرده است و انسان را مواجه با دو واقعیت ساخته بدون این که بتوان فهمید چگونه می توان از یکی یه دیگری منتقل شد ». ( برن ، ۱۳۶۳ : ۴۹ ) در دوران جدید نیز نیچه و هیدگر بر عالم ایده و مثل افلاطونی ایراد گرفته و از آن به عنوان « خطای نخستین و بزرگ افلاطون » یاد کرده اند ( احمدی ، ۱۳۸۷ : ۵۷ ) . به هر تقدیر بحث اصلی ما نقد مثل افلاطونی نیست بلکه می خواستیم نقش محوری آن را در اندیشه افلاطون روشن کنیم .

دیدیم که افلاطون جهان محسوس را ، سایه و شبح و تقلیدی می شمرد از عالم مثل و ایده ، ُطرفه آنکه افلاطون در خصوص هنر نیز قایل است که هنر نیز سایه و تقلیدی است از همین جهان محسوس . از این رو تصریح می کند که : « اثر هنری فقط یک خیال و تصور است : تقلیدی از واقعیت آرمانی است و بنابراین از دیدگاه وجود شناسی محکوم است » . ( شالومو ، ۱۳۸۶ : ۲۷ ). البته اینجا لازم به تذکر است که لفظ تقلید یا میمه زیس ، که اُس و اساس شکل گیری اثر هنری است از نظر افلاطون ، یکی از پیچیده ترین اصطلاحات در زیبایی شناسی وی است زیرا « معنای اصلی آن پیوسته با حرکت دیالکتیکی قبض و بسط می یابد و به همین سان است مترادف های نزدیک و جانشین آن یعنی : متکسیس ( بهره مندی ) ، هومویوزیس ( همانندی ) و پاراپلزا ( شباهت ) » . ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۳ )

به هر روی افلاطون شان هنر را ، حکایت گری و تقلید از طبیعت می شمرد و از هنرمندان با عنوان طایفه مقلدان یاد می کند و بدان سبب که خودِ طبیعت را نیز حکایتی از عالم ایده ، که عالم حقیقت هست ، می داند « از همین جاست که هنرها در مرتبه دوم دوری از حقیقت صور جای می گیرند » . ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۴ )

در واقع می توان گفت که افلاطون دل خوشی از هنر و هنرمند ، بدان سبب که انسانها را از حقیقت بعید تر می کنند ، ندارد . و لذاست که عذر هنرمندان را از مدینه فاضله اش می خواهد و ایشان را از آرمانشهر رویایی بیرون می کند تا این حق دورکن ها ، موجبات تباهی و گمراهی اهالی مدینه فاضله و به خصوص جوانان را فراهم نیاورند .

رضا مهریزی

منابع :

۱- احمدی ، بابک ( ۱۳۸۷ ) حقیقت و زیبایی : درس های فلسفه هنر . تهران : نشر مرکز .

۲- برن ، ژان ( ۱۳۶۳ ) افلاطون . ترجمه سید ابوالقاسم پور حسینی . تهران : موسسه نشر هما .

۳- بیردزلی ، مونرو و جان هاسپرس ( ۱۳۸۷ ) تاریخ و مسایل زیباشناسی . ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی . تهران : انتشارات هرمس .

۴- دورانت ، ویل ( ۱۳۷۰ ) تاریخ فلسفه . ترجمه عباس زریاب . تهران : سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی

۵- شالومو ، ژان لوک ( ۱۳۸۶ ) نگره های هنر : فلسفه ، نقد و تاریخ هنر از زمان افلاطون تا روزگاران ما . ترجمه حبیب الله آیت اللهی . تهران : انتشارات سوره مهر .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۴۵۳

22-تلاش ملی برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل

 

در این مقاله راهکارهایی برای ثبت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی سازمان ملل پیشنهاد می گردد

زبان ملی یک کشور از اساسی ترین ارکان هویت ، شخصیت و اصالت یک ملت شمرده می شود . زبان ملی نشانه سرزنده بودن و منشا اثر بودن یک کشور در جهان است . زبان ملی چونان مرزهای سرزمینی یک کشور است که وظیفه همه هم میهنان مراقبت و پاسداشت وحتی گسترش آنست هر چند خود مرز نشین نباشند یا در آن نواحی زندگی نکنند.

در ایران ، همه قومیت ها بنا بر نص قانون اساسی در کاربرد زبان محلی و بومی خود آزادند و مختار و زبان آنها نیز محترم است و مغتنم . اما زبان ملی چیز دیگری است و بر همه ایرانیان با هر زبان و گویشی است که زبان ملی خویش را پاس دارند و برای تعالی و تقویت آن و ارتقای جایگاهش در جهان که در واقع اعتلای کشور و میهن خویش است از هیچ کوششی دریغ نورزند .

اکنون که خوشبختانه پس از گذشت سالیانی از پیشنهاد و پیغام استادان خارجی و داخلی ، جهت ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ در سازمان ملل ، مسئولان کشور نیز این پیشنهاد و پیغام را شنیده اند توقع داریم تمامی آنان به ویژه مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ، وزارت خارجه ، وزارت فرهنگ و ارشاد ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، بنیاد ایرانشناسی و به ویژه بنیاد تازه تاسیس سعدی ، به طور جدی وارد این عرصه شوند و با تمام توان به این امر همت گمارند . امید است با تلاش بی وقفه مردم و مسئولین بتوانیم به این مهم موفق شویم تا زبان فارسی که در زمره چهار زبان کلاسیک جهان نیز محسوب می شود ، جزو هفت زبان بزرگ دنیا نیز گردد ( جالب است بدانیم در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، چهار زبان یعنی یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد).

البته برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان بزرگ ؛ این زبان باید علاوه بر سه کشور فعلی ، یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان ، در کشورهای دیگری نیز زبان رسمی باشد . به این منظور پیشنهاد می شود به ترویج زبان فارسی در پاکستان توجه جدی گردد ؛ چرا که این کشور هم از لحاظ جمعیت ، چیزی نزدیک ۱۷۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ششمین کشور پر جمعیت جهان است و هم اینکه زبان و خط آنها تا حدود زیادی به فارسی نزدیک است ( زبان رسمی کنونی پاکستان که اردو می باشد اسلامی‌شده زبان هندی است و بسیار تحت تأثیر فارسی است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است ) .و هم علاقه مردمان پاکستان از دیرباز تا امروز به فرهنگ و زبان ایرانی فوق العاده بوده است ، بهترین شاهد ما اقبال لاهوری است که خود نماد یک فرهنگ و طرز تفکر در پاکستان است ، و علاوه بر اینها در گذشته ای نه چندان دور ، زبان فارسی در مدارس پاکستان تا کلاس هشتم تدریس می شده است ، که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران این امر تعطیل شد چرا که ژنرال ضیاء الحقِ کودتاگر ، از گسترش انقلاب اسلامی به پاکستان دل نگران بود . به هر روی اینک که اوضاع عوض شده و در پاکستان دولت مردمی به رهبری یک ایرانی تبار به نام یوسف رضا گیلانی ، که از تبار شیخ زاهد گیلانی است ، بر سرکار است شاید بتوان تدریس زبان فارسی را در مدارس پاکستان از سر گرفت و آن را به عنوان زبان دوم پاکستان ، یعنی پس از اردو ، نهادینه کرد و رسمیت بخشید. کار دیگری که برای گسترش زبان فارسی می توان کرد تاسیس سایتهای اینترنتی و از آن مهمتر شبکه های تلوزیونی اردوزبان با زیر نویس فارسی می باشد. ( جا دارد شبکه آی فیلم علاوه بر فارسی و عربی به اردو نیز فیلم و سریال با زیر نویس فارسی پخش کند ). همچنین می بایست امکان مسافرت اتباع پاکستان به ایران را که به امام رضا نیز علاقه زیادی دارند مهیاتر کرد و نیز از رییس جمهور یا نخست وزیر پاکستان برای حضور در جشن نوروز که هر ساله در ایران و کشورهای فارسی زبان برگزار می شود دعوت به عمل آورد .

از دیگر کشورهایی که می توان به رسمیت بخشیدن زبان فارسی در آن امید بست ، ازبکستان است . زبان رسمی این کشور ازبکی است و اکثر نسبی مردم این کشور نیز ازبک هستند اما به دلیل وجود کانون های اصلی زبان فارسی مانند بخارا ، سمرقند ، فرغانه و ... ، هنوز زبان فارسی در این دیار زنده است. اگر چه متاسفانه در این کشور وجود روحیه فارسی ستیزی و ایرانی ستیزی اقوام مهاجر و مهاجم ازبک ، موجب شده که ظلم و ستم فراوانی در حق فارسی زبانان ، که ساکنان اصلی و ریشه دار این نواحی هستند ، روا داشته شود و آنها را به ترک زبان فارسی وادارند. اما طبق برخی برآوردها همچنان حدود ۳۰ درصد از جمعیت ۲۵ میلیونی این کشور ، فارسی زبان هستند. به هر تقدیر دولت ایران می تواند با یک سیاست خارجی مقتدر و نیز انجام اقدامات دقیق زبان فارسی را به عنوان دومین زبان رسمی این کشور جا بیاندازد . یکی از این اقدامات می تواند تاسیس شبکه تلوزیونی فارسی زبان ، ویژه فارسی زبانان ازبکستان به لهجه و گویش خاص خودشان و مسایل زندگی ایشان باشد. البته اعزام گردشگر از ایران به ازبکستان جهت حضور و بازدید ایرانیان فرهنگ دوست از شهرهای با سابقه و پر خاطره سمرقند و بخارا و... می تواند به نزدیکی فرهنگی دو کشور کمک کند .

دیگر جایی که می باید بدان توجه کرد و به ترویج زبان فارسی در آن پرداخت ، عراق است .

می دانیم که تا پیش از روی کارآمدن صدام و جنگ ایران و عراق ، صدها هزار ایرانی و فارسی زبان در شهرهای عراق به ویژه شهرهای مقدس آن زندگی می کردند و عملا زبان فارسی از زبانهای رسمی آن کشور محسوب می شد ولی با روی کار آمدن صدام و اخراج صدها هزار ایرانی ، زبان فارسی جایگاه خود را در عراق از دست داد . اکنون با تغییر اوضاع و ورود پرشمار زایران ایرانی به این کشور ، امکان احیای مجدد زبان فارسی وجود دارد و می توان دست به کارهای مهمی یازید ؛ مثلا به بازسازی حوزه های علمیه کهن این دیار و ایجاد تاسیسات زیربنایی پرداخت و با این کار ، امکان مهاجرت مجدد طلاب و علمای ایرانی به نجف و کربلا را مهیا کرد و یا تدریس زبان فارسی را به عنوان درس اجباری یا اختیاری در مدارس این کشور آغاز کرد ، البته برای اینکار امتیازاتی باید داد که آن می تواند بخشش بخشی از غرامت جنگی که طبق نظر شورای امنیت ، عراق باید به ایران بپردازد باشد. به هر حال باید کوشید از همه امکانات برای نهادن زبان فارسی به عنوان سومین زبان رسمی این کشور ، یعنی پس از عربی و کردی ، بهره برد.

در کشورهای حاشیه خلیج فارس هم به دلیل حضور وسیع ایرانیان اسباب بسط وسیع تر زبان فارسی در دسترس است . از میان این کشورها بحرین و امارات متحده عربی وضع بهتری دارند .

در بحرین به دلیل آنکه در گذشته ای نه چندان دور پاره تن ایران بوده و هست و فارسی زبانان بسیاری به ویژه از استانهای جنوبی ایران ، در این کشور سکونت داشته و دارند ، زبان فارسی گسترش نسبتا زیادی دارد . در امارات نیز که نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت آن را ایرانیان تشکیل می دهند زبان فارسی رواج خوبی دارد .

به هر روی می توان با تلاش های سیاسی- فرهنگی پیچیده و حساب شده و مستمر به رسمیت بخشیدن زبان فارسی به عنوان زبان دوم ، یعنی پس از عربی ، در بحرین و امارات در دراز مدت امیدوار بود. یکی از کارهایی مفید در این راه این است که شبکه های ایرانی عرب زبان با زیرنویس فارسی برنامه پخش کنند تا موجبات آشنایی بیشتر اعراب با زبان فارسی مهیا شود.

اقدامات دیگری که می توان در تمامی کشورهای نام برده ( البته باید افغانستان و تاجیکستان را هم اضافه کرد که متاسفانه ما شاهد کم اعتنایی ایران به این کشورهای عزیز و پاره تن هستیم ) انجام داد ؛ تسهیل ورود و حضور دانشجویان این کشورها در دانشگاههای ایران و حتی اعطای بورسیه تحصیلی به آنها می باشد و البته از این مهمتر تاسیس دانشگاه در این کشورهاست که خود به گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و مهمترین نماد آن یعنی زبان فارسی کمک بسیار می کند و برای اینکه هزینه چندانی هم بر دولت ایران تحمیل نکند بهتر است این دانشگاهها ، دانشگاه آزاد اسلامی باشند. البته تاسیس حوزه های علمیه دینی نیز تا جایی که امکان دارد مثمر ثمر خواهد بود. علاوه بر اینها گسترش شمار رایزنی های فرهنگی ایران در این کشورها ، که مهمترین وظیفه شان گسترش زبان فارسی است ، و نیز ارتقای کیفی فعالیتهای آنها هم می تواند ارزنده باشد. تاسیس و گسترش شبکه های تلوزیونی که یا فارسی زبان باشد و یا با زیر نویس فارسی برنامه پخش کند، همانطور که پیشتر گفتیم مثمر ثمر خواهد بود.( ایکاش صدا و سیمای ما بجای اینکه شبکه اسپانیایی زبان برای مردم آمریکای لاتین ایجاد کند ، شبکه یا شبکه های تلوزیونی قوی برای ازبکستان و پاکستان و حتی تاجیکستان و افغانستان که در همسایگی ما به سر می برند ایجاد می کرد ) . در کنار شبکه های تلوزیونی ایجاد سایتهای اینترنتی ویژه این کشورها به صورت دو زبانه ، زبان آنها و زبان فارسی ، نیز مفید است . تاسیس فرهنگستان بین المللی زبان فارسی و استفاده از تمامی استادان زبان فارسی دنیا برای ایجاد یک زبان معیار و مشترک نیز از دیگر اقدامات اساسی است. البته گسترش امکانات گردشگری و تسهیل مسافرت شهروندان کشورهای نام برده به کشورهای یکدیگر و به ویژه ایران ، از طریق لغو ویزا ، ایجاد خطوط راه آهن و... ( برای مثال جا دارد یک خط راه آهن از دوشنبه در تاجیکستان شروع شود و پس از گذشت از کابل و مزار شریف و هرات در افغانستان به تایباد و سپس مشهد در شمال و چابهار در کناره دریای عمان ایران متصل شود ).

در هر حال هر چقدر ارتباطات این کشورها به هر طریقی افزون شود طبیعتا به نزدیکی بیشتر این کشورها به هم منجر می شود. البته جا دارد با دعوت سران این کشورها ، به ویژه پاکستان و ازبکستان ، به جشن نوروز در ایران و تلاش برای ایجاد اتحادیه منطقه ای به نام " اتحادیه نوروز " به گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در منطقه کمک کرد.

در پایان بر این نکته تاکید می کنیم که در میان کشورهایی که نام برده شد پاکستان به دلیل جمعیت بسیار زیادی که دارد اهمیت دوچندانی دارد و جا دارد توجه و بودجه زیادی خرج آن کرد ( البته این هزینه کردن ها بیهوده نخواهد بود و در آینده دور یا نزدیک ثمره آن را خواهیم دید ) در هر حال آرزو مندیم با همت همه دوستداران ایرانی و تمدن و فرهنگ اصیلش ، از هر زبان و قومیت و گویش و نژادی که هستند ، در آینده ای نه چندان دور زبان فارسی علاوه بر داشتن این افتخار که جزو چهار زبان کلاسیک جهان است ، افتخار ثبت به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل را نیز کسب کند و این افتخار را برای آیندگان به ارمغان برد.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

داخلی صفحه اجتماعی آرشيو خبر

 

نظر منتشر شده

۱۱۳

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 179710

23-تهران، عروس سه داماد

رضا مهريزی*، 10 اسفند 91

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۴

بیش از ۲۳۰ سال از زماني كه آقا محمدخان قاجار درسال ۱۲۰۰ هجري قمري تهران را رسما به پايتختي خود برگزيد، مي گذرد.

آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در نوروز ۱۲۰۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، در تهران پادشاهي خود را اعلام كرد. بنا به گفته محمد جواد مشكور در كتاب «تاريخ ايران زمين» ص ۳۲۳: «وي در آغازِ كار شهر استرآباد را براي تختگاه خود برگزيد ولي هنگامي كه غرب ايران را به تصرف در آورد، دريافت كه اين شهر دورافتاده براي مركزيت چنين كشوري مناسب نيست و به همين جهت تا مدتي شهر ساري را به عنوان پايتخت اختيار كرد؛ ولي معلوم شد كه اين شهر هم بي تناسب است. سرانجام در سال ۱۲۰۰ كه پادشاهي خود را اعلام كرد مقر سلطنت خويش را تهران قرار داد. براي اينكه آن شهر از استرآباد و محل ايل قاجار زياد دور نبود و بعلاوه آقا محمدخان مي توانست از تهران بهتر مواظب اعمال كشور روسيه باشد.»

از همين زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و با اصالت، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود.

شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي در شان فرهنگ و تمدن خود ندارد.  براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم،‌ با شهر رم،‌ يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.

البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان و مشهد در زمان افشاريه، شیراز در عصر زنديه و سرانجام تهران در سه دوره قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی.

به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي "امنيت"، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است. البته این مساله خاص ایران  نیست بلکه در هر کشوری و برای هر حکومتی مساله نخست، حفظ امنیت پایتخت به مثابه مرکز ثقل حاکمیت است.

در خصوص تهران نيز اوضاع همين بود. در واقع تهران به دليل نزدیکی به محل ايل قاجار به پايتختي سلسله قاجار برگزيده شد و البته دین خود را نیز به این سلسله ادا كرد و در بيش از يك قرن كه تمام دنيا در حال دگرگوني بود حاشيه امني براي اين حكومت ایجادکرد. اگر چه نمي توان نقش بازرگانان و نيز علماي شهر را در انقلاب مشروطه و نهايتاً سقوط قاجاريه منكر شد. اما اين اتفاقات گريزناپذير بود و چه بسا اگر شهر ديگري جز تهران پايتخت بود – مثلا تبريز و يا اصفهان – قطعا همين مقدار هم به اين سلسله وفا نمی کرد. كما اينكه پس از استبداد صغير نيز دیگر شهرهای ایران، به تهران نيرو گسيل كردند و دفاع آن از قاجار را در هم كوبيدند.

با روي كار آمدن رضا خان، پهلوی با درک این مساله، تصميم گرفت سيماي تهران را از شهري قاجاري به شهري پهلوي تغییردهد. لذا براي انجام اين كار دو سياست تخریب و تاسیس در پیش گرفت. در راستاي تخريب، ديوار اطراف تهران ويران مي شود، تكيه دولت ابتدا متروکه و سپس مخروبه می شود و... . در راستاي تاسيس، عمارات متعددي به ويژه براي ديوان سالاري جديد بنا مي شود و با انجام اين كارها تهران از حالت پايتخت سنتي قاجاري به پايتخت مدرن پهلوي تبديل مي شود؛ شهري مدرن و البته فاسد كه ظرفيت تحمل سياستهاي دين زدايانه پهلوي را دارد. اما پهلوي دچار اشتباهي استراتژيك مي شود و آن بد اجرا كردن سياست اصلاحات ارضي بود.

بزرگترين اشتباه پهلوي در اين بود كه به دليل سوء مديريت، اين طرح آنطور كه شایسته بود، اجرا نشد و همين عامل سبب شد فوج عظيمي از روستاییان به سوي شهرهاي بزرگ به ويژه تهران سرازير شوند. مهاجرت مردم از روستاها به تهران و سکونت ایشان در حاشیه ها و حلبي آبادها و یا مناطق جنوبی این شهر بزرگ سبب پیچیده شدن وضعیت شد چرا که انبوه خلق بر شلوغی شهر افزودند و دیگر امکان نظارت و مدیریت و کنترل دولت از میانه رخ بر بست؛ اين جمعيت كه روز به روز نیز بر تعدادشان افزوده مي شد، از یک سو با مشاهده رفاه بي حد و حصر شمال شهرنشينان و عيش و نوشها و بي بند و باري هاي آنها بر وضعيت رقت انگيز خود و خانواده شان كه پيش تر به دليل زندگي در روستا از آن بي اطلاع بودند آگاه شدند و از سوي ديگر عده ای از آنها با چشم حسد و حسرت به اين بي بند و باري ها نگریستند و گروهی دیگر به دلیل ناسازگاری آنچه می دیدند با اعتقادات ديني خود، با دیده نفرت به نظاره نشستند. فی الجمله هر دو گروه كينه شديدي از رژيم پهلوي و زراندوزان وابسته به آن، بر دل گرفتند و سرانجام اين كينه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ كه مجالي فراهم شد فوران كرد و طومار رژيم پهلوي را در هم پيچيد.

پس از پيروزي انقلاب ، با توجه به غلبه روحيه انقلابيون و نيز مسايلي چون جنگ تحميلي، اشراف زمان پهلوي و خرده بورژواهاي وابسته به آنها و نيز كارمندان و کارتابل مندان عاليرتبه وابسته به رژيم طاغوت و البته مهمتر از خود آنان فرزندان رفاه زده آنها، مجال عرض اندام نيافتند اما پس از پايان جنگ تحميلي، با رويكردي كه دولت سازندگي به اشرافيت داشت اين قشر عرصه اي براي عرض اندام يافتند كه اوج عرض اندام آنها در ماجراهايي كه به بهانه حوادث كوي دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد جلوه گر شد که البته با تدبير مسولان عجالتا فرو نشست؛ اما قابل پيش بيني بود که هنوز از اين ناحيه خطراتي، چه بسا بزرگتر، انقلاب را تهديد مي كند.

اين پيش بيني ، پس از انتخابات دهم رياست جمهوري محقق شد و بسياري از اين اقشار بالا شهر نشین به بهانه واهي تقلب ، پایتخت كشور را دچار التهاب كردند تو گويي كه اينها تنها مردم ايرانند و هر كس كه اينها بدان راي دهند همان بايد به قدرت برسد ، و به هيچ وجه توقع ندارند راي يك تهراني شميران نشين ، با راي يك تهرانی شهر ری نشین و یا یک روستايي اهل كهكيلويه هم ارج همسنگ باشد . در واقع اين امر را مي توان نتيجه سياست تقسيم كشور به دو منطقه دانست : يكي تهران و ديگر شهرستانها . البته سياست هاي يك سويه صدا و سيما كه شبانروز به تبليغ فرهنگ بی اصالت شمال شهر تهران مي پردازد در اين مساله كاملا موثر بوده است .

به هر روي آنچه مراد ما از اين سخنان است اين است كه با توجه به حوادث متواليي كه در تهران رخ داده احتمال وقوع حوادثي نظير اينها ، و چه بسا گسترده تر ، در آينده البته به بهانه هاي کاملا واهي وجود دارد ( هر چند بعید به نظر می رسد در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۹۲ اتفاقی نظیر سال ۸۸ بیفتد اما در انتخابات بعدی و حتی حوادث غیر مترقبه بعدی این احتمال کاملا وجود دارد ) پس بهتر است كه مسئولان از همين حال به فكر حوادث آينده باشند .

براي اينكار چهار راهکار وجود دارد : يكي اينكه انقلاب اسلامي بكوشد چهره تهران را كاملا تغيير دهد و با كارهاي متعدد اين شهر را به وضعیتی كه متناسب با ارزش هاي انقلاب باشد در آورد ، البته اين كاري است كه احتياج به کار كارشناسي – اعم از روانشناسي و جامعه شناسي – دارد . اين كار اگر چه كم هزينه است اما نمي توان انتظار تاثيرات زيادي از آن داشت .

دومین راهكاري كه وجود دارد کاستن از بار تهران است همانطور که در سال های گذشته با جداسازی قم و کرج و تشکیل استان های جدید سعی شد از بار تهران کاسته شود می توان با جدا کردن شرق تهران و تشکیل استان جدید به مرکزیت ورامین نیز این سیاست را پی گرفت . اما حقیقت این است که این سیاست نیز چندان کارا نمی تواند باشد چرا که شهرهای اطراف تهران به حدی به آن وابسته شدند که استان شدن آنها بیشتر صوری و ظاهری است تا واقعی و حقیقی.

سومین راهکار کاستن از جمعیت پایتخت است. با توجه به انبوه امکاناتی که در شهر تهران متراکم شده است، هیچ یک از شهروندان این شهر تمایل چندانی به خروج از این شهر ندارند، حتی اگر کسی هم مایل باشد به دلیل اینکه ساکنین این شهر هر کدام در این شهر شغلی دارند و نیز دارای پیوند های خویشاوندی و عاطفی نیز هستند چگونه می توان توقع داشت دست از شغل و خویشاوندان خود بشویند و به شهرهای دیگر بروند. آیا زمانی که بسیاری از ادارات دولتی و غیر دولتی در تهران حضور دارند چگونه می توان توقع داشت که کارکنانش تهران را ترک کنند و به جایی بروند که شغل مشخصی نخواهند داشت، به هر روی آنچه مشخص است این است که این طرح نشدنی است و به احتمال زیاد خود مسئولانی که این طرح را داده اند خود حاضر به ترک تهران نخواهند بود.

چهارمین راهکار تغيير مرکز سیاسی کشور است . در واقع به جای اینکه ما از مردم بخواهیم که از تهران بروند بهتر است که مرکز سیاسی کشور و نه مرکز اقتصادی و فرهنگی و... را از تهران ببریم . تغيير مرکز سیاسی چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز سیاسی خود را تغيير مي دهند ، مانند پاكستان، برزيل، قزاقستان و ..، شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر خطرات اجتماعي و فرهنگي خطر زلزله نيز تهديد مي كند. متاسفانه شهر تهران روز به روز بیشتر از ارزش های اسلامی – ایرانی فاصله می گیرد. این امر علاوه بر آنکه فی نفسه خطرناک است از آنجا که تهران پایتخت و الگوی دیگر شهرها هم محسوب می شود موجب اشاعه فرهنگ غربزدگی در کشور می شود حال آنکه انتخاب پایتخت جدید و کاملا ایرانی – اسلامی می تواند این جنبه منفی تهران را نیز کم کند.

به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور، البته نه لزوما مرکز اقتصادی و فرهنگی ، و یا دست كم مطالعه اين مساله و يافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل انقلاب را تهديد مي كند ، سنگين تر مي كند . باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. انتقال پایتخت تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی مراقب بود که رها کردن تهران به حال خود موجب عواقب بدتری نشود و نیز انتخاب شهر جدید باید در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد و زمزمه های نامیمون برخی تجزیه طلبان را خاموش کند؛ کاری که قزاقستان کرد و با انتقال پایتخت به آستانه زمزمه تجزیه طلبان در شمال این کشور را خاموش کرد.

* کارشناسی ارشد ایران شناسی

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

 

 

1)تاملی در پدیده سیاست زدگی یا بیماری ایرانی

 

در این مقاله نگارنده به انتقاد از یکی از خلقیات مردم ایران یعنی تمایل افراطی به مباحث سیاسی پرداخته می شود نگارنده معتقد است همین روحیه سبب شده جو جامعه همیشه ملتهب و ناآرام باشد

ما ایرانیان عادت داریم که همیشه از یکدیگر تعریف نماییم و به هم احترامات چاپلوسانه و تعارفات بی حد و حصر هدیه دهیم و هدیه بگیریم متاسفانه این خصلت ناپسند رفته رفته به صورت فطرت ثانی ما ایرانیان در آمده است و خسارتهای زیادی از آن به ما رسیده است ؛ حال آنکه پیامبر اسلام فرمودند که بهترین دوست من آن کس است که عیب های مرا به من هدیه دهد ما در این نوشتار کوتاه می کوشیم یکی از خصایل نا پسندی که همه ما ایرانیان بدان مبتلا هستیم را بیان نماییم.

ما ایرانیان یک خصلت مشترک یا بهتر است بگوییم یک درد مشترک داریم که آن را باید درد دخالت کردن و یا اظهار نظر کردن در تمامی امور آدم و عالم ، حال چه در آن تخصص داشته باشیم چه نداشته باشیم، بنامیم .این خصلت و عارضه شامل همه زوایا و مسایل می شود یعنی اینکه مردم ایران عادت دارند راجع به همه چیز چه از آن سر در بیاورند یا نه اظهار نظر کنند این مساله را در طب و خود درمانی هایی که حتی گاهی صدای اطبا را هم در می آورد مشاهده می کنیم در معماری ، در مکانیکی ، در مسایل دینی و در ادبیات و در بسیاری از امور دیگر مشاهده می نماییم .براستی چرا ما ایرانیان در حالیکه کار خود را نیز معمولا بدرستی بلد نیستیم به خود اجازه می دهیم در امور دیگر دخالت نماییم ؟

یکی از دلایلی که برای این عارضه می توان ذکر کرد مساله سنتی بودن جامعه و عدم نهادینه شدن مقوله تقسیم کار که یک ویژگی بزرگ جوامع مدرن است باید برشمرد. اما اینکه چرا در شرایط فعلی که جامعه ما دیگر از آن حالت سنتی بدآمده هنوز این عارضه وجود دارد باز جای تامل اسک که ما در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

البته در اینجا باید به این مساله التفات داشته باشیم که شاید در بادی امر این خصوصیت برای ما ایرانیان عادی بنماید و آنرا کاملا طبیعی قلمداد کنیم اما زمانی که با افرادی از دیگر کشورها روبرو می شویم متوجه می شویم این خصلت ما نورمال و طبیعی نیست به یاد دارم زمانی یکی از دانشجویان ژاپنی از این خصلت یا بهتر بگوییم این بیماری ایرانی حیرت کرده بود و می گفت در ایران همه کس در مورد همه چیز اظهار نظر می کند در حالیکه در ژاپن به هیچ وجه چنین نیست .

اگر چه باید توجه داشت که این بیماری ایرانی تنها مردم عادی را مبتلا نکرده بلکه حتی بسیاری از بزرگان و دانشمندان ما نیز به آن مبتلا هستند به طوری که مشاهده می کنیم که عشق به جامع الاطراف شدن یعنی در همه علوم دستی داشتند و عنوان علامه و بحر العلوم را بر خود گذاردند یکی از آرزوهای بساری از دانشمندان ایرانی است و ما نمود عینی این آرزو را در تنوع کتابهای آنها در رشته های مختلف حوزوی و دانشگاهی می بینیم .

البته این عارضه مربوط به زمان حال نیزنیست بلکه یک بیماری مزمن تاریخی است تا آنجا که بیاد دارم بساری از سفرنامه نویسان اروپایی به این مساله اشاره کرده اند برای مثال شاردن در سفرنامه خود که در توصیف ایران عصر صفوی نوشته است به این عارضه دانشمندان ایرانی اشاره می کند و آنرا یکی از عواملی می داند که اگر به این نحو ادامه یابد سبب عقب افتادگی علمی ایرانیان می شود ، پیش بینی که درستی آن را به عیان امروز مشاهده می کنیم .

به هر روی ، همانطور که پیشتر بیان شد ، اگر چه در جامعه سنتی که به قول دورکیم هنوز تقسیم کار به شکل جدی و پیچیده به وجود نیامده است این گونه اظهار نظر ها طبیعی بنماید – تقسیم کار فقط شامل کارهای یدی نمی گردد بلکه شامل فکر کردن و اظهار نظر کردن و... نیز می شود – اما این پرسش مطرح می گردد که چرا در جامعه ایران که دیگر از حالت سنتی بدر آمده و وارد مدرنیته شده است هنوز مساله تقسیم کار – چه عمل کردن ، چه فکر کردن ، چه اظهار نظر کردن – به طور جدی وارد جامعه نشده است

البته آنچه در این گفتار بیش از سایر موارد مورد نظر ماست مساله داشتن روحیه سیاست زدگی ایرانیان است در واقع جامعه ایران را باید یک جامعه سیاسی دانست ؛ این سخنی است که در سالیان گذشته نیز بارها از زبان مسوولان شنیدیم و خود نیز در زندگی روزمره شاهد آن هستیم ، بحثهای سیاسی نقل مجالس و محافل ایرانیان است و اساسا امکان ندارد چند ایرانی در جایی جمع شوند ولی به نوعی گوشه سخنانشان دامن سیاست را نگیرد. در تاکسی ، در اتوبوس ، در مترو ، در صف نانوایی ، در مسجد و اماکن مذهبی ، در دانشگاه و کلاس درس ، در سلمانی و آرایشگاه در میهمانی های خانوادگی ، در صحبت های دوستانه ، در زندگی زناشویی و در همه جا و همه جا

به هر روی همانطور که پیشتر بیان شد اوج این بیماری اظهار نظر همه کس در همه چیز در مساله سیاست و سیاست ورزی قابل مشاهده است ؛ براستی کدام ملت را می توان شناخت که در عرض کمتر از هفتادو پنج سال سه انقلاب کرده باشد: انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ شمسی ، نهضت نفت – که خود چیزی از یک انقلاب کم نداشت در حدود سال ۱۳۳۰ و انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ شمسی . که فاصله انقلاب اول تا انقلاب سوم هفتاد و دو سال است . آیا یکی از دلایل وقوع این انقلاب ها در روحیه سیاست زده ملت ایران نمی تواند باشد ؟

در هر حال در این نوشتار کوتاه بیش از هر چیز مورد نظر ماست حوادث پیش و پس انتخابات دهم ریاست جمهوری است که به همه ما نشان داد مردم ایران تا چه حد به سیاست عشق می ورزند به یاد دارم که در روزهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری یکی از اساتید جامعه شناسی گفت این اتخابات با این حرارت و شوری که در مردم ایجاد کرده ، فارغ از آنکه کدام دسته پیروز شود ، عواقب و پیامدهای متعدد خواهد داشت .

در اینجا یک پرسش باید مطرح سازیم که آیا واقعا نیاز هست مردم یک جامعه تا این حد سیاست پرست باشند ؟

باید توجه داشت که ما دو نوع دموکراسی داریم یک نوع دموکراسی مستقیم که مردم راسا در انتخاب حاکم و اداره امور دخالت می کنند ؛ مانند آنچه در هگمتانه و در انتخاب دیاکو رخ داد و یا در شهر آتن که این نوع دموکراسی مخصوص سرزمین های کوچک با جمعیت محدود است .

اما نوع دیگر دموکراسی که دموکراسی غیر مستقیم است که در آن مردم تنها نماینده خود را بر می گزینند و دیگر به هر بهانه ای خود وارد عرصه نمی شوند و در واقع نوعی تقسیم کار انجام می دهند ، همانطور که وقتی فردی کفش خود را برای تعمیر می دهد دیگر در کار کفاش دخالت نمی کند بلکه به دنبال کار خود می رود.

به هر روی در کشور ما نیز ظاهرا آنچه از شواهد امر بر می آید دموکراسی غیر مستقیم بر قرار است است بنابراین اگرما می پذیریم که حکومت ما دموکراسی غیر مستقیم است باید به قواعد آن نیز پایبند باشیم و براساس ضوابط آن بازی کنیم ، منظور اینکه در اختلافات سیاسی ، که در هر کشور دموکراتی به وجود می آید ، به جای اینکه هر دسته و جناحی به قول مقام رهبری به فکر اردوکشی خیابانی باشد ، اردو کشی هایی که نتیجه ای جز ایجاد تنش و برهم زدن آرامش مردم و ایجاد کدورت و نفرت میان مردم یک شهر یا حتی دانشجویان یک دانشگاه چیز دیگری نخواهد داشت ، باید ازطریق راهها و نهادهای دموکراتیک خواسته های خود را دنبال کند براستی اگر در جامعه نهادهای دموکراتیک ، احزاب نیرومند ، مطبوعات شجاع و مستقل ونیز متوجه و حافظ خط قرمزها وجود داشته باشند و وظیفه و تقسیم کار نظارت بر قدرت و پیشبرد جامعه را بر عهد داشته باشند دیگر نیازی به حضور مستقیم مردم در همه عرصه ها که برخلاف قواعد جامعه مدرن نیز هست خواهد بود ؟ و آیا با اینکار آرامش و امید و همبستگی میان مردم بیشتر نخواهد شد ؟آیا با این کار از ایجاد دودستگی و خدایی ناکرده کینه و نقار در میان مردم ، که عوارض بسیار وحشتناکی خواهد داشت ، جلوگیری نخواهد شد ؟ آیا با اینکار فضای کشور حداقل تا حدی از این گردوغبار سیاست پرستی و سیاست بازی و سیاست زدگی پاک نخواهد شد ؟ آیا با این کار محیط مساعدتری برای تلاش و رشد و بالندگی در همه عرصه ها مهیا نخواهد شد ؟

بنابراین به نظر می رسد که بر همه مسئولان و دست اندرکاران و ارباب قدرت لازم است که با کمی از خود گذشتگی و خود را حق مطلق ندیدن و دیگری را باطل مطلق نپنداشتن و گوش دادن به حرف و سخن و گلایه ها و شکایات یکدیگر ، آرامش و آسایش و امید را به جامعه بازگردانند و عرصه را برای دشمنان ایران و ایرانی بیشتر از این مساعد نکنند.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

  • دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۰۴۰

2)پایان تاریخ از دیدگاه فلاسفه غرب و شرق و تاملی در تمدن اشراق

 

در این مقاله به مساله پایان تاریخ از دیدگاه کانت ُ هگل ُ فوکویاما ُ فردید و فلسفه تاریخ ایرانی پرداخته می شود

مساله پایان تاریخ یکی از مسایل مهم و جنجالی فلسفه تاریخ است به ویژه در سالهای اخیر و پس از طرح نظریه فوکویاما و نیز پیش گویی هایی راجع به سال ۲۰۱۲ این مبحث بار دیگر رونق گرفت . در این مقاله نگارنده به بررسی اجمالی نظرات کانت ، هگل ، مارکس ، فوکویاما و احمد فردید و فلسفه تاریخ ایرانی در خصوص پایان تاریخ پرداخته می شود .

● متن اصلی

سرانجام انسان چه می شود ؟ بشریت را چه سرنوشت و فرجامی در پیش است ؟

انسانها به حکم کنجکاوی ذاتیشان از گذشته دور به طرح پرسش هایی از این دست می پرداخته اند و با نگرانی و دلواپسی خاصی به آینده می نگریستند و مباحث مربوط به فرجام انسان در جهان را دنبال می کردند از این رو شاید انسان را که ارسطو حیوان ناطق می نامید بتوان حیوان آینده اندیش نیز دانست . انسان از گذشته های بسیار دور علاقه مند بوده است که به انحای مختلف و طرق متعدد پاسخی قانع کننده و آرامش بخش برای این پرسش بیابد .

اما آغاز تلاش جدی فلسفی ، دست کم در قرون معاصر و مبتنی بر عقلانیت جدید ، برای یافتن پاسخی برای آینده را باید از زمان نگارش مقاله امانوئل کانت – فیلسوف بزرگ آلمانی- تحت عنوان " ایده ای از دیدگاهی جهانی برای یک تاریخ جهانی " دانست. کانت در این مقاله خاطر نشان می کند که در نخستین نگاه ، پیشرفتهای تاریخی ممکن است بی نظم به نظر آیند . با وجود این ، او در بررسی دقیق تر اعتقاد می یابد که پیشرفت با تحقق یک قانون اساسی کامل مدنی حاصل می شود : وضعیتی که در آن حق اساسی انسان برای داشتن حد اکثر آزادی با حقوق دیگران به حال تعادل در می آید. مکانیسمی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر می سازد تضاد یا اجتماعی بودن غیر اجتماعی انسانها است . انسانها تمایل دارند با دیگران معاشرت داشته باشند ، اما در عین حال مایلند خود را منزوی کنند زیرا می خواهند همه چیز بر وفق مرادشان باشد .

کانت معتقد است تاریخ نویسان باید برای پیشرفت انسان در جهت یک قانون اساسی مدنی سند ارائه دهند ، تا انسانها را از این موضوع که آنان دارند برای تحقق هدف مزبور تلاش می کنند با خبر سازند. اگر آنان از این هدف باخبرند ، پس بهتر است برای تحقق بخشیدن به آن سخت تر تلاش کنند. پس از کانت ، فردریش هگل بود که به فلسفه تاریخ به گونه ای ویژه پرداخت در واقع هگل وظیفه نگاشتن تاریخ جهانی که کانت پیشنهاد داده بود عهده ادر شد و آنهم به طریقی که نه کسی پیش از او و نه کسی پس از او یارای نوشتن چنین تاریخ جهانی را نداشته است . از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی آن یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خود آگاهی آزادی است که با دیالکتیکی سه پایه ( تز ؛ آنتی تز و سنتز )به جلو می رود .

از نظر هگل تاریخ جهان یا به عبارت دیگر حرکت روح یا عقل از ایران آغاز می شود و سپس در یونان ادامه می یابد . هگل عقیده دارد که هر چند یونانیان در مقایسه با ایرانیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است ، آزادی واقعی در قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور می رسد که در واقع میراث دار یونان اند ؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولت های ژرمنی به خودآگاهی می رسد و استقلال واختیار خویش را در می یابد و در مدارج کمال سلوک می کند. البته این کمال پایانی روح درغرب رخ می دهد و شرق در آن دخلی ندارد ؛ بعدا خواهیم دید که فوکویاما با بهره گیری از همین تفکرات هگل مدعی می شود که تاریخ با لیبرال دموکراسی غربی به پایان خود می رسد .

پس از هگل ، کارل مارکس آلمانی بود که به مساله تاریخ جهانی و پایان تاریخ پرداخت . از نظر مارکس بررسی تاریخ مشخص می کند که جامعه از میان شماری از " شیوه های تولید " متمایز عبور کرده است : شکلها یا مراحل سازمان اقتصاذی را ، شکل ویژ ه ای از روابط تولید مشخص نموده است . این مراحل یا شکلها عبارتند از شیوه اشتراکی ابتدایی ، شیوه باستانی ، فئودالیسم ، و سرمایه داری . البته باید توجه داشت که مارکس سرمایه داری را آخرین منزل بشریت ندانسته و معتقد است که سرمایه داری به دست خویش بذر نابودی خود را می کارد،. چرخه مداوم رونق و رکود و سلب کردن صفات انسانی از کارگران به عنوان کالا ، زمینه های نیاز به آزادی را در کارگران پدید می آورد .

بزودی آنان در می یابند که باید انسان باشند و به شرایطی که به جامعه سرمایه داری یاری می رساند ، خاتمه خواهند داد . سرمایه داران با خشونت از اریکه قدرت برکنار خواهند شد ، و پس از یک دوران گذار که در آن کارگران طبقه حاکمند ، شکل جدید جامعه پدید خواهد آمد . در این جامعه جدید ،که مارکس آنرا " کمونیسم " می نامد، مردم طبق برنامه هایی که برای نفع و مصلحت همگان طرح شده است به کار و فعالیت خواهند پرداخت . در واقع از نظر مارکس تاریخ با جامعه کمونیستی که در آن از طبقات فرادست و فرو دست خبری نیست به پایان می رسد .

اندیشمند دیگری که راجع به پایان تاریخ به تامل پرداخته است ، فرانسیس فوکویاما دانشند آمریکایی ژاپنی تبار است . وی معتقد است که بشریت به پایان راه خود رسیده است . او با نگاه به ربع پایانی قرن بیستم ، پیدایش لیبرال دموکراسی را به عنوان تنها آرمان منسجم جهانی و سیاسی تلقی می کند . فوکویاما نتیجه می گیرد که آزادی و دموکراسی به ترتیب حاکمیت قانون را که حقوق و آزادیهای افراد را از نظارت بر دولت و حق همه شهروندان را برای شرکت در انتخابات و فعالیت سیاسی به رسمیت می شناسد امکان پذیر می سازد . فوکویاما اظهار می دارد که تضاد درونی ارباب – برده در نتیجه انقلابهای فرانسه و آمریکا حل شده است . این دو انقلاب به دولتهای لیبرال دموکراتیک امکان داد که در آنها ، هر فرد ارزش سایر افراد را به رسمیت بشناسد ، و دولت هم به نوبه خود با تضمین حقوق مردم ، هر فرد را به رسمیت بشناسد . بر این اساس ، لیبرال دموکراسی تمایل به برتر بودن از دیگران را جایگزین تمایل به مساوی بودن با سایرین می کند . موقعی که همه مردم از انسانیت مشترکشان آگاه شوند ، و از درک ارزش انسان با برخورداری از حمایت لیبرال دموکراسی خشنود گردند ،آنگاه تاریخ به پایان رسیده است .

در اینجا ، جا دارد به نظریه عرفانی – فلسفی یکی از متفکران ایرانی در خصوص تاریخ و پایان تاریخ ، اشاره نماییم آقای احمد فردید ، فیلسوف ایرانی معاصر ، با ترکیب اسم الاسما ابن عربی و اندیشه های هایدگر و البته تا حدودی هم اندیشه های ارسطو ، توانست دستگاه فکری خود را بنیان گذارد. وی معتقد بود که زایش تاریخ با امت واحده است ( کان الناس امه واحده ) این امت واحده در حکم ماده المواد دوره های دیگر است ، این دوره که فردید از آن تحت عنوان پریروز یاد می کند بیشترین نسبت حضوری را با حق دارد زیرا نفس اماره مهار شده و کسی بر کسی کبر نمی ورزد ، اما این دوره با ظهور متافیزیک در یونان به پایان می رسد از نظر فردید در این دوره غفلت از وجود آغاز می شود و به جایی می رسد که توجه به موجود جای وجود را می گیرد .

فردید به تقلید از هایدگر تاریخ غرب را آغاز دور شدن از وجود می داند در این دوره است که انسان طاغوتی پا به عرصه می گذارد وی از این دوره تحت عنوان دیروز نام می برد . دوره سوم که امروز است از نظر فردید دوره لبریز شدن غربزدگی است که در آن ، انسان طاغوت زده ، خود طاغوت می شود . در این مقطع سلطه نفسانیت مضاعف بشر به اوج خود می رسد و نفس اماره حاکم بلا منازع می گردد ؛ دوره چهارم که هنگامه ای میان امروز و پس فرداست هرچند نفسانیت هنوز موضوعیت دارد ولی آنچه مهم است خودآگاهی بشر برای گذر به پس فرداست وی این مقطع را ، یعنی فردا ، دوره انتظار آماده گر برای پس فردا می داند .

دوره پنجم دوره پایان تاریخ است که فردید آن را پس فردا می نامد . در این دوره ، بشر خداوندی را که متافیزیک به گوشه نشانده بود به حضور دعوت می کند در این دیگر غرب زدگی در کار نیست و شرق به معنی تاریخی آن طلوع می کند ، این دوره مظهر اسم اعظم خداست با ظهور این اسم در تاریخ امت واحده از نو تاسیس می شود از نظر فردید در این دوره پایانی که پایان تاریخ است امام زمان که در دیروز و امروز و فردا ، یعنی تاریخ غربزدگی ، مستور بود ظهور می کند .

جا دارد در پایان این مقاله به این نکته اشاره کرد که همچنان در قرون جدید نگرش عارفانه به تاریخ وجود دارد ؛ بر طبق این نظریات ، تمامی تغییر و تحوّلات جامعه و از جمله مساله پایان تاریخ ، همه جلوه‌گاه مشیّت حکیمانه و حکمت بالغه خداوندگار است. البته در میان آنانی که تغییرات جامعه و تاریخ را تجلی حکمت خدا می دانند نیز نظری واحد وجود ندارد ، برای مثال در میان این نظرات ، نظریه " فلسفه تاریخ ایرانی" چنین است که : همه تمدن ها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسما خدا هستند و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، تعارض و تقابل اسما خدا ، یعنی تمدن های مختلف است ، هر تمدن بنا به گفته گوستاو لوبون روحی دارد که آن روح اسم خداست ، زیرا هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند بنابراین چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود که در واقع همان نزاع و ستیزه میان تمدن هاست و آنچه از دل این تعارض ها زاده می شود معمولا تمدن سومی است که در حقیقت مظهر نکاح آن دو تمدن و زایش تمدنی جدید است که به نسبت دو تمدن گذشته کامل تر است و انسانی هم که در آن می زید نسبت به گذشتگان خود کامل تر است ، کامل تر یعنی اینکه توانایی ایجاد تغییر در آفاق ( عالم برون از انسان) و انفس (عالم درون انسان ) را بیشتر دارد ، تاریخ در صیرورت خود ، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های متوالی و متعدد تمدن های مختلف است که هر کدام اسمی از اسما خدا می باشند از این منظر ، تاریخ ، همانطور که هگل می گفت ، با تمدن ایران آغاز می شود که زاده نکاح تمدن های ماد و بین النهرین و فینقیه و به ویژه پارس است و سپس تمدن یونان که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و به ویژه دولتشهر آتن است و آنگاه تمدن اسلام و ایران که ثمره تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و پس از آن تمدن مدرن غرب که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و به ویژه یونان است و در منزل آخر ، واپسین تمدن که کامل ترین تمدن است ظهور می کند که " تمدن اشراق " است و فرزند پیوند ایران و اسلام و مدرنیته .

تمدن اشراق پایان تاریخ است که با انقلاب ۱۹۷۹ ایران آغاز شده است . این تمدن ، حاصل نکاح های متعدد و متوالی تمدن های مختلف یا همان اسما خداست و در واقع اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خداست . تمدن اشراق کاملترین و خاتم تمدن هاست و محصول پیوند برهان ( عقل یونانی و مدرن غربی ) قرآن ( وحی الهی اسلام ) و عرفان ( روح ذوقی و شاعرانه ایرانی ) می باشد که توانایی ایجاد بیشترین تغییر در آفاق ( عالم برون ) و انفس ( عالم درون ) را دارد ، در این منظر انسان ذاتا پلید است که باید با ایجاد گری اصلاحش نمود ، به هر روی از منظر فلسفه تاریخ ایرانی ، تاریخ با تمدن اشراق پایان می پذیرد و پس از آن همه تغییرات در چارچوب این تمدن و در مسیر تکامل بیشتر و بالندگی فزونتر تمدن اشراق صورت می گیرد زیرا هیچگاه بشر و تمدن او متوقف شدنی نیست. به هر حال این اجمالی از نظریه فلسفه تاریخ ایرانی بود .

البته به نظر می رسد که برای تقویت نظریه فلسفه تاریخ ایرانی ضرورت دارد یک کتاب جامع تاریخ تمدن جهان، به اندازه و اعتبار تاریخ تمدن ویل دورانت که بر اساس نظریه فلسفه تاریخ هگل نوشته شده ، نوشته و تدوین شود . این کار یکی از ضروری ترین کارهایی است که برای تقویت مبنای تئوریک انقلاب اسلامی که پیش درآمد تمدن اشراق است باید صورت بگیرد زیرا روشن کردن جایگاه تمدن اشراق در تاریخ و مشخص کردن نسبت آن با دیگر تمدن ها امری حیاتی است . البته شاید کار نگارش یک تاریخ تمدن بر اساس فلسفه تاریخ ایرانی از توان یک محقق معمولی خارج باشد و احتیاج به کار گروهی داشته باشد که می تواند و باید توسط نهادهای ، عریض و طویل و اکثرا بی مصرف ، پژوهشی کشور صورت بگیرد.

به هر تقدیر ما در بالا نظریات معروفی که در باب پایان تاریخ وجود دارد به اجمال معرفی کردیم و کوشیدیم لب مطالب آنها را ، تا جایی که میسرمان است ، به شیوه ای روشن و واضح بیان نماییم. اما به عنوان جمعبندی تذکر نکته ای ضروری است و آن اینکه با کمی تامل و درنگ در نظرات متفکران متعدد ، آنچه بیش از هر چیز بدیهی می نماید اینست که در حالیکه تاکنون هیچ اندیشمندی نتوانسته است در تبیین گذشته ای که رخ داده و اکنون مکتوب آن در برابر ما حاضر و موجود است فرمول و نظریه ای جامع ارائه دهد چگونه می توان از آنها انتظار داشت برای آینده ای که مفقود و بهتر بگوییم معدوم است فرمول ارائه دهند و نحوه وجود یافتن آن را تبیین کنند و این مساله را روشن سازند که تاریخ را چه پایانی در انتظار است؟

در حقیقت در باب این نظریات باید اذعان کرد که تنها کسی می تواند درستی آنها در باب پایان تاریخ را تایید کند که عمری بسیار دراز داشته باشد و تا آینده ای نامعلوم بپاید تا پایان تاریخ را ببیند و آنگاه درستی نظریات را تایید یا رد نماید ؛ اما احتمالا هیچ کدام از ما چنین عمری نخواهیم داشت پس اساسا به یقین نخواهیم دانست که آیا تاریخ پایانی خواهد داشت یا نه ؟

در هر حال چه تاریخ پایان داشته باشد و چه نداشته باشد و این پایان چه خوش باشد و چه ناخوش و یا هر چیز دیگر ، اما آنچه ما را مسلم است اینست که قطعا و بی هیچ شک و شبهه عمر ما در تاریخ پایان دارد و ما تنها زمانی بسیار محدود و کوتاه در تاریخ فرصت زیستن ، حرکت کردن و منشا اثر شدن داریم و این فرصتی است تکرار ناشدنی برای همه ما ، بنابراین آنچه از دست ما برمی آید این است که از آنجا که آینده از بطن حال برون می آید ، پس بهتر است که ما دست کم به اندازه سهمی که از حال و اکنون داریم مساعی خود را بکار گیریم و از فرصت و فرجه ای که خداوند رحمان در اختیار ما نهاده نهایت بهره را ببریم و همه هم و غم و همت خود را مصروف کنیم تا آینده را آنطور که با آرمان های دینی و انقلابیمان سازگار است ، یعنی تمدن اشراق ، بسازیم و در این راه از مرارت ها و ملامت ها نهراسیم و با امید و ایمان و استقامت و استحکام به پیش رویم که والعاقبه للمتقین .

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

 

 

  • دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۲۵۷

3)جمهوری اسلامی ایرانی ترین شکل جمهوری

 

در این مقاله در باب ریشه های ایرانی جمهوری اسلامی سخن به میان می آید

در کشور ما عده ای شعار جمهوری ایرانی را مطرح کرده اند . این مقاله با استفاده از شواهد و قرائن مختلف تاریخی و تبارشناسانه و جامعه شناختی و نشانه شناسانه ثابت می کند که جمهوری اسلامی علاوه بر آنکه جمهوری ای اسلامی و شیعی است ، ایرانی ترین شکل جمهوری نیز می باشد و کسانی که شعار جمهوری ایرانی را مطرح می کنند یا غافل و ناآگاهند و یا افرادی غربزده و خودباخته اند که می خواهند با دستاویز قرار دادن ایرانیت در برابر اسلام علاوه بر تضعیف هر دو ، حتی المقدور اسلام را حذف و یا مهجور کنند و به جای آن فرهنگ غرب را حاکم کنند .

تامل در خصوص حوادث اجتماعی هر چند که مدت زمانی از آن گذشته باشد کاری ضروری و برای حیات با نشاط یک جامعه امری حیاتی است یکی از این حوادث اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم بود که ابعاد مختلفی داشت که ما در اینجا تنها به یک بعد آن یعنی شعار های داده شده در آن و آنهم تنها یک شعار می پردازیم .

در اجتماعاتی که پس از انتخابات ریاست جمهوری ظاهرا به منظور اعتراض به نتایج اعلام شده برگزار شد . ، شعار" جمهوری ایرانی " شعار مطرحی بود که با پسوندها و پیشوندهای مختلفی در برابر شعار" جمهوری اسلامی " مطرح شد .

برای تحلیل درست این شعار و مقصود قائلان آن دو احتمال وجود دارد :

یک احتمال اینکه منظور مطرح کنندگان شعار جمهوری ایرانی ، این است که باید در سیاست ها و جهت گیری های کلی حکومت به جای تاکید بر اسلام ، بر منافع ملی تاکید کرد ، در واقع بر اساس این احتمال ، قائلان این شعار، خواهان آنند که جمهوری اسلامی که حکومتی با آرمان هایی اسلامی است به حکومتی با آرمان هایی ملی گرایانه تبدیل شود . به عبارت دیگر آنها تاکید زیاد جمهوری اسلامی بر مذهب را در منافات با منافع ملی قلمداد می کنند و خواستار آنند که جمهوری اسلامی از حکومتی دینی به صرف حکومتی ملی بدل شود.

بد نیست در اینجا ابتدا ، توضیحی راجع به مساله دین و ملیت بدهیم وبکوشیم حتی المقدور برخی سوتفاهم های موجود را برطرف نماییم .

متاسفانه در بسیاری از مواقع دین و ملیت چنان مطرح می شوند که گویا این دو چیزهایی متناقض اند که لاجرم باید یکی از این دو را اختیار کرد ، حال آنکه دین برنامه برای زندگی سعادتمندانه دردنیا است. ولیکن ملیت ، بوم و بر مردم و خانه یک ملت است و اساسا دین هم آمده خانه یک ملت را آباد کند و این دو به هیچ وجه جا را بر دیگری تنگ نمی کنند ؛ برهمین اساس است که دوست داشتن وطن بر طبق احادیث نشانه ای از ایمان است «‌حب الوطن من الایمان » لذا هیچ تعارضی از لحاظ حوزه عمل میان این دو وجود ندارد .

اما در خصوص آنچه در ایران به عنوان حکومت دینی اتفاق می افتد باید توجه داشت ، اساسا آنچه در انقلاب اسلامی رخ داد چیزی جز باز سازی و بکار گیری دین در راه احیای وطن نبوده است ، براستی چه ساده لوحانه است که بیانگاریم حکومت پهلوی که چونان بنده ای حلقه به گوش ، تحت فرمان اجانب بود به صرف تظاهر های کودکانه و گاه ابلهانه به فرهنگ ایران باستان ، سزاوار نام حکومتی ملی است ولی انقلاب اسلامی که به دهها سال تحقیر ملت ایران پایان داد وپس از حدود دو سده برای نخستین بار در جنگی نا برابر پیروز شد تا کمی آلام ناشی از جنگهای حقارت بار ایران و روس را تسکین دهد ، حکومتی غیر ملی است شاید جالب باشد که بدانیم در طی حکومت دو پهلوی ، بخش هایی از خاک ایران جدا شد – در زمان رضاخان قسمت هایی از خاک مقدس ایران نصیب کشور بی ریشه و جعلی ترکیه شد ، و در زمان محمد رضا جزیره بحرین از ایران جدا شد - حال آنکه این دولتها مستظهر به پشتیبانی دولتهای قدرتمند غربی نیز بودند و داعیه ایران پرستی و ملیت گرایی خود و شبه روشنفکران مزدورشان گوش فلک را کر کرده بود . در همین دوره به اصطلاح باستان گرایی و ایران پرستی پهلوی و روشنفکران غربزده اش بود که در تعدادی از دانشگاه ها ، به ویژه دانشگاههای صنعتی عملا زبان فارسی از رسمیت افتاده بود و به زبان انگلیسی تدریس می شد ؛ حال آنکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بار دیگر زبان فارسی که زبان هویت ایرانی است رسمیت یافت و تدریس به هر زبانی غیر از زبان عزیز فارسی قدغن شد .

براستی اگر کسی کمی انصاف داشته باشد می تواند پبروزی بزرگ ملت ایران -تحت لوای اسلام - بر کشوری که به شدت از شرق و غرب حمایت می شد را انکار کند .

مساله ایران دوستی و ملیت گرایی انقلاب اسلامی به حدی است که برخی از بزرگترین جامعه شناسان جهان نیز بدان اذعان داشته اند . در واقع آنها متوجه شده اند که انقلاب اسلامی اگرچه داعیه دینی دارد اما این به هیچ وجه به معنای فرو گذاردن آرمان های ملی گرایانه نمی باشد.

آنتونی گیدنز در کتاب معروف خود " جامعه شناسی " ، ص ۵۱۸ در خصوص انقلاب اسلامی و ماهیت ملی گرایانه آن ، چنین ابراز می دارد : « آیت الله خمینی حکومتی را که بر طبق قوانین سنتی اسلام سازمان یافته بود ، تاسیس کرد . انقلاب اسلامی ، به گفته وی دین را آنگونه که در قرآن مشخص گردیده اساس مستقیم زندگی سیاسی و اقتصادی قرار می دهد . این قوانین اکید با شیوه نگرشی بسیار ملی گرایانه ، که به ویژه تاثیرات غرب را رد می کند همراه است . ... احیاگری اسلامی را نمی توان صرفا بر اساس ملاحظات مذهبی درک کرد. این جنبش تا حدی نشان دهنده واکنشی علیه تاثیر غرب ؛ و یک جنبش ابراز هویت ملی یا فرهنگی است » . در واقع گیدنز با قدرت شهود جامعه شناسانه خود به خوبی ماهیت ملی گرایانه انقلاب اسلامی را دریافته است .

البته تحلیل گیدنز یک تحلیل عالمانه از یک عالم است ، اما جالب است بدانیم افراد سیاستمدار نیز از این دست اظهارات می کنند ؛ برای مثال بر اساس گزارش سایت تحلیلی خبری عصر ایران (asriran.com) آقای صفوت الشریف رییس مجلس مصر ، با بیان این ادعا که ایران به دنبال احیای امپراتوری باستانی خود است افزود: "مصر، یک قدرت مرکزی در منطقه و نماد اعتدال در مسائل سیاسی و مذهبی است. این کشور همچون نور روشنگری و دموکراسی(!) است که ایرانی ها فاقد آن هستند!"

این اظهارات یک مقام عربی ( حال بر اساس چه انگیزه هایی باشد ، فعلا کاری نداریم ) خود نشان دهنده این است که جمهوری اسلامی علاوه بر داشتن صبغه اسلامی به هیچ وجه خالی از صبغه ملی گرایانه و ایرانی نیست و اساسا از لحاظ عقلی هم تصور چنین امکامی باطل و پوچ است .

اما احتمال دومی که در خصوص شعار « جمهوری ایرانی » وجود دارد این است که منظور آنان از سر دادن این شعار نوع حکومت و یا به عبارت دیگر ساختار حکومت باشد . در جواب این افراد باید گفت که جمهوری اسلامی ، ایرانی ترین شکل جمهوری ، در جهان است .

توضیح آنکه ، هویت فعلی ملت ایران سه بعد دارد : ایرانی ، اسلامی و مدرن . بنابراین هویت امروز ما یک بعدی نبوده بلکه سه بعدی است ، بنابراین حکومتی می تواند نماینده وجوه سه گانه هویت ما باشد که بتواند آنها را در دل خود و در کنار یکدیگر قرار دهد. و باید توجه داشت جمهوری اسلامی ایران بهترین گردآورنده این سه بعد در کنار یکدیگر است .

در واقع اگر چه جمهوری اسلامی به ظاهر تاکید چندانی بر روی عنصر ایرانی در نوع حکومت ندارد اما در باطن وجوه شباهت بسیاری میان این دو وجود دارد . بهترین شاهد ما مساله " فره ایزدی " حاکمان است که شاخص ترین وجه اندیشه سیاسی در ایران باستان بوده است . که هر کس این فره را داشته باشد شایسته حکومت است و هر کس آن را از دست دهد سرنگون می شود چنان که جمشید تا زمانی که در مسیر خدا بود فره با او بود و پیروز بود و چون منی کرد فره ایزدی از او جدا شد و شکست به سراغش آمد و حکومتش نابود شد :

منی کرد آن شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد نا سپاس

منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار

به جمشید بر تیره گون گشت روز همی کاست آن فر گیتی فروز

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس

در واقع باید اذعان داشت در دوران قاجار و به ویژه پهلوی به دلیل عملکرد خاص و منی گفتن های ایشان ، فره ایزدی آنها ، در چشم و دل ایرانیان ، از دست رفت ( همانطور که کاوه ، که در شاهنامه نماد مردم است ، علیه ضحاک دیو سیرت قیام می کند و فریدون را به حکومت می نشاند ) مردم ایران نیز علیه حکام ستمگر و فره از دست داده پهلوی قیام می کنند و بار دیگر در جمهوری اسلامی " فره ایزدی باستانی" که مطلوب آنانست را البته با آمیختن با اندیشه های شیعی آنهم در نظریه متعالی ولایت فقیه که در واقع چیزی جز ولایت عدالت ، فقاهت و تواضع و آزادگی نیست ، بازسازی می نمایند .

به هر روی اگر کمی انصاف داشته باشیم کاملا مشاهده می کنیم که بارزترین وجه اندیشه سیاسی ایران باستان ، یعنی داشتن فره ایزدی ، به کامل ترین صورت در مساله " ولایت فقیه " که شاخصه اساسی جمهوری اسلامی است زنده شده است– البته این نافی وجه فقهی و شیعی قضیه نیست بلکه نشانگر وجه شباهت اندیشه شیعی با اندیشه های ایران باستان است ، شباهتی که ایرانشناس و شیعه شناس بزرگ فرانسوی هانری کربن ، بارها و در جای جای آثارش بدان اذعان کرده است و جالب است بدانیم که هانری کربن کتابی چهار جلدی دارد با عنوان " اسلام ایرانی " که در آن به توضیح و تبیین نظرات خود در خصوص وجوه شباهت اندیشه های ایرانی با اندیشه های شیعی و ... می پردازد که متاسفانه این کتاب به فارسی ترجمه نشده است .

به عبارت دیگر اندیشه باستانی فره ایزدی ، که به معنای لزوم داشتن تقدس و پشتوانه خدایی برای حاکمان است ، در دوران پس از سقوط صفویه به شدت آسیب دید و با انقلاب مشروطه نیز بر ابعاد آسیب افزوده شد ؛ اما این اندیشه پس از انقلاب اسلامی جامه ای جدید در بر کرد و در واقع فکری باستانی در لباسی اسلامی و البته با لحاظ کردن ویژگی های حکومت در دنیای مدرن ، یعنی انتخاب توسط مردم که ولایت فقیه نیز منتخب با واسطه مردم است ، بار دیگر احیا شد .

میشل فوکو نیز در مجموعه مقالاتی که تحت عنوان " ایرانیان چه رویایی در سر دارند " ترجمه و چاپ شده است ضمن تمجیدهایی که از انقلاب ایران می کند به شباهت و حتی بالاتر از آن که میان مذهب تشیع و روح ایرانی است اشاره می کند و چنین می نویسد : " سرنوشت عجیبی دارد ایران . در سپیده دم تاریخ ، این کشور دولت و سازمان اداری را پدید می آورد ؛ بعدها نسخه آن را به اسلام سپرد و مقامات ایرانی در سمتهای دیوانی به خدمت امپراطوری عربی درآمدند . اما ایران از همین اسلام ، مذهبی بیرون آورده است که در طول قرن ها به هر چیزی که می تواند از اعماق وجود یک ملت با قدرت دولت دربیفتد نیرویی مقاومت ناپذیر بخشیده است " ( فوکو ، ۱۳۷۷ : ۳۲ ) ز انقلاب اسلامی به روح جهان بی روح تعبیر می کند

همچنین باید توجه داشت که روح حقیقی ایران که کشوری شرقی است با روح حقیقی اسلام که دینی الهی و اشراقی است هیچ تناقضی ندارد ، زیرا ادر ایران باستان به ویژه در تمدن هخامنشی و پس از آن امپراطوری ساسانی محور و مدار اعتقاد به خدا و عالم غیب بود هر چند این غیب دوآلیستی بود اما آنچه مهم است این است که محور تمدن امری غیر مادی بود ، در حالیکه در تمدن یونان محور و مدار عالم هستی یا همان cosmos بود . پس از اسلام محور و مدار همانند ایران باستان عالم غیب بود ولی این تفاوت را کرد که مدار تمدن اسلامی – ایرانی اعتقاد به توحید شد . در تمدن غرب جدید به پیروی از یونان باستان محور و مدار غیر عالم غیب است با این تفاوت که بجای کاسموس یا عالم هستی ، انسان مدار شده است . به هر روی تمدن ایران هخامنشی و نیز امپراطوری ساسانی از آنجا که محورشان عالم غیب است همچون تمدن اسلامی ایرانی هیچ تناقضی با هم ندارند و برای همین ایرانیان به راحتی اسلام را پذیرفتند چون آن را مرحله ای پیشرفته تر از محور تمدن خود می شمردند و به همین سبب چنان نقش اساسی در این تمدن بازی کردند که به حق تمدن اسلام را باید تمدن اسلام و ایران دانست و به این نکته نیز باید توجه داشت که تنها تناقض اسلام و ایران با غرب است ، غرب به معنای غروب خدا و عالم غیب و طلوع غیر خدا و ماده ست ، همانطور که در زمان هخامنشیان که اوج تاریخ ایران باستان است ، درگیری شرق به رهبری ایران با غرب یونانی وجود داشته است ( جالب است که بدانیم تقریبا تمام دانشمندان غربی درگیری ایران و یونان را نه درگیری دو کشور که درگیری دو تمدن و دو جهان بینی می دانند ؛ این نگرش در فیلم موهن اسکندر و ۳۰۰ کاملا نمودار است ) و در زمان اشکانیان و ساسانیان نیز این جدال شرق با پرچمداری ایران با غرب به سردمداری امپراطوری روم وجود داشته است در واقع درگیری ایران به عنوان نماد شرق با غرب یکی از مهمترین بخش های تاریخ ایران باستان را تشکیل می دهد . بنابراین درگیری انقلاب اسلامی با غرب را نیز باید در تداوم همان درگیری های همیشگی جهان بینی شرقی و اشراقی و خدایی با جهان بینی غربی و الحادی و نیهیلیستی ارزیابی کرد .

با این توضیحات پس باید دانست آنانکه ازجمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی سخن می گویند یا بی خبر از زوایای تمدن کهن و ناآگاه از کنه اندیشه های این دیارند یا افرادی غربزده و از خود بیگانه و مزدورند که چون فرهنگ ایرانی – اسلامی را سد محکمی در برابر هجوم اندیشه های غربی می دانند می کوشند با ایجاد افتراق و جدایی میان این دو و سر در گم کردن نسل جوان میان بر گزیدن ملیت یا دیانت به تضعیف هر دوی آنها بپردازند – همانطور که گاه با رو در روی هم قرار دادن اسلام و جمهوریت می کوشند چنین کنند . البته احتمال دوم بسیار بیشتر است ، یعنی کسانی که شعار جمهوری ایرانی را مطرح می نمایند اگر در سلوک شخصی و اجتماعیشان دقت شود جز مشتی افراد بی ریشه و بی هویت که در فرهنگ غربی الینه شده اند نیستند افراد از خود بیگانه ای که چون رویشان نمی شود و یا جرات ندارند که بگویند ما تسلیم غرب شده ایم و سیادت و آقایی غرب را پذیرفتیم و پس از ۲۵۰۰ سال درگیری با غرب ، یعنی از زمان جنگهای هخامنشیان و یونانیان تا اکنون ، سپر انداختیم و تسلیم و اسیر غرب شدیم ، می گویند ما طرفدار جمهوری ایرانی یا به تعبیر بهتر جمهوری غربی هستیم . در واقع آنها می گویند جمهوری ایرانی اما هدفشان و مقصود اصلیشان جمهوری غربی است .

اما در پایان ما تاکید می کنیم که همه باید بدانیم جمهوری اسلامی – با توجه به ویژگی های خاص مردم ایران – در حقیقت پایان تاریخ مردم ایران است و مردم ایران راه دیگری جز تداوم راه نیمه تمام جمهوری اسلامی را فرا روی خود ندارند ، زیرا ملت ایران در عرض کمتر از هفتادو پنج سال سه انقلاب کرده است : انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ شمسی ، نهضت نفت در حدود سال ۱۳۳۰ – که خود چیزی از یک انقلاب کم نداشت و انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ شمسی . فاصله انقلاب اول تا انقلاب سوم هفتاد و دو سال است . آیا پس از سه انقلاب هنوز کسانی به فکر انقلاب چهارمی هستند ؟ آیا سه انقلاب برای ایجاد تحول کافی نیست ؟ این طرز تفکرات که هنوز در پی انقلاب و تغییر اساسی هستند چیزی جز ضایع کردن انرژی و هدر دادن منابع مادی و انسانی کشور به بار نخواهد آورد . پس بهتر است هر کسی که در پی تغییر و تحولی است ، آن را در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قرار دهد و پیگیری نماید ؛ البته وظیفه حاکمیت هم هست که علاوه بر اینکه دچار توهم "خود خدا" پنداری نشود ، یکی از مهمترین آسیب های حکوتهایی که با نوعی با دین پیوند دارند این است که حاکمان آن دچار توهم "خود خدا" پنداری شوند و در ظاهر به بهانه خدا و درد دین ولیکن در باطن برای ارضای نفس اماره و حس قدرت طلبی خود دست به کارهایی بزنند این دست حکومت ها هر چند برچسب دین و خدا را داشته باشند طاغوت محسوب می شوند زیرا که هر جا که نفس اماره حاکم شود فارغ از اینکه چه نقابی به چهره می زند و به چه چیز تظاهر می کند او از منظر قرآن و منطق وحی طاغوت است چرا که طاغوت شاخ و دم ندارد علاوه بر این دچار شدن به توهم "خودخداپنداری" و حاکم شدن روحیه تمامت خواهی و توتالیتاریسم بر حاکمان و نیز پیدا شدن احساس بی نیازی از مردم در واقع سرآغاز انحطاط و نابودی چنین حکومتهایی نیز هست همان اتفاقی که برای حکوت دین مدار ساسانی و نیر امپراطوری مقدس روم مسیحی و تا حدودی برای حکومت صفوی نیز افتاد .

به هر روی حاکمیت باید فضای کشور را برای پیگیری مطالبات همه نگرش ها و اندیشه ها در چارچوب قانون اساسی باز گذارد تا مبادا کشور دچار آشوبها و فتنه های مختلفی شود که ثمره اش چیزی جز هرز دادن منابع کشور و عقب افتادن بیش از پیش از کشورهای هم سنخ خودش نیست البته به نظر می رسد که جا دارد مسئولان جمهوری اسلامی به وجوه ایرانی نیز توجه بیشتر قرار دهد ؛ مثلا : حال که تقریبا ثابت شده است که ذوالقرنین که درقرآن از او به نیکی یاد شده است همان کوروش شاه ایران است می توان به ساخت فیلم و سریالی در خور این شخصیت ارجمند و ارزنده مبادرت کرد ؛ و نیز توجه بیشتر به زبان فارسی و تقویت و گسترش آن در داخل و به ویژه در خارج از کشور و تلاش برای تبدیل زبان فارسی به زبان علم (در پیش از اسلام و به ویژه در دوره ساسانی زبان علم سریانی بوده و پس از اسلام زبان علم عربی شده و در دوران معاصر نیز گاه زبان فرانسه و اکنون زبان انگلیسی زبان علم است و متاسفانه زبان فارسی با تمام ادعاهای متکلمان آن هیچگاه زبان علم نبوده ولی جا دارد با تلاش بیشتر این بار زبان فارسی دست کم زبان علم خود ملت ایران باشد ) همچنین تاکنون شش زبان در سازمان ملل به عنوان زبان زنده و بزرگ شناخته شده و ثبت شده اند و جا دارد با تلاش بیشتر مسئولان زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ دنیا ثبت شود ؛ همچنین تلاش برای تشکیل اتحادیه کشورهای فارسی زبان متشکل از ایران و افغانستان و تاجیکستان و حتی المقدور تلاش بیشتر برای اتحاد با آن دو کشور و تشکیل کشور واحد به مرکزیت هرات ( ایران برای تبدیل شدن به ابرقدرت جهانی احتیاج به جمعیت و وسعت بیشتری دارد که با اتحاد با افغانستان و تاجیکستان می توان آن را به دست آورد هر چند این برنامه زمان ببرد ) و همچنین اکنون که صحبت از حذف صفر از پول ملی و یا تغییر پول ملی است بجای کلمه تومان که واژه ای ترکی – مغولی است و ریال که واژه ای اسپانیایی است از نام زیبای دریک که نام واحد پول ایران در زمان هخامنشیان بوده است استفاده کرد زیرا اینجا سرزمین اهورایی ایران است نه ترکستان و مغولستان و نه اسپانیا و... به هر روی به نظر بنده ، باید جمهوری اسلامی را پایان تاریخ ملت ایران دانست هر چند از ملت ایران هیچ کاری بعید نیست .

در اینجا توجه به نکته ای ضروری است و آن اینکه نقش دین در هویت بخشی به ملت ایران ، که در جمهوری اسلامی رخ داد ، امری بی سابقه نمی باشد که برای عده ای عجیب و غریب بنماید بلکه دو حکومت قوی تاریخ ایران نیز دست اتحاد با عبادتگاه داده بودند که عبارتند از : ساسانیان در پیش از اسلام و صفویان در پس از اسلام . و در حقیقت جمهوری اسلامی را باید تجربه سوم ملت ایران در اتحاد با دین بر شمرد که امیدواریم ان شا الله با یاری خدا و همت جوانان ریشه دار و خود باور این سرزمین به اندازه آن دو و یا بیشتر از آن دو نیز موفق باشد.

به هر روی در پایان سخن ، جا دارد به کسانی که به دنبال جمهوری ایرانی اند عرض کرد : اگر شما حقیقتا به دنبال جمهوری ایرانی هستید و این شعار تنها بهانه ای برای از صحنه خارج کرن اسلام و ایران واقعی و گشودن پای اندیشه های غربی و به دنبال آن مستکبران غربی ، که خود را میراث دار یونان و اسکندر گجستک که ایران را به آتش کشید می دانند ، به این کهن بوم و بر نیستید ، پس بدانیدکه جمهوری اسلامی همان جمهوری ایرانی است که شما در پی آنید .

پس بجاست همه ما بکوشیم بجای اختلال و رخنه در این نظام آن را تقویت و البته اصلاح و ارشاد کنیم ، و باید بدانیم که اگر جمهوری اسلامی شکست بخورد دیگر آبرویی برای ملت ایران باقی نمی ماند ، در اینجا ذکر مطلبی جالب است که بدانیم میشل فوکو در همان مجموعه مقالاتی که نام بردیم بیان می کند که یک ویژگی بی نظیر انقلاب ایران این است که می خواهد بین معنویت و سیاست جمع کند وی اما این پرسش را در ادامه مطرح می سازد که " آیا این اراده آن قدر ریشه دار هست که به صورت یکی از داده های همیشگی زندگی سیاسی در ایران درآید ، یا اینکه وقتی آسمان واقعیت سیاسی به اندازه کافی صاف شد و امکان حرف زدن از برنامه و حزب و قانون اساسی و طرح و غیره فراهم آمد مثل ابری پراکنده خواهد شد ؟ ... برای مردمی که روی این خاک زندگی می کنند جست و جوی چیزی که ما غربیها امکان آن را پس از رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت از دست داده ایم چه معنی دارد : جست و جوی معنویت سیاسی ؟ هم اکنون صدای خنده فرانسوی ها را می شنوم ، اما می دانم که اشتباه می کنند ، منی که آگاهیم از ایران بسیار ناچیز است . " ( فوکو ، ۱۳۷۷ : ۴۱ ) به هر روی برای اینکه صدای خنده فرانسویان و البته تمام غربیان متکبر و متفرعن و ملحد که از دوران کهن چشم به نابودی ایران و کلا شرق دوختند و دل به این آرزو خوش کردند ، خفه کنیم و نشان دهیم که ملت ایران استعداد تبدیل شدن به ابرقدرت جهانی را دارد باید همه دست به دست هم داده و بجای خودزنی و تفرقه ، با دوستی و هم افزایی این سرزمین باستانی را بار دیگر بر ستیغ عظمت و هیبت جهان بنشانیم .

البته باید توجه داشت که جمهوری اسلامی ، جمهوری اسلامی است نه جمهوری آخوندی ، همانطور که مقام رهبری هم در سفر به قم نیز بدان اشاره کردند ، و نقشی که کل قشر روحانی در انقلاب داشتند اگر کمتر از دیگر قشرها نباشد قطعا بیشتر از آنها هم نبوده است ، گرچه متاسفانه بعضی از روحانیون ، نه همه آنها ، می خواهند با جعل تاریخ نقش خود را پر رنگ تر نمایند اما تاریخ گواه است که انقلاب مطالبه کلی روحانیت نبود که اگر بود آنها باید طی تاریخ هزار ساله خود زودتر چنین کاری را می کردند ، بنابراین بی جهت نیست که بزرگترین تئوریسین و معلم انقلاب یک غیر روحانی است یعنی دکتر علی شریعتی . هر چند نقش بی بدیل امام خمینی به عنوان یک عالم دینی تعالی اندیش و درانداز و آشنا با عالم و آدم نو ، نه یک آخوند سنتی ، غیر قابل انکار است .

پس بار دیگر تاکید می کنیم که اگر خدایی ناکرده پروژه جمهوری اسلامی شکست بخورد نه تنها به حیثیت اسلام ضربه می خورد ، بلکه دیگر حیثیتی برای ملت ایران نیز باقی نخواهد ماند ؛ زیرا همانطور که گفتیم پس از هزاران سال مقاومت در برابر غرب متکبر و متفرعن و ملحد سرانجام در برابر آن سپر انداخت و تسلیم شد ، حتی می توان گفت آبروی ایران بیش از اسلام خواهد رفت چون اسلام در کشورهای دیگر نیز وجود دارد و چه بسا آنها بتوانند برای آن اعاده حیثیت کنند اما اگر آبرو و حیثیت ملت ایران به دست خودش برود ، دیگر کسی نمی تواند برای آن اعاده حیثیت نماید .

البته همانطور که بیان کردیم حاکمیت نیز باید در چارچوب قانون اساسی فضا را برای طرح مطالبات گروههای مختلف بازکند ، اساسا باید قانون اساسی که منشا مشروعیت تمام مقامات کشور از آنست و هیچ مقامی بالاتر و فراتر از آن نیست ، بیش از پیش مورد توجه و اعتنا و قرار گیرد زیرا اگر قانون اساسی مورد بی توجهی یا کم توجهی قرار بگیرد تجربه تلخ شکست مشروطه و وقوع دیکتاتوری جدید و سپس انقلاب جدید و... تکرار خواهد شد . در حالیکه اگر در چارچوب قانون ، اعم از اساسی و عادی ، حرکت نماییم و همگان بکوشیم با همکاری هم پروژه ناتمام جمهوری اسلامی را به اتمام رسانیم و تمدنی جدید با نام تمدن اشراق بر سه پایه ایران و اسلام مدرنیته بنیان گذاریم ، ملت ایران علاوه بر آنکه دین و دنیای خود را همزمان به دست آورده است جایگاه واقعی و تاریخی خود که در زمان هخامنشیان داشت را باز پس می گیرد ، و در تاریخ آیندگان نیز به عظمت یاد خواهد شود . امیدواریم چنان که چین و هند توانسته اند جایگاه تاریخی خود را به دست بیاورند ایران نیز بتواند به جایگاه رفیع تاریخی خود نایل شود.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

منابع :

۱- آنتونی گیدنز ( ۱۳۸۳ ) جامعه شناسی . ترجمه منوچهر صبوری . تهران : نشر نی

۲- رجایی بخارایی ، احمد علی ( ۱۳۸۱ ) برگزیده شاهنامه فردوسی . به کوشش دکتر کتایون مزدا پور . تهران : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

۳- فوکو ، میشل ( ۱۳۷۷ ) ایرانیها چه رویایی در سر دارند ؟ ترجمه حسین معصومی همدانی تهران : انتشارات هرمس

 

 

 

4)تأملی در اندیشه های اجتماعی – سیاسی معتزله و نقش آن در احیای تمدن اسلامی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۳ ثور ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۵۳ سایت پیام آفتاب

 

 هر تمدن نوینی که بخواهد شکل بگیرد باید از تجربه هایی که در تاریخ به هر نوعی داشته بهره گیرد. امروز که بحث از احیای تمدن مدرن اسلام و ایران است، استفاده از سنت های فکری و دستاوردهای اندیشه یی گذشتگان ضروری است که یکی از سنت های فکری گذشته معتزله است .
معتزله به عنوان یک مشرب فکری – نه صرفاً کلامی – در اوایل قرنِ دوم هجری در بستر تمدن اسلام و ایران شکل گرفت، عوامل متعددی را در شکل گیری این مشرب مؤثر دانسته اند که مهمترین آن ها عبارتند از :
1- تعالیم اصیل اسلامی = علاوه بر این که قرآن کریم و سنّت نبوی به تفکر عقلانی بهای زیادی داده اند – چنان که در قرآن بارها به تفکر و تعقل فرمان داده شده است – آن چه می توان سنگ بنای اندیشه اعتزالی به شمار آورد، خطبه های حضرت علی (ع) درباره عدل و توحید است و در واقع معتزله این دو اصل را از علی (ع) گرفته اند. و اصل بن عطا بنیانگزار این مشرب از شاگردان با واسطه حضرت علی به شمار می آید. (1)
2- فلسفه یونانی = از آن جا که معتزلیان خود افرادی خردورز و آزاد اندیش بودند و به مقتضای دستور قرآن نیز باید «سخنان را می شنیدند و بهترین آن را پیروی می کردند. (زمر، 18) طبیعی است که استقبال گرمی از ورود فلسفه یونان به عمل آوردند و به گسترش آن همت گماردند و از عقلانیت و براهین موجود در آن نیز بهره ها بردند. (2)
3- ادیان و آیین های غیر اسلامی = یکی دیگر از عوامل پیدایش اندیشه اعتزالی، تأثیرپذیری از ادیان و آیین های غیراسلامی دانسته شده است.
به این بیان که هنگام پیدایش معتزله، جامعه اسلامی با ادیان متعددی ارتباط و اصطکاک یافت که در میان این ادیان، دین زرتشتی به دلیل پیروان پر شمار و حوزه گسترده جغرافیایی و نیز علم کلام خرد ورزانه اش  بیشترین چالش و اصطکاک را با اسلام پیدا کرد؛ البته ادیان مسیحی و هندو و ... نیز به نوبه خود در این چالش داخل شدند. در نتیجه این  اصطکاکات ، مناظرات و مباحثات عقیدتی زیادی شکل گرفت بنابراین معتزله علاوه بر آن که ناچار بود از سلاح عقل در این نزاع بیشترین بهره را بگیرد و این خود به شکوفایی عقلانیت کمک می کرد. گاه نیز از عقاید طرف مقابل تأثیر می پذیرفت.
سه عامل بالا از مهمترین عوامل شکل گیری مشرب اعتزال به شمار می آید.
اما در خصوص اندیشه های اجتماعی و سیاسی معتزله ابتدا باید بگوییم که «مسایل معتزله زیاد است، منحصر به امور دینی محض که از نظر معتزله باید به آن ها معتقد و مومن بود نیست، شامل یک سلسله مسایل طبیعی، اجتماعی، انسانی، فلسفی نیز که مستقیماً در حوزه مسایل ایمانی نیست، می گردد»(3)
البته خود معتزله از میان این مسایل متعدد تنها پنج مسأله را از «اصول اعتزال»به شمار می آورند به گونه ای که «خیّاط (وفات 300 هـ.ق) یکی از پیشگامان معتزله می گوید : هیچ یک از معتزله سزاوار نام اعتزال نباشد اگر به اصول پنجگانه : توحید، عدل، وعد و وعید، منزلت بین منزلتین، امر به معروف و نهی از منکر پای بند نباشد، و هر گاه این حضال در او جمع باشد او معتزلی است.»(4)
از میان اصول پنجگانه ای که در بالا آورده شد، یک اصل آن مستقیماً به مسایل اجتماعی مرتبط است و آن اصل «امر به معروف و نهی از منکر» است، البته «امر به معروف و نهی از منکر نیز از ضروریات اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمین است. اختلافاتی که هست مربوط است به حدود و شروط آن ها. مثلاً خوارج امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به هیچ شرطی نمی دانستند، معتقد بودند در همه شرایط باید این دو فرضیه صورت گیرد. مثلاً دیگران احتمال موفقیت را و همچنین عدم ترتّب مفسده ای مهمتر را شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر می دانستند، ولی خوارج به این شروط قائل نبودند. برخی معتقد بودند که امر به معروف و نهی از منکر صرفاً قلبی و زبانی است، یعنی قلباً باید طرفدار معروف و مخالف منکر بود و لساناً نیز باید به نفع معروفها و علیه منکرها تبلیغ کرد ... احمد بن حنبل از این گروه شمرده شده است طبق عقیده این گروه، قیام خونین برای مبارزه با منکرات جایز نیست. معتزله شروط امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفتند، ولی آن را به قلب و زبان محدود نمی دانستند، معتقد بودند که اگر منکرات شایع شود، یا حکومت، ستمگر باشد، بر مسلمین واجب است که تجهیز قوا کنند و قیام نمایند.»(5)
قابل پیش بینی است که این عقیده معتزله – که در شمار اصول خمسه اعتزال نیز قرار دارد – تا چه اندازه بر حکومت های ستمگر و جور پیشه گران آید به مبارزه با چنین تفکراتی برخیزند و زمینه های نابودی آن را فراهم آورند و در مقابل به حمایت از اندیشه هایی بپردازند که قیام خونین در راستای مبارزه با منکرات را روا نمی دارند و تنها به امر به معروف زبانی و قلبی بسنده می کنند.
ویژگی بارز عقیده معتزله در وجوب قیام به سیف برای مقابله با حکومت های جور و ستمگر نسبت به عقیده خوارج، که آنان نیز به این امر قایل بودند، این است که معتزله عدم ترتّب مفسده ای بزرگتر را نیز جزء شروط وجوب امر به معروف می دانستند در حالی که خوارج به چنین شرطی قایل نبودند و این خود چهره عقلانی معتزله را پرفروغ تر می سازد و البته احتمال تأثیر آن در میان عموم را نیز بیشتر می سازد.
اصل دیگر که می توان آن را از اندیشه های اجتماعی معتزله دانست، اصل منزله بین المنزلتین (یعنی فاسق، مرتکب گناه کبیره، نه مومن است و نه کافر) می باشد. این اصل اگر چه به طور مستقیم اثرات اجتماعی ندارد ولی استفاده هایی که از آن می شود در مسایل اجتماعی بازتاب دارد.
ابتدا باید دانست که این اندیشه، چنان که از نام آن بر می آید، اندیشه میانه ایست در بین دو تفکر متضاد رایج در آن زمان.
تفکر اول که تفکر خوارج بود، معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره کافر است «زیرا عمل جزء ایمان است و هر کس واجبی را ترک کند و حرامی را مرتکب گردد از جرگه مومنان بیرون رفته و در عداد کافران قرار می گیرد.»(6)
تفکر دوم، که تفکر مرجئه بود، معتقد بودند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد اگر ایمان که امری قلبی است درست بود، مانعی ندارد که عمل انسان فاسد باشد، ایمان کفاره عمل بد است.این تفکر مرجئه بسیار به سود افراد فاسد به ویژه حاکمان تبه کار جامعه آن روز بود.
مرجئه صریحاً اعلام می کردند : «پیشوا هر چنـد گناه کند مقامش باقـی است و اطاعتش واجب است و نماز پشت سر او صحیح است.»(7)
دستگاه فاسد و عیّاش حکومت  که بسیار از چنین تفکراتی خوشش آمده بود به حمایت از چنین تفکراتی برخاست  و در عین حال  نیز به مبارزه برای نابودی تفکرات دیگر به ویژه معتزله کمر بست و ضربات قاطع و کمر شکنی به آنان وارد کرد.
تا این جا ما از اندیشه اجتماعی معتزله سخن به میان آوردیم. و همان طور که در ابتدای این نوشتار آوردیم،آنها در مسایل سیاسی نیز طرز تفکراتی خاص داشتند که ما دو مورد از آن ها را که اهمیت بیشتری دارد، را در ذیل می آوریم:
الف) علی از خلفای پیش از خودش افضل بوده است (این، عقیده بعضی از معتزله است نه همه آن ها، قدمای معتزله –به استثناء و اصل بن عطا –ابوبکر را افضل می دانستند ولی متأخّرین آن‎ها غالباً علی را افضل می‌دانستند). (8)
ب) نقد صحابه پیغمبر و بررسی کارهای آن ها جایز است. (9)
معتزله با این که خود را اهل سنت می دانستند با مطرح کردن چنین عقایدی خود را به ورطه چالش با قاطبه اهل سنت انداختند. کاملاً قابل پیش بینی است که ارائه نظری مبنی بر روا بودن نقد صحابه چه جنجالی را علیه آن ها ایجاد خواهد کرد.
در واقع آن ها می خواستند با استفاده از قرآن و همچنین عقل و معرفت خویش به داوری، نقد و سنجش گفتار و کردار افرادی بپردازند که اهل سنت بر تن آنان «لباس عدالـت بلـکه عصمـت پوشـانیده و گفتـار و سخنـان آنـان را بـدون کـم و زیـاد حجّت می دانستند.»(10)
طبیعی است این امر علاوه بر آن که چهره عقل گرایانه آن ها را تابنده تر کرد آن ها را به تناقضاتی نیز دچار کرد، زیرا از یک سو خود را اهل سنت دانستن و از سویی دم از نقد صحابه زدن با یکدیگر جمع نمی آید و همان طور که گفتیم این مسأله تعارضات شدیدی را با اهل سنت به بار آورد که می توان آن، یعنی «وصله ناهمرنگ بودن».(11)
با قاطبه سنّیان را یکی از مهمترین علل انحطاط و سقوط آن ها دانست. انحطاط و سقوط معتزله –که بسیاری از پیشوایان آن ایرانی بودند –از مقدماتی بود که سرانجام به اضمحلال تمدن اسلام  و ایران انجامید.
یکی دیگر از موارد جالب در تفکر برخی معتزله ، که البته جزو اندیشه های اجتماعی –سیاسی آنان نیست،  اعتقاد به اصل بودن اراده و فرع بودن معرفت است، البته اشاعره نیز چنین اعتقادی داشتند «در جهان اسلام نيز اشاعره و برخي از معتزله، برخلاف متكلمان شيعي، به تقدم ارادة بر معرفت قائل بوده‌اند. براي مثال، جاحظ ( 160 – 255 ق ) در کتاب الحیوان بیان می دارد که : 
در مسئله خلقت، خداوند ارادة كرده و دنيا به وجود آمد. بنابراين، ارادة الهي بر خلقت عالم و به تبع بر معرفت خداوند از عالم، مقدم است. در انسان نيز عقل انسان جداي از نيازهاي روزمرة او نيست و انسان با توجه به نيازهاي حياتي خود، عقلش را به‌كار مي‏برد.
   نتيجة اعتقاد به تقدم ارادة بر باور در آدمي آن است كه متكلمان اشعري و برخي معتزليان وجه مميزه انسان از حيوان را ارادة او مي‏دانند، حال آنكه متكلمان شيعي عقل را وجه مميزه انسان از حيوان دانسته و انسان را حيوان ناطق مي‌نامند »(12)
باید توجه داشت مساله اصل بودن اراده در برابر معرفت یکی از مسایل مهم و مغفول مانده در تفکر اشاعره و معتزله است و باید توجه داشت یکی از موجبات پیشرفت غرب ، اهمیتی بود که فلاسفه غرب از قبیل دکارت، کانت، شوپنهاور، نیچه و... برای اراده قایل بودند و معرفت را فرع بر آن می دانستند و آنچه از جمله موجبات عقب افتادن جهان اسلام شد توجه و تاکید بیش از حد متکلمان و فلاسفه اسلام بر مساله  معرفت و بی اعتنایی ایشان به ارزش و اعتبار اراده بود . اگر ما مسلمانان نیز بخواهیم در مسیر پیشرفت قرار گیریم یکی از کارها این است که باید بر اصل بودن اراده و فرع بودن معرفت تاکید بسیار بیشتری کنیم .
 
به هر تقدیر در پایان تذکر این مطلب ضروری است که اگر می خواهیم تمدن جدیدی که ترکیبی از تمدن غرب مدرن و ایران و اسلام باشد ، ما آن تمدن را تمدن اشراق می نامیم ، بنیان گذاریم چاره ای نداریم جز اینکه به عقلانیت معتزلی و نیز اعتقاد به نقادی ( نقد را می توان وجه فکری امر به معروف و نهی از منکر دانست همانطور که امر به معروف و نهی از منکر را می توان وجه اجتماعی نقد بر شمرد ) معتزلی بازگردیم . البته در کنار عقلانیت و نقد ، توجه به معنویت و اخلاق و رفتار اسلامی ، که ما آن را نمازیت می نامیم ، کاملا ضروری است ؛ به عبارت دیگر تمدن نوین اسلام و ایران و مدرن یا همان تمدن اشراق دو پایه اصلی دارد : یکی نمازیت و دو دیگر عقلانیت . به امید تاسیس چنین تمدنی در آینده ای نه چندان دور . ان شاء الله
 
  پی نوشت ها
1- سبحانی، جعفر (1373)، «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی» جلد 4 ، قم : انتشارات توحید.
2- یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین (1380)، «نگاهی نو به دیدگاه معتزله»، نشریه معرفت 51 : 38-44.
3- مطهری، مرتضی (1379)، «آشنایی با علوم اسلامی (2)»، کلام –عرفان –حکمت علمی. قم : انتشارات صدرا؛ ص 30.
4- جلبی، علی اصغر (1373)، «تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام»، تهران : انتشارات اساطیر؛ ص 75.
5- مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (2)؛ ص 43.
6- سبحانی، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی جلد 4 ، ص 205.
7- مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (2)؛ ص 41.
8- همان؛ ص 47.
9- همان؛ ص 47.
10- سبحانی، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، جلد 4؛ ص 239.
11- همان؛ ص 238.
12- موحد ابطحی ، سید محمد تقی ( 1389 )  " اراده‌گرايي، به مثابه مبنايي براي علم ديني در نظرية فرهنگستان علوم اسلامي " در  مجله معرفت کلامی . سال اول ، شماره چهارم ، زمستان 1389، صص 179 ـ 208

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۴,۳۴۷

5)نگاهی به دو نظریه در باب نیازهای انسان

 

در این مقاله کوتاه نگاهی می اندازیم به دو نظریه راجع به نیازهای انسان

در این مقاله کوتاه نگاهی می اندازیم به دو نظریه راجع به نیازهای انسان .

از نظریه هایی که در خصوص نیازهای آدمی مطرح است ، نظریه آبراهام مزلو (۱۹۰۸ ۱۹۷۰) روانشناس امریکایی است . در واقع باید نظریه سلسله مراتب نیازها که توسط وی ارائه شده را یکی از معتبرترین نظریه های مطرح در مورد نیازهای انسانی دانست. طبق این نظریه، نیازهای اساسی انسان عبارتند از:

نیازهای جسمانی اولیه (نیاز به غذا، پوشاک، مسکن و ... )

نیازهای ایمنی (نیاز به ثبات و رهایی از ترس و نگرانی )

نیاز به احترام (حرمت و مقام و موقعیت )

نیاز به خودشکوفایی.

نیاز به دانستن و فهمیدن (شناخت و درک پدیده ها )

نیازهای زیبایی شناختی (نیاز به زیبایی و نظم )

اگر نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبتاً خوبی ارضا شوند، مجموعه جدیدی از نیازها پدید می آیند که به طور کلی در زمره نیازهای ایمنی طبقه بندی می شوند. به همین ترتیب با ارضای نسبی هر سطح از نیازهای مذکور، نیازهای سطح دیگر مطرح می شوند؛ یعنی پس از ارضای نیازهای جسمانی و ایمنی، نیاز به عشق و محبت و تعلق پدیدار می شود و پس از ارضای این نیازها، نیاز به عزت نفس و احترام مطرح می شود. حتی اگر همه این نیازها ارضا شوند، باز هم اغلب می توان انتظار داشت که نارضایتی و بی قراری تازه ای به وجود آید، مگر آنکه فرد به انجام کاری مشغول باشد که آن کار برای شخص او مناسب است؛ برای مثال، اگر ذوق شعری دارد باید اشعار خوب بسراید و استعدادهای خود را شکوفا سازد. این نیاز به خود شکوفایی است که به «تمایل فرد به شکوفا کردن آنچه به صورت بالقوه در خویشتن دارد» و «تمایل وی به تکوین تدریجی و شدن هرآنچه شایسته شدنش را دارد»، اشاره می کند. در این سطح، بیشترین میزان تفاوت فردی، در میان افراد مشاهده می شود.

مزلو همچنین بر این باور است که ما باید در مقابل گرایش ساده لوحانه به جداسازی نیازهای شناختی و نیازهای کنشی مقاومت کنیم. در واقع به نظر مزلو، تمایل انسان به دانستن و فهمیدن نیز تمایلی کنشی به شمار می رود و در زمره نیازهای شخصیتی انگیزاننده قرار می گیرد. درباره نیازهای زیبایی شناختی در مقایسه با نیازهای دیگر، اطلاع کمتری در دست داریم. برخی از افراد با دیدن زشتی ها بیمار می شوند و با قرار گرفتن در محیطی زیبا بهبود می یابند و اشتیاق نشان می دهند؛ به طوری که اشتیاق آنها را فقط زیبایی ارضا می کند. طبق برخی شواهد این حالت از دوران غارنشینی تاکنون ادامه داشته است. تداخل پیچیده این نیازها با نیازهای کنشی و شناختی، تفکیک کردن دقیق آنها از یکدیگر را ناممکن می سازد. یکی دیگر از ضعف های نظریه مزلو بی توجهی به جایگاه خاص نیازهای جنسی در انسان و تأثیر آن در نوع جهتگیری های آدمی در زندگی فردی و اجتماعی و فکری اوست.

در خصوص چندی و چونی نیازهای انسان نظریات مختلفی در تمدن اسلامی و متفکران مسلمان وجود دارد که در این مجال ، به یکی از آنها می پردازیم .

ابتدا باید به این نکته توجه داشت که از این منظر نیاز و میل دو روی یک سکه اند انسان به چیزی که نیاز داشته باشد میل نیز پیدا می کند و به چیزی که مایل شده قطعا نیاز داشته است .

در این نظریه ،که تا حدودی صبغه فلسفی نیز دارد ، نیازهای انسان به قرار ذیل تقسیم بندی می شوند :

الف) نیاز به زیستن: که شامل حداقل چیزهایی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است از قبیل آب و نان و جان پناهی از گزند باد و باران و دیو و دد. به عبارت دیگر ، نیازهای طبقه اول و دوم هرم آبراهام مزلو ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، در این مرحله قرار می گیرند.

ب) نیاز به هستن : که عبارتند از:

۱- نیازهای زیستی مرحله قبل ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، ولی با این تفاوت که سطح آن از مرحله پیشین که شامل حداقل لوازم و مسایل ابتدایی برای زنده ماندن است، فراتر آمده و زیادخواهانه تر و جاه طلبانه ترو تجملاتی تر، اعم از کیفی و کمی، شده است. ( مثل غذای آن ، سرپناه آن و... ).

۲. نیاز به روابط متقابل با دیگر انسانها .

۳. نیاز به احترام و آبرو

۴. نیاز به آرمان و آرزو و هدف .

۵. نیاز به خودشکوفایی و بروز استعادادها به منظور منشا اثر شدن

۶. نیاز به درک واقعیتها و کشف حقایق و کنجکاوی کردن .

۷. نیاز به لذایذ جنسی

۸. نیاز به تفریح و سرگرمی .

۹. نیاز به عصیان و سرکشی و طاغی شدن

۱۰. نیاز به بازگشت و اعتذار و توبه .

۱۱. نیاز به داشتن الگو و ایده آل بشری

۱۲. نیاز به داشتن اعتقاد به نیرویی فرابشری و بن بست شکن .

۱۳. نیاز به باور جاودانه ماندن و همیشه ماندگار بودن

ج) نیاز به «چیستن»: که این نیاز از سنخ نیازهای قبلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در راستای تأمین نیاز به هستن را شامل می شود. در واقع در این مرحله انسان ها در جهتگیری خود برای تأمین نیاز به هستن ، که نیازهاس سیزده گانه بودند که بر شمردیم ، می کوشند به گونه ای این نیازها را برآورد که او را در برابر دیگران متشخص سازد؛ به عبارت دیگر این نیاز را می توان " نیاز به تشخص" نامید که بر نیازهای سیزده گانه دو مرحله قبل حکومت دارد و حاکم است .

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

6-ابراهیم (ع) و ذبح فرزند از دیدگاه کی‌یر کگارد و ابن عربی / رضا مهریزی

تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ میزان ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۰۵

بررسی‌های تطبیقی در هر رشته‌ای که باشند می‌توانند نقاط اشترک و یا افتراق فرهنگ‌ها را روشن کنند و این موجب شناخت بیشتر فرهنگ‌ها از خویشتن و افزایش خودآگاهی فرهنگی می‌شود. در این جستار به ماجرای قربانی کردن فرزند توسط ابراهیم، که در کتاب مقدس و قرآن آمده و تمامی پیروان ادیان ابراهیمی بدان معتقدند، از دیدگاه کی‌یرکگارد و ابن عربی می‌پردازیم.
کی‌یرکگارد فیلسوف و خدادان دانمارکی واکنش حضرت ابراهيم (ع) نسبت به فرمان خداوند مبني بر ذبح فرزندش را برآمده از اوج اخلاص و ایمانش دانسته و لذا ابراهیم را «شهسوار و یکه‌تاز ايمان» معرفي می‌کند. از منظر کی‌یرکگارد، وقتي به ابراهيم (ع) فرمان داده شد که بايد فرزندش را قرباني کند، او حتي اخلاق را هم زير پاگذاشت؛ چرا که او فراتر از اين ساحت‌ها رفته بود. او حتي اگر احتمال و ترديد ذهني درباره مرگ فرزندش داشت، ديگر نمي‌شد او را یکه‌تاز ايمان دانست.ابراهيم (ع) که بعد از سالیان دراز خدا به او فرزندی عطا کرده است اکنون با فرمان جدیدی از سوی خدا مواجه می‌شود که دستور ذبح فرزندش را می‌دهد. او در جدال ميان عقل و ايمان يا اخلاق و ايمان، تنها و بدون هيچ ترديدي، ايمان را برگزيد و اين انتخاب، تاريخ مباحث خداشناسي را در مرحله‌اي حساس و عميق قرار داد.
در نظر کی‌یرکگارد ایمان ورای عقل و شریعت است و «ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می‌شود که عقل پایان می‌یابد». ایمان یعنی به صلیب آویختگی عقل.
از نظر کی‌یرکگارد ایمان مبتنی بر محال است: با ایمان هر ناممکنی ممکن است. در نظر کی‌یرکگارد محال امری بی‌معنی نیست بلکه بر عکس این محال است که به ما بر خلاف عقل و منطق حقیقت را افاده می‌کند. محال معنای حق است اگرچه مفهوماً باطل است. ابراهیم ممکن بودن محال را باور داشت و اساساً ایمان همین است.
در بالا دیدیم که کی‌یرکگارد عمل ابراهیم را اوج ایمان او می‌شمرد و ابراهیم را به واسطه آن می‌ستاید و وی را شهسوار و یکه‌تاز ایمان محسوب می‌کند.حال ببینیم نظر ابن عربی راجع به ذبح فرزند توسط ابراهیم چیست؟
ابن عربی رؤیای ابراهیم (علیه السلام) را که در خواب دید فرزندش را ذبح می‌کند – خطا می‌داند.
به نظر ابن عربی، گوسفند در خواب ابراهیم (علیه السلام) به صورت اسحاق ظاهر شده، به این مناسبت که هر دو منقاد اوامر الهی هستند. یعنی درست است که ابراهیم (علیه السلام) در خواب دید پسرش اسحاق علیه السلام را ذبح می‌کند، ولی در واقع مقصود همان گوسفند بود. چون خواب، حضرتِ خیال و مثال مقید است و آنچه در این حضرت مشاهده می‌شود احتیاج به تعبیر دارد، تا مراد از صورت مرئیه معلوم آید. زیرا آن گاهی مطابق واقع باشد و گاهی نباشد. 
اما ابراهیم (علیه السلام) عنایت نفرمود و به تعبیر آن نپرداخت. زیرا چنین انگاشت که امر را در عالم مثال مطلق مشاهده کرده است که احتیاج به تعبیر ندارد، چون هر چه در این مشهد مشاهده شود همواره مطابق واقع باشد و نیازمند تعبیر نباشد.
ابن عربی می‌گوید: خدا خطاب به ابراهیم فرمود: «أنّ یا ابراهیم قد صدّقت الرؤیا» و آنچه را که در خواب دیدی صادق شمردی، و نفرمود: صدقت فی الرؤیا أنّه ابنک (صادق بودی در رؤیا و آنچه دیدی ذبح می‌کردی عین فرزند تو بود) زیرا ابراهیم علیه السلام ظاهر رؤیای خود را گرفت و آن را تعبیر نکرد، در حالی که رؤیا احتیاج به تعبیر دارد.
خلاصه سخن آنکه در ماجرای ابراهیم و قربانی فرزند؛ امتحان بودن خواب را هم کی‌یرکگارد قبول دارد و هم ابن عربی با این تفاوت که کی‌یرکگارد ابراهیم را پیروز این امتحان می‌داند و او را یکه‌تاز ایمان می‌خواند و طور ایمان را ورای طور عقل می‌خواند «اما ابن عربی می‌گوید امتحان برای این بود تا معلوم شود که ابراهیم تعبیر خواب بلد است یا نه؛ و او در امتحان مردود شد و معلوم گردید که توانایی و بصیرت لازم برای تعبیر خواب ندارد. ابراهیم به خواب دید که فرزند خود را قربانی می‌کند ولی ملتفت این معنی نبود که خواب تعبیر می‌خواهد و تعبیر عبور کردن و گذشتن از ظاهر است به سوی باطن». (موحد، ۱۳۸۹: ۳۵۱)
در انتها باید اذعان کرد که به قربانگاه رفتن فرزند و تصميم حضرت ابراهيم (ع) براي عملي کردن فرمان الهي مبنی بر قربانی فرزند، شايد بارزترين مصداق نزاع عشق و ايمان يا نزاع عقل و ايمان در طول تاريخ به شمار آيد. اين نزاع از جمله مباحث جدي و عميقي است که در حوزه فلسفه دين، همواره با آرا و ديدگاه‌هاي مختلفي همراه بوده است. شاید بتوان نگاه ابن عربی را نگاهی برآمده از امتیازی که اسلام برای عقلانیت قایل است ارزیابی کرد و نگاه کی‌یرکگارد را برآمده از نگاه مسیحی که ایمان را مقدم بر عقل می‌شمرد حساب کرد به هر روی این بحث احتیاج به تفصیل و مجال بیشتری می‌خواهد که از حوصله مجال فعلی خارج است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

7-درآمدی بر جامعه شناسی ابراهیمی/رضا مهریزی

تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۷ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۲۳

 

 مقدمه
بحث بومی کردن علوم دست کم از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بطور جدی مطرح شد. هر چند پیش از آن نیز به طور جسته و گریخته این اندیشه، به ویژه در حوزه اقتصاد، مطرح می گشت و طرفداران و مخالفینی نیز داشت. اما بحث جدی راجع به بومی کردن علوم را باید به پس از انقلاب اسلامی و تعطیلی دانشگاهها و آغاز انقلاب فرهنگی منتسب کرد . از آن پس بومی کردن یا به تعبیر دیگر اسلامی کردن علوم به طور جدی مطرح شد و البته اگر چه در برخی حوزه‎ها، مثل اقتصاد یا روانشناسی، موفقیت هایی کسب شد. اما حقیقت این است که کار جدی ای که قابلیت عرضه جهانی باشد به هیچ وجه صورت نگرفت.
اما با همه این احوال یک رشته بسیار مهم و اساسی در علوم انسانی وجود داشت که حتی همان موفقیت های کوچکی که در اقتصاد و روانشناسی صورت گرفت در آن رخ نداد که این رشته جامعه شناسی می باشد که آن را پس از فلسفه باید زیربنایی ترین علم در علوم انسانی قلمداد کرد . ( علوم انسانی دو بال دارد یکی فلسفه و دیگری جامعه شناسی ) .
ضعف اساسی علوم انسانی در حوادث پس از انتخابات 1388 بار دیگر خودنمایی کرد و یکی از تئوریسین های جریان اصلاحات نیز به سوءاستفاده آنها از ضعف علوم انسانی اعتراف کرد و این مساله بار دیگر ضرورت توجه به اسلامی کردن علوم و جامعه شناسی اسلامی را زنده کرد.
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقادات بر پر باری این بحث افزوده شود.

مبحث اصلی
ابتدا باید توجه داشت که در « تعریف و بکارگیری اصطلاح نظریه یا نظریه در جامعه شناسی، مانند دیگر مفاهیم و اصطلاحات اساسی ... توافق کامل وجود ندارد، بلکه هر جامعه شناس به طرح دوباره مفاهیم اساسی در جامعه شناسی پرداخته و از آن تعبیر و تفسیر جدیدی ارائه کرده است » ( آزاد ارمکی ، 1375 : 13 ) بنابراین ما نیز در این مقاله تنها از منظری خاص به جامعه شناسی می پردازیم و می کوشیم تبیین دقیقی از جامعه شناسی ابراهیمی ارائه دهیم .
دکتر توسلی در کتاب نظریه های جامعه شناسی ، در فصلی که به طبقه بندی نظریه ها و مکاتب جامعه شناسی می پردازد، این نظریات و مکاتب را به سه دسته تقسیم می کند: « الف ) طبقه بندی بر حسب کشورها { مثل جامعه شناسی فرانسوی، جامعه شناسی آمریکایی و... } ب ) نامگذاری بر اساس رشته علمی پیوسته به جامعه شناسی { مکتب روانشناسی تارد، مکتب مکانیسم و بیولوژی پارتو و... } ج ) طبقع بندی بر اساس گرایشهای علمی و شقوق فرعی آن {که خود به سه دسته تقسیم می گردد }: اول نظریه های اثباتی؛ دوم جامعه شناسی تفسیری ؛ نظریه های فلسفی و انتقادی » ( توسلی ، 74 : 40 ) اگر بخواهیم جایگاه جامعه شناسی ابراهیمی را بر اساس این تقسیم بندی تعیین کنیم ، آن را باید در گروه نظریه های فلسفی و انتقادی قرار دهیم .
بنابراین جامعه شناسی ابراهیمی، را نباید با مکاتب پوزیویستی یا تفهمی و تفسیری مقایسه کرد زیرا هدف جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه ارائه نظریه ای همچون کارکردگرایی یا ساخت گرایی و یا کنش متقابل نمادین نیست. بلکه هدف این مکتب گشودن یک منظر جدید به جامعه و جامعه شناسی و تلاش برای نقد و نفی آن می باشد ؛ در واقع بهتر است این مکتب را با مکتب فرانکفورت و فمنیسم و جامعه شناسی مسیحی مقایسه کرد ( البته منظور از این مقایسه نوع رویکرد است نه نوع مطالب ارائه شده زیرا در نوع مطالب همه این مکاتب با هم تفاوتها و حتی تضادهای بنیادین دارند ) به عبارت دیگر جامعه شناسی ابراهیمی یک مکتب انتقادی است که با یک پیش فرض خاص خود ، وارد می شود و بر مبنای آن پیش فرض به نقد جامعه مدرن و روندهای جاری در آن می پردازد.
در واقع در جامعه شناسی ابراهیمی سعی بر آنست که با مبنا قرار دادن و پیش فرض گرفتن اندیشه های مشترکِ ادیان ابراهیمی، یعنی اسلام و مسیحیت و یهود ، به نقد جامعه و وضع موجود بپردازد .( از اندیشه های مشترک در ادیان ابراهیمی می توان به : ضرورت برقراری عدالت و به ویژه عدالت اقتصادی در جامعه ، ضرورت توجه جدی به نهاد خانواده و تلاش برای قرار گرفتن خانواده در محور همه حرکت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ، ضرورت وجود روحیه اعتدال در مصرف و پرهیز از مصرفبارگی، مخالفت با سرمایه سالاری و بورژوازی، مخالفت با اندیشه های فمنیستی و اصالت زن در جامعه ، مخالفت با سیطره تکنولوژی و ابزار بر زندگی انسان ، این سه مورد آخر را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود : مخالفت با سیطره زر و زن و ابزار ).
در واقع جامعه شناسی ابراهیمی از این لحاظ  با نظرات ماکس شلر، پایه گزار جامعه شناسی مسیحی، هم نواست که « انسان فاقد غریزه، گرفتار بند عادات است و سرمایه داری معاصر نیز با استفاده از همین بند عادات انسان را از ارزشهای اصلی جدا نموده و در منجلاب بی اخلاقی فرو برده است. در این میان مردم عادی، که اکثرهم لایشعرون، قدرت بازنگری، به معنای هوسرلی آن را از دست داده اند . پس این روشنفکران و جامعه شناسان هستند که می توانند به مرحله بازنگری رسیده و با کشف خودنیتی تاریخی خود، راه رهایی از استثمار فرهنگی و اقتصادی جامعه را یافته و موجب هشیاری و تحرک مردم شوند» ( تنهایی، 1375 : 189 ) می توان گفت جامعه شناسی ابراهیمی که مکتبی انتقادی است در طریقه نقد و انتقاد خود بر جامعه مدرن سرمایه داری  به جامعه شناسی مسیحی و مکتب فرانکفورت نزدیک می شود. ولی این تفاوت اساسی را دارد که مشکل جامعه شناسی ابراهیمی و نقد آن تنها علیه نظام سرمایه داری نیست بلکه علیه طاغوت است که از نظر این مکتب طاغوت اعم است از نظام سرمایه داری و طبقه بورژوا و یا نظام سوسیالیستی و طبقه کارگر و هر چیز دیگر که اصالتش را از غیر خدا کسب نموده باشد . در واقع جامعه شناسی ابراهیمی با هر چیزی که جامعه را به خودبنیادی و ماده و مادینه پرستی بکشاند می ستیزد حال آن لیبرالیسم باشد خواه سوسیالیسم خواه هر ایسم دیگر.
یکی دیگر از وجوه اختلاف جامعه شناسی ابراهیمی با مکتب فرانکفورت و نیز جریانات فمنیستی در این است که گروه اول تاکید بر آگاهی بخشی به طبقه کارگر علیه ستم طبقه بورژوا دارند و گروه دوم تاکیدشان بر آگاهی بخشی به زنان علیه ستم مردان است حال آنکه جامعه شناسی ابراهیمی تاکیدش بر آگاهی بخشی به جوانان علیه گسترش طاغوت است زیرا به باور آنان جوانان به ملکوت خدا نزدیکترند و امکان مبارزه علیه طاغوت برایشان امکان پذیرترست. بنابراین باید توجه داشت که از نگاه جامعه شناسی ابراهیمی در طول تاریخ ، به استثنای دوره کوتاه صدر اسلام ، هیچگاه ارزش های الهی و ابراهیمی مستقر و برپا نبوده است چه در حکومت های به ظاهر دینی، مثل بنی امیه و بنی عباس و اساسانیان و نیز امپراطوری مقدس روم ،  و چه در حکومت های سکولار امروزی، مثل تمامی دولتهای اروپایی فعلی ، بنابراین نباید کسی ظلم و ستمی که در این دوران بر مردم شده است را به پای ارزش های الهی بنویسد زیرا این حکومت های به ظاهر دینی خود مظهر شیطان و طاغوت بوده اند .  بنابراین این مکتب به هیچ وجه خواهان برگرداندن وضع سابق و بازگشت به گذشته و یا بازگشت به خویشتن نیست ( زیرا اساسا خویشتن ما و گذشته ما چیزی جز اسارت در چنبره نفس اماره وامانده و عقب مانده نبوده است ) بنابراین هیچ احساس نوستولوژیکی هم به گذشته ندارد، البته این به معنای تایید وضع موجود و کنونی هم ، که طاغوت پیشرفته است، نیست . بلکه خواهان آنست که بشر که موفق شده از جاهلیت اولی به درآمده از این جاهلیت اخری نیز به درآید و خود را از سیطره زر و زن و ابزار رهایی بخشد و بتواند به جامعه ای مترقی و متعالی برسد که در آن نان و ایمان ارزشی یکسان داشته باشند .
باید توجه داشت که جامعه شناسی ابراهیمی برای وصول به جامعه ایده آل به هیچ وجه به دنبال انقلاب و خشونت و اجبار نیست ( لا اکراه فی الدین ) بلکه معتقد است آنچه وظیفه اوست آگاهی بخشی به مردم به طور اعم و به جوانان به طور اخص است تا آهسته آهسته آنها بر معایب وضع موجود آگاهی یابند و خود با میل خود به سوی جامعه مطلوب رهسپار شوند در واقع جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وضع موجود را به رسمیت نمی شناسد و خواهان بازسازی و سامان دهی اجتماعی است و به هیچ وجه وظیفه جامعه شناسی را صرف شناخت جامعه نمی داند بلکه همچون اریک فروم معتقد به « تلاش در بازسازی نظام اجتماعی معاصر با تکیه بر انسانی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی » است ( آزاد ارمکی ، 1381 : 127 ) البته این تفاوت اساسی را نیز با اندیشه های فروم دارد که به جای انسانی تر نمودن طرفدار لاهوتی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی است .
به این نکته باید اذعان داشت که جامعه شناسی ابراهیمی اگر چه از نظریات مختلف استفاده می کند اما آنچه محور و اصل اساسی آنست انتقاد از وضع موجود بر مبنای ارزش های الهی و ابراهیمی است . برای مثال یکی از مواردی که جامعه شناسی دینی بدان باور دارد و از ابتکارات این مکتب است اعتقاد به این مطلب است که در جامعه مدرن بر اثر انقلاب صنعتی و تکنولوژیک از یک سو و همچنین گسترش تفکرات فمنیستی و اصالت زن که به تحقیر مقام مادری و کارهای خانه داری می پردازند و قایل به یکسانی شخصیتی و روحیه ای زن و مرد میباشند ، از سویی دیگر و نیز سست شدن روابط اخلاقی و دینی و ارتباط گسترده زن و مرد در محیط های مختلف ، به ویژه در محیط کار و درس ، و تاثیرپذیری خودآگاه و ناخودآگاه آنها از یکدیگر موجب شد که هویت مردانه مردان و هویت زنانه زنان دستخوش تغییر و دگرگونی شود به طوری که دیگر سخن گفتن از دو جنسیت زن و مرد اشتباه است ( البته جنسیت با جنس تفاوت دارد منظور از جنسیت بیشتر روحیات است و منظور از جنس جسمیات ) بلکه باید از جنسیت واحد سخن گفت جنسی که نه زن است و نه مرد و در عین حال هم زن است و هم مرد .
از شواهد این مدعا نیز نزدیک شده سیمای ظاهری زن و مرد به یکدیگر و نیز گسترش شدید میل افراد به زندگی مجردی و نیز همجنس گرایی می باشد ؛ بنابراین مکتب جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که مدرنیته علاوه بر آن بلایی که بر سر بسیاری از امور زندگی انسان ، به ویژه انسان شرقی ، آورد؛ مثلا : لباس های محلی آنها را به دست خودشان از تنشان درآورد و کت و شلوار و کروات بر تن آنان پوشاند و نیز آن بلایی که بر سر زبان های محلی و بومی درآورد به طوری که تاکنون آن طور که برخی آمار نشان می دهند حدود 2000 زبان نابود شده است و این طور که پیش می رود با توجه به گسترش اینترنت ، ماهواره و از همه مهمتر پروژه غربی سازی که اسم فریبنده جهانی سازی را بر پیشانی اش گذاشته ، احتمال دارد تا چند دهه دیگر حتی زبان های بزرگی مثل فارسی نیز در معرض اضمحلال و نابودی قرار می گیرند و زبان انگلیسی زبان تمامی مردم جهان می شود -  علاوه بر همه این کارها نظام سرمایه داری مدرن بلایی دیگر هم بر سر بشر آورد و آن هم نابودکردن هویت مرد بودگی مردان  و زن بودگی زنان است که اساس تشکیل و استمرار خانواده می باشد ، بوده است و از این رهگذر خانواده نیز نابود شده است.  در واقع باید اذعان کرد ، طاغوت سرمایه داری انسان را به موجودی تک جنسیتی بدل کرده است ، موجودی که نه مرد است که در او بتوان شجاعت و سخاوت و عزت و جوانمردی جست و نه زن است که نجیب باشد و باوقار و عاطفی و با ناز و دور از دسترس و در عین حال هم مرد است و هم زن ؛ موجودی که معلوم نیست چیست ملغمه ایست از صفات رذیله هر دو جنس و البته برخی صفات حسنه آنها ، انسانی که دچار نفاق جنسیتی شده است و چون مارماهی نه این تمام است و نه آن تمام. به هر روی شاید بهتر باشد که این موجود عجیب الخلقه و جدید الولاده را همان " انسان تک جنسیتی " بنامیم که از نخستین عواقب تولد نه چندان فرخنده اش فرو ریزی بنیاد اخلاق و نجابت و خانه و خانواده و مردانگی و زنانگی و از دست دادن آرامش ، با وجود گسترش آسایش ، و نیز رشد شدید پدیده نامیمون همجنس گرایی است و عواقب دیگرش نیز احتمالا در پی خواهد آمد.
نظر بالا یکی از نظرات ابتکاری مکتب جامعه شناسی ابراهیمی است مکتبی که همانطور که بیان شد  نباید آن را با نظریاتی همچون ساخت گرایی و یا کارکردگرایی مقایسه کرد بلکه از نظر نوع رویکرد باید با مکتب فرانکفورت و فمنیسم که صرفا به نقد وضع موجود جامعه می پردازند مقایسه نمود .
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در جامعه شناسی مبارزه با مصرف بارگی که درد عام البلوای جامعه جدید است و نیز داشتن انتقادات به تکنولوژی است که امروز پسر بزرگتر از پدر شده است و انسانیت را در چنگال خود سخت می فشرد، در واقع تکنولوژی که قرار بود در خدمت انسان باشد امروز انسان را به خدمت خود درآورده است.البته جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه خواهان حذف مصرف و تکنولوژی نیست، زیرا بر محاسن و هنرهای آن معترف و مذعن است، بلکه خواهان تعدیل اثرات منفی و عیب های این دو می باشد. انتقادات جدی جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن تاحدی است که دوران مدرن از نظر این مکتب، همانطور که بیان شد ، عرصه استیلای زر و زن و ابزار است و باید تا جاییکه می توان از استیلای آنها کاست و آنها را تا حد ممکن مهار کرد و برای برقراری نظام پیشرفته و اخلاقی و ابراهیمی کوشید.
یکی دیگر از ویژگی های مکتب جامعه شناسی ابراهیمی  نگاه خاص او به انسان است زیرا از منظر این مکتب انسان تمایلی ذاتی و گریز ناپذیر به فساد و افساد در زمین دارد. بنابر همین ویژگی است که بی بند و باری اخلاقی و سقط جنین و مصرفبارگی، خواه مصرف کالا یا مصرف جنسی است ، به عنوان ویژگی انسان مدرن درآمده است. در نظر انسان مدرن همه چیز و همه کس یک بار مصرف است خواه تلوزیون و یخچال و خواه همسر یا دوست، و همین امر موجب گسترش طلاق شده است. انسانی که در دوران سنت به مفاسد متعدد دیگری آلوده بود.
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی رویکرد انتقادی  نسبت به ورزش های حرفه ای که مورد حمایت رسانه های بورژوازی نیز هستند، دارد. در واقع این مکتب ورزش ها و بازی هایی چون: فوتبال، بسکتبال، والیبال و کلا تمام ورزش هایی که در آنها توپ و تور وجود دارد، را ناشی از تلاش آدمیان برای ارضای خواسته اهریمنی ضمیر ناخودآگاه آدمی ( در اینجا از تفکرات فروید بهره مند می شود ) تلقی می کند. در این منظر جامعه شناسی ابراهیمی با استفاده از نظریات نشانه شناسانه ( به ویژه نظریات رولان بارت) به نشانه شناسی ورزش های توپ و تور دار می پردازد و توپ را نماد نرینگی می داند که با تلاش و همکاری و همه کاری مردان سعی بر آنست که آن را وارد پرده و تور دروازه که می تواند نماد مادینگی و بکارت و عصمت زن باشد ، نمایند . در واقع علت اصلی استقبال از این ورزش ها ، به ویژه فوتبال ، توسط شهروندان و به ویژه مردان جامعه مدرن که ذاتا اهل فساد و تباهی اند نیز به دلیل ارضای همین خواسته های جنسی و دیونوسوسی مستور در ضمیرناخودآگاه آنان به وسیله تماشا و لذت بصری از این ورزش های توپ و تور دار است .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی بر جامعه مدرن ، مساله فروپاشی خانواده است . در جامعه شناسی ابراهیمی مطرح می شود که در دنیای جدید به علت تاکید بیش از حد بر فرد و فردگرایی لیبرالیستی از سویی و تاکید بر جامعه و جامعه گرایی سوسیالیستی از سویی دیگر موجب تضعیف و تحقیر خانواده و تنزل جایگاه آن شده است. جامعه شناسی ابراهیمی در کنار این دو نظر، نظر سوم یعنی خانواده گرایی را مطرح می کند و معتقد است که باید تمام نظام های سه گانه یک جامعه، یعنی نظام سیاسی ، نظام اقتصادی ، نظام فرهنگی، مبتنی بر حفظ و حراست و اصالت و محوریت خانواده شکل بگیرد . از این منظر گرچه فرد و جامعه نیز مهم اند ولی اصالت و اصلیت تنها به خانواده تعلق دارد.
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی از تخصصی شدن بیش از حد همه کارها و امور در جامعه مدرن انتقاد می کند و معتقد است که گرچه تخصصی شدن کارها ، تا حدی ، موجب پیشرفت و تسریع امور می شود اما افراط در تخصصی کردن امور نتیجه ای جز ایجاد انسان تک بعدی  و انسان پیچ گوشتی شده ندارد لذا معتقد است که باید در برابر تخصصی شدن بیشتر کارها و امور ، و حتی علوم ، به ویژه امور و علومی که به اخلاق و انسانیت انسانها وابسته تر است، ایستاد.
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن به سیستم اداری و نظام بوروکراسی حاکم بر آنهاست . جامعه شناسی ابراهیمی نظام ادارای جوامع مدرن را مانند اسید Acid می داند که تمام حیثیت و شخصیت کارکنانش، در درجه اول ، و ارباب رجوع و مراجعانش ، در درجه دوم ، را در خود مستحیل می کند و ذوب می کند و نابود می کند . در واقع نظام خشن و غیر انسانی بوروکراسی اداری کارمند و مراجع هر دو را به شرف فروشی وا می دارد. لذا جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که باید راهکاری برای تعدیل این نظم و نظام اسیدی اداری یافت .
از دیگر نظرات جامعه شناسی ابراهیمی در خصوص جامعه مدرن و زندگی مدرن است . جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است زندگی مدرن به زندگی سگی تبدیل شده است و افراد جامعه مدرن به سگ سان هایی تبدیل شدند که از بام تا شام در حال سگیدن هستند و برای تکه ای استخوان  به جان هم می افتند و استخوان را از دهان یکدیگر می ربایند . 
همچنین از نظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه جامعه را تشکیل می دهد و به حرکت وامی دارد طبقات اجتماعی است اما آنچه موجب ایجاد یک طبقه می شود در درجه اول اشتراک افراد در داشتن یک تفسیر از هستی و یک تلقی مشترک از عالم و آدم است. به عبارت دیگر از منظر جامعه شناسی ابراهیمی افراد جامعه دو دسته اند: عده ای که جهان بینی طاغوتی و ماده و مادینه پرستی دارند، اعم از اینکه صاحب ابزار کار باشند یا نباشند یا منزلت اجتماعی به یک اندازه داشته باشند یا نداشته باشند، و دوم گروهی از افراد جامعه که جهان بینی لاهوتی و قدسی دارند ، اعم از اینکه صاحب ابزار کار باشند یا نباشند یا احترام اجتماعی به یک اندازه داشته باشند یا نداشته باشند. در واقع از نظر این مکتب آنچه در درجه اول برای ایجاد یک طبقه اجتماعی ضرورت دارد جهان بینی و تفسیر از هستی مشترک میان آنهاست و پس از این است که داشتن ابزار تولید، آن طور که مارکس می گفت، یا احترام و منزلت اجتماعی ، آن طور که ماکس وبر می گفت، قرار می گیرد .
 و باید دانست که تضاد و نزاع بین این دو تفسیر از هستی و نگرش به عالم و آدم است که سبب حرکت جامعه می گردد. البته جنگ بین تفکرات طاغوتی با تفکرات رحمانی ( تمامی جنبش های اجتماعی نیز یا قدوسی اند و یا دیونوسوسی که در طلب دستیابی به اکثر لذت اند ) تنها موجب حرکت و دگرگونی جامعه نیست بلکه موجب حرکت تاریخ بشر از ابتدا تاکنون نیز می باشد.
از دیگر مسایلی که هر مکتب جامعه شناسی باید نسبت خود را با آن روشن سازد مساله نظم اجتماعی است یا به عبارت دیگر اینکه افراد در جامعه چرا یک نظم خاص را می پذیرند و بر اساس آن عمل می کنند و کنترل اجتماعی در راستای آن را تایید می کنند . در این خصوص جامعه شناسان نظرات مختلفی دارند « مارکس اعتقاد داشت که شالوده نظم اجتماعی ساختار اقتصادی است؛ دورکیم بر نیازهای اساسی جامعه تاکید می نهاد و آن را با ارگانیسم یا کالبد زنده مقایسه می کرد ؛ و ماکس وبر به الگوهای منظم عمل قابل فهم و به حاصل آنها یعنی به اعتقادات خاص توجه داشت » ( مور ، 1376 : 11 ) از منظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه موجب نظم اجتماعی تاکنون شده است ، توافقی است که در داخل جهان بینی طاغوتی یا همان تفسیر دیونوسوسی ، برای دستیابی به لذت بیشتر و به ویژه لذت جنسی بیشتر ، صورت گرفته است .
به عبارت دیگر از آنجا که در طول تاریخ همیشه روح حاکم بر جامعه تفکرات طاغوتی که برآمده از ذات فساد طلب آدمی است ، بوده و این تفکر در هر زمان گفتمان های خاص خود را غالب کرده است . بنابراین آنچه سبب ایجاد نظم اجتماعی می شود وفاق و تعاون بر اثم و عدوان اکثریت افراد جامعه است که در چارچوب اندیشه های دیونوسوسی خود خواهان دستیابی به  نهایت لذت و خوشباشی ، هستند.
نتیجه و سخن پایانی
در پایان باید بیان کنیم که آنچه ما در این مقاله کوتاه سودای طرحش را داشتیم بحثی مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی بود که البته بحث مبسوط تر آن محتاج به مجالی بیشتر و مشارکت اندیشمندان دیگر است.
آنچه بیان شد به طور مختصر این بود که جامعه شناسی ابراهیمی را باید به عنوان مکتبی انتقادی که به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد تلقی کرد، از این لحاظ شبیه به مکتب فرانکفورت است، البته این تفاوت اصلی را نیز با مکتب فرانکفورت دارد که نه بر اساس مبانی مارکسیستی بلکه بر اساس مبنای ارزش های مشترک تمام ادیان ابراهیمی به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد.
 که البته نگارنده در ادامه مواردی از این نقدها را نیز به اختصار بیان کرد . امید که زمینه برای بحث های تکمیلی مهیا شده باشد.
------------------ 
منابع و مآخذ :
1- آزاد ارمکی ، تقی ( 1386 ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سروش
2- آزاد ارمکی ، تقی (1375 ) نظریه در جامعه شناسی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
3- توسلی ، غلام عباس ( 1374 ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سمت
4- تنهایی ، حسین ابوالحسن (1375 ) نظریه های جامعه شناسی 2 . تهران : انتشارات پیام نور
5- مور ، استفن (1376 ) دیباچه ای بر جامعه شناسی . ترجمه مرتضی ثاقب فر . تهران : انتشارات ققنوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

8-نیم نگاهی به سیر اندیشه‌های تربیتی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۲ ثور ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۲۵

 

اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت ، چیستی تعلیم و تربیت ، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت تعلیم و تربیت.
تعلیم و تربیت از جمله مسایلی است که طی قرون متمادی ذهن انسان  را به خود مشغول داشته‌است.
شاید بتوان نخستین نشانه های اندیشه تربیتی را در تمدن ایران هخامنشی، که نخستین تمدن واقعی تاریخ است، جست و یافت. از ویژگی‌های عمده اندیشه تربیتی در تمدن ایران هخامنشی، که مبتنی بر دیانت زرتشتی بود، می توان به تاکید بر احساس وطن پرستی، تأکید بر توانایی‌های فیزیکی و بدنی و قدرت جنگاوری، تاکید بر سهی گویی و سهی اندیشی و سهی کرداری اشارت کرد . علاوه بر این موارد، اندیشه تربیتی این دوران تأکید زیادی روی پیوندهای خانوادگی و احساسات گروهی داشت و همانطور که گفتیم دین محور بود.
اما پس از تمدن ایران هخامنشی، اندیشه های تربیتی در تمدن یونان باستان، که دومین مرحله تاریخی تمدن است، شایان تامل است. که در این میان، اندیشه ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر جلوه تر دارد.
وی معتقد بود که دولت باید امور تربیت را به عهده خود بگیرد. و مردم را طوری تربیت کند که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را در منافع عمومی به کار برند. ارسطو باور داشت که افراد باید اطاعت از قانون را یاد بگیرند و بجا آورند والا تشکیل حکومت امکان نخواهد داشت. از نظر ارسطو باید به جوانان مزایای گرانبهایی که از تشکیلِ تشکیلات اجتماعی حاصل می‌شود و آزادی که از قانون به دست می‌آید را یاد داد، زیرا فقط مراقبت اجتماع می‌تواند در انسان تولید فضیلت و تقوا کند.
پس از تمدن یونان باستان، در سومین تمدن بزرگ تاریخ، یعنی تمدن اسلام و ایران، نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه تعلیم و تربیت پرداختند. بیشتر این اندیشمندان «تعلیم و تربیت» بر پایهٔ اهداف الهی و تقرب به خداوند و تزکیه نفس تعریف کرده‌اند و بیشتر جنبه پرورشی، اخلاقی و اخروی آن را مدنظر داشته‌اند.
تعلیم و تربیت در اسلام از ارزش زیادی برخوردار بوده‌است. با مسلمان شدن مردمان از نژادها و جوامع مختلف، تعلیم و تربیت نقش مهمی در نزدیکی آنان و تشکیل یک امت واحده ایفا کرد. نزد مسلمانان علوم به سه دسته تقسیم شده بود : علوم اسلامی ، علوم فلسفی و طبیعی و علوم ادبی هنری. علوم اسلامی به بررسی منابع اسلامی مانند قرآن، احادیث و تفاسیر آن می‌پرداخت. علوم اسلامی از نظر فرهنگی از همه با ارزشتر به حساب می‌آمد؛ فلسفه و علوم طبیعی به اندازه علوم اسلامی مهم دیده می‌شد ولی کم فضیلت تر دیده می‌شد.
سیستم آموزش اسلامی در ابتدا تأکید زیادی روی فنون و امور عملی داشت. اما متاسفانه به تدریج از قرن ۱۱ میلادی به بعد، علاقه به علوم مذهبی به صورت عمده‌ای جای علوم دیگر را گرفت. علوم طبیعی _ تجربی  و فلسفه دیگر تنها به عده کمی تدریس می‌شد . از آزادی فکری داده شده به اندیشمندان و نخبگان کاسته شد. و علوم غیر دینی و بررسی‌های پژوهش گرایانه غیر دینی دیگر تحمل نمی‌شدند. لذا توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و اخلاقیات و فروگذاری علوم طبیعی – تجربی و ریاضیات و معقولات، و جایگزینی فقه به جای فکر ، از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلام و ایران شد. مولوی در مثنوی شعری دارد که مظلومیت علوم کاربردی طبیعی و ریاضی و عقلی را می توان از آن دریافت :
خرده‌کاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن ، فلسفه تعلیم و تربیت  نیز وارد وادی جدیدی می شود اولین متفکر تعیم و تربیت  تمدن غرب مدرن ، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)  است. بیکن در گسترش علوم تجربی در انگلستان و اروپا و تجدید حیات علم و فلسفه در اروپا نقش بسزایی داشت . ازجمله آثار بیکن کتب « احیاء علوم کبیر » و « پیشرفت دانش » را می توان نام برد . ( جای تاسف است که در تمدن اسلام و ایران محمد غزالی کتابی با عنوان احیاء علوم می نویسد و نتیجه اش اماته علوم است و در غرب فرانسیس بیکن احیاءعلوم می نویسد و بنیان یک تمدن بی نظیر را می گذارد ).
بیکن با جسارت و شجاعتی مثال زدنی ،زبان به انتقاد از گذشتگان و سلف سفیه گشود و به شدت از اندیشه های ابلهانه آنان و نتایج آن یعنی علوم قدیمه، انتقاد کرد : «...علوم برجای خود متوقف مانده‌است و کوچک‌ترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است؛ ...سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان و است نه پرورش مخترعان و کاشفان... آنچه در ساحت علوم انجام می‌گردد دور خود گردیدن برگشتن به نقطه مبدا است.». وی بر این باور بود که «اگر برقوانین طبیعت آگاه شدیم بران فرمانروا خواهیم گشت؛ در صورتی که اکنون به علت جهل و نادانی خود بَرده آن هستیم... بگذارید تا هریک از علوم را در جای معین خود بنشانیم، نقایص و احتیاجات آنرا بررسی کنیم و امکانات آنرا بسنجیم و به طور کلی خاک دور و بر ریشه علوم را بکنیم و زیر و رو سازیم». همچنین بیکن با تأکید بر روش استقرایی و ارزش و اهمیت آن نسبت به دیگر روش‌ها، روند صحیح و مطلوب کشف حقیقت را گوشزد می‌کند. به‌نظر او پیشرفت و اختراع و کشف و به‌دست آوردن حقایق هنگامی میسر است که تعبیر و تفسیر طبیعت بدون دخالت بت‌های چهارگانه ( بت غار ، بت قبیله ، بت بازار ، بت نمایش ) صورت گیرد. با استفاده از این روش، به حقایق امور چنان‌که هستند نه چنان‌که معمولاً به‌نظر می‌رسند می‌توان پی برد و این‌ باید هدف علم و فلسفه و تعلیم و تربیت باشد.
فرانسیس بیکن را به حق باید بنیانگذار علم مدرن و به تبع آن تعلیم مدرن دانست که تفکراتش در پیشرفت علوم طبیعی _ تجربی و ریاضی و تسلط بشر بر طبیعت نقش ارجمندی داشت. در واقع بیکن همان حدیثی که در نزد مسلمانان وجود داشت را به زمان خود برد و به زبان خود بیان کرد (العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه ؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ و هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد ، بر او غلبه پیدا خواهد شد و به او تحکم میکنند. ) حقیقت آن است که بیانات محوری اسلامی که توسط صوفیان سفیهی چون غزالی به حاشیه رانده شده بود سر از تمدن غرب درآورد و آنها را آقای آفاق کرد و مسلمانان را خوار کرد .
به هر روی فرانسیس بیکن نقش زیادی از نجات بشر از شر موهومات متهوع قرون وسطایی داشت هر چند وی نسبت به تعلیم و تربیت اخلاقی و معنوی بی اعتنا و فروگذار بود و این ایرادی غیر قابل انکارست .مرتضى مطهرى ديدگاه بيكن را اين گونه مورد انتقاد قرار مى دهد :
« نيمى از دردهاى انسان جز با علم با چيز ديگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى ديگري هم دارد كه همان دردهاى انسانى انسان است. يعنى دردهايى كه مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اينجاست كه علم قاصر است، دانشمندان به اينجا كه مى رسند مى گويند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسيله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلكه انسان در جهتى كه در زندگى انتخاب كرده است از نيروي علم استفاده مى كند. امروزه ما مى دانيم بيشتر دردهايي كه انسان از ناحيه ي انسان دارد، از ناحيه انسان هاى عالم دارد نه از ناحيه ي انسان هاى جاهل. آيا در رابطه ي استعمارگر و استعمار زده در دنياى امروز، در اين چند قرن آيا جاهل ها بودند كه جاهل ها را استعمار و استثمار مى كردند؟ يا جاهل ها بودند كه عالم ها را استثمار مى كردند؟ يا عالم ها بودند كه مردم ديگر [اعم از] جاهل و غيرجاهل را استعمار و استثمار مى كردند ». ( گرچه انتفادات مطهری تا حدودی وارد است اما باید توجه داشت که در دوران مدرن و با علم حداقل بسیاری از دردهای مادی بشر حل شد در حالیکه ما حتی نتوانستیم کمی از دردهای معنوی بشر ، که آنقدر سنگش را به سینه می زنیم ، دوا کنیم ) .
جان دیویی (۱۸۵۹ - ۱۹۵۲) نیز یکی از بزرگترین متفکران در ساحت فلسفه تعلیم و تربیت است . دیویی معتقد بود که دانش آموزان تنها در یک نظام آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را دهد می توانند ببالند و بیارند ، لذا باور داشت همه دانش آموزان باید در فرایند یادگیری خودشان همکاری کنند. او بر این باور بود که تعلیم و تربیت ، باید زمینه ای برای یادگیری زندگی باشد. و در واقع آنچه هدف تعلیم و تربیت است، به كار افتادن نیروی فکر و ابتكار جهت سود همگانی در زندگی روزانه  است نه حفظ طوطى وار معلوماتی که چه بسا سودی هم در زندگی  انسان نداشته باشد.
جان دیویی تصویری جدید از کل نظام تعلیم و تربیت و از جمله معلم ارائه داد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس می‌ایستد و اطلاعات پراکنی کند و دانش آموزان منفعل آنها را جمع کنند. بلکه معلم باید نقش پیش برنده و هدایت گر را به عهده بگیرد.از نظر دیویی معلم نباید متکلم وحده و دیکتاتور مآب باشد بلکه باید اهل گفتگو و دوستی با دانش آموزان بوده و در فرایند یادگیری همقدم و همنفس آنان باشد و کمک نماید تا دانش آوزان بتوانند خود مستقلا مفاهیم هر بحث را کشف کنند و درک کنند و بکار بندند. دیوئی با اتکا به فلسفه پراگماتیستی ، محور اساسى تعليم و تربيت، را فراگيرى روش حل مسأله و رفع مشكل می دانست. اگر دانشجو شيوه ي رويارويى با مسائل و مشكلات را بياموزد، بهتر مى تواند در دنيای آشفته كه هر لحظه مسائل جديدي در برابر او گردن می کشد ، به حل مسایل بپردازد و مشکلات را شکست دهد و زندگی موفقی داشته باشد. ( در واقع دیویی طرفدار علم نافع بود و نه علم لا ینفع . و این همان چیزی است که در فرهنگ دینی ما هم آمده که : اللهم انی اعوذ بک من علم لا ینفع . البته معنای نفع دیویی دنیوی است و معنای نفع دینی هم دنیوی و هم اخروی است ) .
به هر روی جان دیویی تعلیم و تربیت معلم محور و حقیقت محور را به تعلیم و تربیت دانش آموز محور و کاربرد محور و کاملا عمل گرا بدل کرد. این نوع فلسفه تعلیم و تربیت ،  امروزه محبوبترین اندیشه تربیتی تلقی می شود.
فلسفه تربیت در تمدن مدرن اسلامی – ایرانی :
بیان شد که تعلیم و تربیت جامع ، یعنی دربردارنده بعد مادی یا آفاقی و بعد انفسی یا معنوی ، در تمدن اسلامی مورد تاکید متفکران مسلمان بود اما پس از مدتی با افراط در توجه به بعد معنوی و انفسی، به تدریج بعد مادی و آفاقی که شامل علوم طبیعی و ریاضی و عقلی و نیز فنی و کاربردی می شود، جایگاه خود را از دست داد و همین یکی از عوامل انحطاط تمدن اسلام و ایران شد.
به نظر می رسد اگر قرار است تمدن مدرن اسلام و ایران دوباره شکل گیرد نباید آن اشتباه تاریخی را مرتکب شویم ( یعنی علوم فنی و راضی و طبیعی و عقلی را علم بنای آخور بدانیم و بنامیم ) . بنابراین جا دارد بدین منظور در درجه اول به علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و در درجه دوم به علوم طبیعی - تجربی و ریاضی و فنی – مهندسی  توجه شود ( این علوم ، یعنی انسانی و طبیعی ، علومی هستند که به ایجاد نمایی در عالم برون از ذات انسان یا عالم آفاق منجر می شوند و آدمی پیش از و بیش از هر چیز از محیط انسانی – اجتماعی و نیز محیط طبیعی خود متاثر می شود و حتی از آینه آفاق است که خویشتن خویش را می شناسد لذا اینها در اولویت قرار دارند ) و البته پس از توجه به علوم انسانی و علوم طبیعی باید به ایجاد نمایی در عالم انفس دست زد و از این رهگذر به خودآگاهی و خدا آگاهی و جاودانگی نایل شود.
به هر روی در نظام تعلیم و تربیت مدرن اسلامی و ایرانی که هدفش از تعلیم و تربیت چیزی جز افزودن بر سعه وجودی انسان در همه ابعاد آفاق و انفس نیست. افراد باید به گونه ای تعلیم داده شوند که به طور روزافزون و خستگی ناپذیر به ایجاد نمایی در این دو عرصه دست زنند تا گستره وجودی خویش را وسیع تر سازند و خداگون ترشوند . این نوع تعلیم و تربیت است که انسان را به ایجاد نمای محض شدن و جاودان شدن و در واقع وجه الله گشتن و خدامانندگی و رنگ و روی خدایی گرفتن در عین خدا بندگی و عبد حق بودن رهنمون می شود (« صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ 138 بقره » و  «و تخلقوا باخلاق الله » ) و با در پیش گرفتن آن می توان نه اشتباه تمدن قدیم اسلام و ایران ، یعنی توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و معنویات، را مرتکب شد و نه اشتباه تمدن غرب را در توجه بیش از حد به علوم طبیعی و ریاضی و فنی . به نظر می رسد این تعلیم و تربیت می تواند ما را به تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق یار و یاور باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

9-شمه‌ای از هنر اندیشیهای بشر و پیش درآمدی بر هنر ابراهیمی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ سرطان ۱۳۹۲ ساعت ۰۶:۰۴

 

یش از آن‌که وارد اندیشیدن به چیستی و چونی هنر که ما آن را هنر اندیشی می نامیم ( و البته می توان نام فلسفه هنر را هم بر آن گذاشت ، ولی به دلیل معنای خاص و یونانی فلسفه، همان هنراندیشی را بکار می بریم) از دیر باز در تمدن های مختلف کم و بیش و به شیوه های گوناگون وجود داشته است که در این مقاله به آنها می پردازیم .
پیش از وارد شدن به بحث اصلی و بررسی سیر هنر اندیشی لاجرم باید تعریفی از هنر ارائه داد.
هنر عبارت است از :«آفرینش و ایجاد نمودن چیزهایی که زیبایی و دلنوازی و روح افزایی فراتر از امور معمول در زندگی بشر دارد و موجب تحریک احساسات و عواطف و کاستن از خشکی و خشونت و خستگی زندگی هر روزه می شود و انسان را ، هر چند کوتاه ، در نشئه ای ورای زندگی روزمره ، در حالتی لذت بخش و لطیف و مینوی قرار می دهد و از این رهگذر موجب انبساط روحی و سعه وجودی و فرازمندی انسان می شود.»
در اینجا نگاهی به سیر تاریخی فلسفه هنر در چهار تمدن اصلی و محوری تاریخ ، یعنی تمدن ایران هخامنشی، تمدن یونان و روم باستان، تمدن اسلام و ایران و تمدن غرب مدرن، می اندازیم.
هنر اندیشی در تمدن ایران هخامنشی : 
هنر اندیشی در تمدن ایران هخامنشی چندان مدون و منظم و مهمتر از اینها مستقل نبود بلکه در ذیل و ظل اندیشه های دینی زرتشت قرار داشت.
اگر بخواهیم دو شاخصه مهم اندیشه دینی زرتشتی که در هنر هخامنشی موثر بوده است را بیان کنیم یکی اندیشه ضد بت پرستی و لاهوت گرای زرتشت است و دیگری اندیشه نادرست بودن خدامانندگی انسان(یعنی ممنوعیت اینکه انسان کارهایی بکند که خدا می کند ) می باشد. از همین روست که در هنر هخامنشی اثری از مجسمه سازی وجود ندارد و آنچه هست نقش برجسته است. همچنین هنر هخامنشی که بیشتر در معماری جلوه گرست به دلیل کاست گرایی زرتشتی اساسا یک هنر اشرافی و خاص طبقات بالای جامعه به ویژه شاهان و شاهزادگان است و جایی برای توده مردم و فرودستان جامعه ندارد .
البته فرش و هنر فرش بافی که نقش و نگاری از آسمان را در زمین باز می تاباند ، در تمدن ایران هخامنشی رونق داشته است.(فرش پازیریک بهترین نمونه رونق این هنر در آن زمان است). به هر روی از آنجا که تمدن ایران هخامنشی تمدنی شریعت مدار بود لذا دیگر جایی برای تنفس و تکاپوی هنر اندیشان نبود.
هنر اندیشی در تمدن یونان و روم باستان : 
برای آگاهی یافتن از فلسفه و حکمت هنر در تمدن یونان و روم باستان باید به سراغ دو چهره و چکاد فکری و فرهنگی آن یعنی ارسطو و افلاطون رفت . آنها هر دو اعتقاد داشتند که هنر چیزی نیست جز تقلید یا محاکات از واقعیت .البته از آنجا که هر دو فیلسوف نظرات متفاوتى درباره واقعیت داشتند لذا تلقی آنان از محاکات و تقلید نیز تفاوت دارد . از نظر افلاطون هنر از عالمی تقلید مى کند که، از واقعیت اصیل ، که همان عالم مُثُل است ، دور افتاده است. ( افلاطون معتقد بود که عالم مادى، رونوشت ناقصى از عالم مُثُل است و چون هنر نیز خود رونوشت و تقلید ناقصى از عالم مادی است پس هنر از حقیقتِ اصیل ، دور افتاده تر شده است). 
ارسطو گرچه معتقد است که هنر تقلید و رونوشتی از اصل است اما در عین حال این تقلید را فرایندی ارجمند می دانست که تلاش مى کند رفتار عمومى و کلی بشر ، نه رفتار فردی و جزیی ، را تقلید کند. از نظر ارسطو ، هنرمند تماشاگر را به نزدیکی و توجه و کنجکاوی به واقعیت های پیرامونش بر می انگیزد .
هنر اندیشی در تمدن اسلام و ایران : 
هنر اندیشی در تمدن اسلام و ایران، به دلیل دین مدار بودن آن، شباهت زیادی به تمدن ایران هخامنشی دارد. ( به ویژه در مساله ممنوعیت خدامانند شدن) متاسفانه در این دوره اندیشمندان اسلامی کتاب ویژه ای در باب فلسفه هنر، تالیف نکرده اند. و مباحث مربوط به فلسفه هنر کم و بیش در جای جای آثار ایشان پراکنده است. مثلا بحث از چیستی زیبایی در مباحث مربوط به صفات کمالیّه و جمالیّه خداوند مطرح می‌شود و بحث از شعر و زیبای‌های ادبی در مبحث صناعات خمس مطرح می‌شود .
گرچه متفکران مسلمان تا حدودی به بسط نظریات یونانیان ، به ویژه نظریه تقلید یا محاکات که شاخصه هنر اندیشی ارسطو و افلاطون است ، نیز پرداختند ؛ اما حقیقت امر آن است که در تمدن اسلام و ایران آنچه سایه افکن بر جزء جزء اجزای جامعه بود فقه بود نه فکر . در واقع عرصه هنر بجای اینکه در اختیار اصحاب فکر و فلسفه قرار گیرد ، به مانند اکثر عرصه های دیگر ، در اختیار فقیهان بود و این خود از عوامل اصلی نبود هنر اندیشی جدی در تمدن اسلام و ایران بود ( همانطور که در تمدن دینی ایران هخامنشی نیز همین اتفاق افتاد ). از این روست که در تمدن اسلام و ایران هنر اندیشی و به تبع آن هنر با محدودیت ها و مضیقه های زیادی روبه رو بود و همچنان هست و هنرهایی مثل مجسمه سازی ، نقاشی و صورتگری به دلیل آنکه مستلزم نوعی خدامانندگی و دخالت در کار خدا تعبیر می شد مطرود بود و هنرهایی چون موسیقی نیز به چون آن را موجب غفلت و از مصادیق لهوالحدیث می شمردند مهجور بود و این از ضعفهای انکارناپذیر تمدن اسلام و ایران است ؛ تنها هنرهایی که در تمدن اسلام و ایران نضج گرفت شعر و معماری بود.
هنر اندیشی در تمدن غرب مدرن: 
در تمدن غرب مدرن ژرف اندیشی و تعمق در هنر و تفلسف هنری اوج زیادی یافت و اندیشمندان زیادی بدان توجه نموده و نظر پرداختند که ما در اینجا به نظرات سه چهره مهم در فلسفه هنر مدرن اشارت می نماییم . 
کانت اولین فیلسوف مدرنی است که به ژرف اندیشی در هنر و زیبایی پرداخت و نخستین اقدامش جداسازی هنر از گستره اخلاق و علم بود ، پروژه اصلی کانت جداسازی گستره ها از یکدیگر است چرا که او معتقد است که هر گستره ای دارای حقیقت خاص خویش است .
کانت ارزش یک اثر هنری را ‌تنها بر زیبایی استوار نمی‌دید بلکه آن را وسیله‌ای برای رسیدن به زیبایی‌شناختی هم می‌دانست. کانت برای سنجش اثر هنری میان زیبا بودن و بالا بلند بودن ، تفاوت می نهاد بدین ترتیب که زیبا بودن بر ادراک حسی کرانمند و تخته بند زمان و مکان پای دارد ، اما بالا بلند بودن بر احساس متعالی بی کرانگی جای دارد .به اعتقاد کانت زیبایی اعم از اینکه طبیعی یا هنری باشد لذت خاصی را در انسان به وجود می‌آورد. از این رو وی میان زیبایی و لذت ، پیوستی استوار می بیند .
دیگر فیلسوف شاخصی که به هنر اندیشی در غرب مدرن پرداخت هگل آلمانی بود . به نظر هگل فلسفه هنر از حقیقت واحدی ناشی می شود که همان گسترش جان در جهان است. او معتقد بود که اثر هنری همانند یک شیء طبیعی واقعیتی مادی دارد ولیک علاوه بر آن ، در آن از آگاهی و معنا نیز نشانی هاست . 
هگل گمان دارد آثار هنری از هر نوعی که باشند به اندازه های مختلف از یک سو از تجلی جان در ماده سخن می گویند و از سویی دیگر ، گشایش و رهایش جان را از ماده ، به نسبت های متفاوت ، نمایان می سازند. به نظر هگل در تاریخ هنر سه مرحله متمایز می توان تشخیص داد: هنر نمادین (سمبولیک)؛ هنر فاخر ِباستانی (کلاسیک) و هنر تخیلی –عاشقانه (رمانتیک). هر یک از این خان‌های سه گانه نمودار درجاتی از تجلی جان در ماده است که هر یک با یکی از هنرهای خاص شناخته می شود: معماری بیشتر با مرحله سمبولیک ، مجسمه سازی بیشتر با مرحله کلاسیک، و شعر بیشتر با مرحله رمانتیک واقعیت می یابند .
دیگر متفکر مدرن هنر اندیش بندتو کروچه ایتالیایی است . کروچه بر این باور بود که تمام فعالیت های انسان به سوی چهار آرمان و مفهوم محض ، پیش می رود: زیبایی ، حقیقت ، سودمندی و نیکی . که همین آرمان ها جنبه های مختلف آگاهی آدمی را ترسیم کرده و به شکوفایی می رسانند. کروچه اندیشه اش در باب هنر را در ایده «شهود»فشرده می کند. شهود نزد کروچه عین درک زیبایی است؛ و با این پیش فرض که زیبایی در ذات اشیا خارجی پنهان نبوده بلکه جای در جان انسان دارد و طبعا برای کسی که قادر به کشف زیبایی باشد آن را جا به جا می یابد. کروچه در تبیین نظریه اش از طریق سلبی وارد می شود و بیان می کند که هنر چه چیزهایی نیست . وی معتقد بود که:
۱- هنر را نباید در حلقه تنگ تناسبات مادی و فیزیکی و صوری محصور کرد.
۲- هنر نباید سودمند و مفید باشد.
۳- هنر نباید اخلاقی باشد.
۴- هنر نباید منطقی و مفهومی و زاییده شناخت بشر باشد.به عبارت دیگر از نظر کروچه هنر بی‎همه چیز است .
هنر اندیشی در تمدن غرب مدرن رونق فراوان و شکوفایی با شکوهی داشت و به تبع آن هنر نیز در این تمدن به اوج رسید و به یکی از نقاط قوت و قوه برتری غرب بدل شد .
هنر ابراهیمی :
 حال که شمه ای از هنر اندیشی های بشر را نشان دادیم. بهتر است سراغ خودمان در تمدن مدرن اسلام و ایران بیاییم . 
متاسفانه ما در تمدن متقدم اسلام و ایران و در فلسفه اسلامی به دلیل کم کاری گذشتگان و فضای فقه زده جامعه سنتی ، میراث چشمگیر و قابل توجهی نداریم و لذا نیازمند تامل و تفلسف جدی در عرصه هنر هستیم .
به نظر می رسد که برای رونق هنر اندیشی و فلسفه هنر ، چاره ای نیست جز اینکه ابتدا خود را از سنگینی سیطره فقه رها کنیم و فکر را جایگزین فقه گردانیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم . ( باید اذعان کرد که حذف هنر از یک تمدن ، با هر بهانه و دستاویزی که باشد ، بسان پاشیدن اسید در صورت یک انسان است که وی را کریه المنظر می سازد و لذا تمدن بی هنر و یا کم هنر نیز تمدنی زشت و مشمئز کننده و کریه می باشد ) . 
البته باید هنر را از سیطره فقه نجات بخشید و نه از لوای اسلام . زیرا به نظر می رسد که راه رهایش و گشایش ما توجه به عقلانیت آزاد قرآنی و حتی عقلانیت آزاد ابراهیمی و فروگذاری فقه فرقه ای است؛ جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است). یکی از هنر اندیشی هایی که از دل همین عقلانیت آزاد قرآنی بیرون می آید؛ اندیشه «خدا مانندگی انسان در عین خدا بندگی و خدا بندگی او در عین خدا مانندگی»است؛ («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ سوره بقره : رنگ خدایی بخود بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا و {بگویید} ما تنها او را پرستش می‌کنیم»)در مدار این اندیشه انسانِ مسلمانِ مدرن می تواند همانند خدا به ایجاد نمایی و آفرینشگری بی محدودیت و گسترده در همه عرصه ها و از جمله هنر دست زند و نه تنها دیگر مانعی برای هنرهایی چون مجسمه سازی و صورتگری و موسیقی نیست بلکه هر چه آزادانه تر و جدیدتر به ایجاد نمایی هنری دست زند به خدا شبیه تر و نزدیک تر شده است؛ چرا که خدا خود اولین و بزرگترین هنرمند است ( چه مجسمه ساز و چه معمار و چه صورتگر و … چرا که خود فرمود : « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ۲۴ سوره حشر : او خداوندی است خالق ، آفریننده ای بی سابقه ، و صورتگری ( بی نظیر ) برای او نامهای نیک است».) گر چه باید توجه داشت که این خداگون شدن به معنای تقلید و محاکات افلاطونی از طبیعت نیست بلکه به معنای آفرینش کاملا بدیع و بی سابقه همانند خداوند است زیرا خدا خود نو و بدیع آفرین است « بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ۱۰۱ سوره انعام : پدیدآورنده بى‏سابقه و بى‏الگوى آسمان‏ها و زمین است. 
و البته این خداماننده شدن باید در عین خدا بندگی باشد، یعنی نباید هنرمند بر کامه و ضدِ ایمان و اخلاق مشترک در ادیان ابراهیمی هنری ایجاد نماید ، چرا که انسان اگر از اصول مشترک ایمانی و اخلاقی در ادیان ابراهیمی فرا رود کرامت و شرافت متعالیش خدشه دار و لکه دار می شود و این خود بر خلاف روح هنر متعالی و رهایی بخش خواهد بود .  
بنابراین هنری را که به دنبال بیشترین و بدیع ترین ایجاد نمایی در ساحت هنر ضمن پاسداشت حرمت ایمان و اخلاق مشترک ادیان ابراهیمی است ، را می توان «هنر ابراهیمی»نیز نامید . گرچه تفصیل این بحث، مجالی جدا و وسیع می طلبد و در این جا به همین مقدار بسنده می کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

10-عقلانیت آزاد قرآنی،محور تعالی تمدن اسلام و ایران/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۱ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۰۲:۵۴

 

نگارش رضا مهریزی
 اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و محوری تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم، که به ترتیب زمانی عبارتند از: تمدن ایران هخامنشی، تمدن یونان و روم باستان، تمدن اسلام و ایران، تمدن غرب مدرن .
در تمام این تمدنهای چهارگانه، محور اصلی و نقطه پرگاری قرار دارد که تمام شعاع آن تمدن حول آن می گردد که آن را " وجود محوری"  می نامیم . وجود محوری در تمدن ایران هخامنشی" جهان بینیِ تنازع خیر و شر یا دو نیروی مینوی و لاهوتی " است ؛ وجود محوری در تمدن يونان و روم باستان" کاسموس یا جهان هستیِ ناسوتی" می باشد ؛ وجود محوری در تمدن اسلام و ایران " قرآن یا وحی توحیدی " بوده است و وجود محوری در تمدن غرب مدرن " انسان یا همان اومانیسم " می باشد.
اکنون که سخن از ایجاد تمدن اسلامی - ایرانیِ مدرن مطرح است، که لاجرم در چارچوب آن نیز باید تولید علم اسلامی و بومی صورت بندد، چاره‎ای نیست جز آنکه با تامل در گذشته تمدنی خود بکوشیم" وجود محوری"  آن را عمیقا و دقیقا شناخته و به بازسازی و نوسازی آن دست یازیم ( بازسازی یعنی ساخت آنچه بوده ولی به دلایلی از میان رفته. و نوسازی یعنی ساخت آنچه نبوده ولی برای جبران اشتباهات گذشته باید باشد و یا بنا به اقتضاآت زمان باید باشد؛ بنابراین، بایسته است که بسازیم و اضافه نماییم، البته به شرط آنکه باسازه اصلی مخالفتی نداشته باشد؛ گرچه لزومی ندارد که موافق هم باشد و صرف مخالف نبودن بسنده است. امروز دیانت ما هم به بازسازی احتیاج دارد و هم به نوسازی)[؟!] .
بیان شد که " وجود محوری"  در تمدن اسلامی «قرآن یا وحی توحیدی» بوده است. شایسته است بدانیم قرآن در فرهنگ اسلامی عِدل جهان آفرینش شمرده می شده است. به دیگر سخن، در نظر مسلمانان، در هستی دو کتاب وجود دارد: كتاب تكوين كه همان طبيعت است و ديگری كتاب تدوین که «قرآن» است. مسلمانان باور داشتند که جهان طبیعت و علمِ محصول تجربه در آن از یک سو و قرآن و اندیشه ناشی از تاویل آن از سویی دیگر ؛ دو روی یک سکه می باشند که نه تنها هیچ تعارض و تضادی میان آنها نیست بلکه آنها مکمل و مفسر و مددکار یکدیگر نیز هستند و حتی اگر میان آنها تضاد و تعارض ظاهری به چشم خورد باید با اصالت دادن به فعل و کار خدا این تعارضات ظاهری را فیصله بخشید. ( علت اصالت دادن به کار و فعل خدا این است که خدا هر روز و هر زمان، در کار و کردار جدیدی است. سخن خدا در این باره این است: « کل یوم هو فی شان: او هر روز در کارى است. سوره الرحمن آیه 29 » در حالیکه قول او بیش از 1400 سال پیش برای آخرین بار بر وجود گرامی حضرت ختمی مرتبت و بنا به شرایط شخصیتی ایشان و جامعه ای که در آن می زیسته نازل شده است و از آن به بعد دیگر بر ما دروازه قول و سخن خدا مسدود شده است ( چنانکه حضرت علی علیه السلام در رثای پیامبر فرموده است: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! بواسطه مرگ تو چیزی قطع شد که بواسطه مرگ دیگران قطع نشده بود، به مرگ تو پیامبری و اخبار و پیام های آسمانی قطع گشت. قال علی ( ع ) بابی انت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوه و الانبا و اخبار السماء نهج البلاغة خطبة .230  ) .
به هر روی قایل شدن به جایگاهی هم عدلِ جهان طبیعت برای قرآن مجید، موجب شد از بدو فرود آسمانیش مورد تاویلات فراوان و گوناگون قرار بگیرد. ( تفاوت تاویل با تفسیر اینست که تاویل خواننده محور است ولی تفسیر مولف محور و متن محور است و آنچه سبب زندگی و پویایی یک متن می شود خواننده محور بودن آنست، زیرا خواننده ها در طول زمان متغیرند و می توانند رازها و نیازهای زمانه خود را به متن مقدس ارائه نمایند و پاسخ های مورد احتیاج خود را نیز دریافت کنند. و این در مورد قرآن کریم هم صادق است چنانکه در حدیثی از امام صادق آمده است : قال الامام الصادق - عليه السّلام - : ان القرآن حي لم يمت و انّه يجري کما يجري الليل و النهار و کما يجري الشمس و القمر و يجري علي اخرنا کما يجري علي اولنا « بحار الأنوار، ج 35، ص 403 » امام صادق - عليه السّلام - فرمودند: « به درستي که قرآن زنده‌اي است که نمي ميرد و به درستي که جاري مي شود مثل جريان شب و روز و مثل جريان خورشيد و ماه و جريان پيدا مي کند بر آخرين نفر از ما همانطور که جاری می شود بر اولین نفر از ما » و هم ایشان در جایی دیگر فرمودند : « ان القرآن فى كل زمان جديد؛ قرآن در هر زمان، تازه و جديد است» . و طبیعی است آنچه که سبب زنده ماندن و جریان داشتن و جدید بودن قرآن می شود همین خواننده محور بودن آنست. گرچه با همه این تاویلات هم، باز از عروس حضرت قرآن نمی توان نقاب برگرفت چنانکه ابن عربی روایتی نقل می کند که قرآن روز قیامت به محشر وارد می شود در حالی که هنوز بکر و دست نخورده است ).
 به هر روی مسلمانان همانگونه که خرد خود بنیاد خود را در قرآنِ تکوین یا جهان طبیعت آزاد و رها می کردند، تا فعل خدا را به بهترین وجه و بی هیچ مانع و مزاحمی بشناسد، خرد خودبنیاد خود را در قرآنِ تدوین نیز رها می کردند تا قول خدا را نیز آزادانه درک کند و همانطور که گفتیم ایشان معتقد بودند میان فعل و قول خدا تعارض ذاتی و بنیادین وجود ندارد و اگر چنین تعارضی به نظر رسد باید با اصالت دادن به فعل خدا مرتفع شود .
این نگرش به قرآن و جهان، مهمترین عامل به وجود آمدن انواع و اقسام مکاتب فکری در دامن تمدن اسلام و ایران شد. مکاتبی که همگی با همه تفاوتها سرچشمه خود را قرآن می دانستند. و این چیزی بود که به رشد تنوع و تکثر و در نتیجه خود اتکایی فرهنگ و تمدن اسلامی منتهی شد ( تنوع درونی که موجب تامین و ارضای خواسته ها و نیازهای همه نوع سلیقه و طرز فکر ، البته با حفظ چارچوب اصلی و بنیادین ، و در نتیجه خود اتکایی فرهنگی می شود. از مهمترین عناصر پویایی و پایایی یک فرهنگ و تمدن محسوب می شود که بحث از آن مجال واسع تری می طلبد). به هر روی آزادی خرد در اندیشیدن و تفکر و نیز تضارب انواع اندیشه ها و فکرها، در عین تحمل و پذیرش یکدیگر و رعایت اخلاق انسانی و اسلامی، موجبات تعالی تمدن اسلام و ایران و قرار گرفتن آن در زمره چهار تمدن بزرگ را فراهم آورد.
اما زمانی که پای طعن و لعن و بی اخلاقی و عدم تحمل اندیشه های یکدیگر و به ویژه اندیشه های بدیع، به ساحت تامل و تاویل قرآنی، در تمدن اسلامی باز شد و هر کس کوشید اندیشه خود را به عنوان قول و نظر قطعی خدای ِقرآن بر کرسی نشاند و نظر دیگری را با چوب تکفیر و تفسیق و چماق بدعت گزار نامیدن، از صحنه به در کند و باب آزادیِ خرد خود بنیاد در تاویل قرآن را سد نماید و مهمتر از آن درگاه تتبع و تجربه در فعل خدا یا همان جهان طبیعت را به بهانه کفایت نصِ مقدس فراز کند، انحطاط تمدن اسلامی آغاز شد ( یکی از آفت های بزرگ تمدن اسلامی و کلا تمدن های دینی " نص بس"  شدن آنهاست و این تفکر که " حسبنا کتاب الله" ).
اکنون اگر قرار است تمدن اسلامی – ایرانیِ مدرن، برپا کنیم، علاوه بر آنکه بایسته است در درجه اول به وسیله خردِ آزاد و خود بنیاد، در عالم و آدم به مثابه فعل و کردار خداوندگار به بیشترین مشاهده و تجربه و حسابگری و اندازه گیری پردازیم و علوم تجربی و ریاضی و فنی و ... را در راس امور علوم قرار دهیم. و در درجه دوم باید به تاویل آزادانه قرآن، به مثابه قول خدا، نیز روی کنیم و همه این تاویل ها را نیز به تحمل و مدارا و عدم تکفیر و رعایت اخلاق فرا خوانیم .و این همان مهمی  است که آن را  "عقلانیت آزاد قرآنی"  می نامیم.
امید است تا با گام نهادن در طریق عقلانیت آزاد قرآنی و پرهیز جدی از خرافات و موهومات و سنتهای جاهلانه و نیز سلفی گری ناسودمند، مسلمانان بتوانند خود را از این وضعیت نامطلوب و ناپسند و حقارت باری که دارند نجات دهند ( یکی از مهمترین بلیه های جوامع اسلامی سنت زدگی آنان و گرفتار بودن در دام موهوماتِ آبا و اجدادی و خرافات سلف سفیه به نام دین خدا است و این سنتی سِن زده و خلاف دین است که پیامبران الهی نیز برای مبارزه با آن آمده اند ؛ در آیه 104 سوره مائده چنین آمده است : « وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ  : و هنگامی که به آنها گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده ، و به سوی پیامبر بیایید!» ، می گویند: «آنچه از پدران خود یافته ایم ، ما را بس است!» آیا اگر پدران آنها چیزی نمی دانستند ، و هدایت نیافته بودند ( باز از آنها پیروی می کنند ) » در جای دیگر پیامبر بازکننده قفل و بندهای خرافات معرفی می شود « وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ : و بار سنگين و زنجيرهايى را كه بر گردنشان است {رسوم جاهليت و احكام سخت شرايع گذشته را } از دوش آنها برمى‏دارد. آیه 157 اعراف » .
 بنابراین برای نجات از این وضعیت باید از سنت زدگی پرهیز کرد و در عین حال مراقب بود که غرب زده هم نشد. در واقع نباید از چاله سنت زدگی درآییم و به چاه غرب زدگی بیفتیم بلکه باید میان سنت و غرب راه میانه ای برگزینیم ) . به هر تقدیر امیدواریم با تکیه بر عقلانیت آزاد قرآنی مسلمانان مجددا به آبرو و عزت و شرافت و سیادت خود دست یابند و بار دیگر شاهد رویش و پویش و ترقی تعالی تمدن اسلامی باشیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 191215

11- درآمدی بر اگزیستانسیالیسم ایرانی

 

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۰۲

اگزیستانسیالیسم را باید یکی از مهمترین مکاتب فکری قرن نوزدهم و بیستم قلمداد کرد ، از لحاظ لغوی این واژه ریشه در لفظ Existence دارد که مشتق از Existee لاتینی است ، این لفظ مرکب از دو جزء: ex (از بیرون) و sistee (قیام ایستادن)‌ و معنای آن در لاتین ظهور و بروز و در این فلسفه‌ها تجلی است در فارسی آن را به "قیام ظهوری" یا" برآیش " می توان ترجمه کرد و از این مکتب فکری با تعابیری مثل " مكتب وجودی" یا "برایش اندیشی" یاد کرد . البته باید توجه داشت كه این مكتب با مکتب اصالت وجودی كه در فلسفه اسلامی مطرح است ، تفاوت اساسی دارد زیرا وجود در فلسفه اسلامی واقعیت خارجی است که شامل همه چیز و از جمله انسان می شود. در اصالت وجود اسلامی، اشیاء در ذات جدا از هم نیستند بلکه همه به درجاتی بهره‌مند از وجودند و پرتوی از وجود مطلق محسوب می شوند ، در حالی که وجود در نظر سارتر و امثال او، وجودی است که پایانش عدم است. البته اين بدان معنا نيست كه از نگاه اگزيستانسياليست ها، ديگر وجودات از هر واقعيتي بي نصيب اند، بلكه تأكيد و توجه به اين واقعيت است كه باشنده بشري در مقام تنها باشنده اي كه به روي آنچه هست، باز و مسئول است، «وجود» دارد.

این مكتب فكری، نوعی رد مطلق گرایی فكری و تفكر كلی راجع به تمام امور عالم و آدم است و بر لحظه زندگی و زیستن تاكید می‌كند. محور فلسفیدن در این مکتب ، وجود انسان است. فیلسوفان اگزیستانس به شدت مخالف نظام‌سازی بوده‌اند و نباید از آنها انتظار داشت که مثل ارسطو، افلاطون و هگل و... دست به نظام سازی زده باشند. ایشان فلاسفه آشفته‌ای هستند، هرچند به همه مظاهر غرب پرداخته‌اند ولی به صورت آشفته گیسو. اما در عین حال یک رشته است که همه این مباحث آشفته گیسو را به هم پیوند می‌دهد و آن انسان است. مکتب اگزیستانسیالیسم به شدت از عقل گرایی محض گریزان است و بر این نكته تاكید می‌كند كه انسان علاوه بر اینكه عقل دارد اراده، غضب، شهوت، احساس و ... نیز دارد، لذا اندیشیدن انسان نه از عقل كه از تمام وجودش سرچشمه می‌گیرد. در فلسفه‌های اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی یعنی گذر از وضع موجود می‌باشد؛ از این رو وجود داشتن مستلزم صیرورت می‌باشد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که هر لحظه نو می‌شود و به صورت دیگری ظاهر می‌گردد؛ به همین خاطر اگزیستانسیالیست‌ها مخصوصاً سارتر می‌گوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد گزینش‌گر و آگاه است. اگزيستانسياليست ها ادعا مي كنند كه مي خواهند به مشكلات ملموس و روزمره زندگي انسانها پاسخي کاربردی و رهگشا بدهند. اگر چنين مدعايي درست باشد، سابقه اين نگرش در تفكر قديم غرب به «سقراط» مي رسد. اما از آنجا كه محتويات اين مكتب را «كي يركگارد» صريحاً تبيين نموده ، او را بنيانگذار اين مكتب مي نامند.

آنها برای آزادی انسان نیز ارجی بی مانند قایلند و معتقدند ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق می‌یابد،‌ اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است. از این رو قابل پیش‌بینی هستند، قبل از موجود شدنشان می‌دانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً بره ای یا جوجه ای یا بزغاله ای به دنیا بیاید می‌دانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است. در حالیکه این پیش بینی و پیش گویی در مورد انسان راست نمی آید و ما نمی دانیم که این کودک هنگامی که بزرگ شود صالح می شود یا طالح ، عالم می شود یا عامی و آدمکش می شود یا آدم ساز و...

شناخت فیلسوفان اگزیستانسیالیست از انسان، شناخت انضمامی است نه انتزاعى به عبارت دیگر آنها می‌خواهند انسان را در متن زندگی و در کنار تمام روابطش بشناسند نه بریده از جهان خارج. بنابراین در مکتب اگزیستانسیالیزم وجود به معنای وسیع خود مورد توجه نیست بلکه آنچه مورد مطالعه قرار گرفته اگزیستانس انسان است. اگزیستانس به معنی زندگی فرد و حداکثر وجود اوست ولی نه وجودی که گسترده باشد و شامل همه موجودات شود. حتی اگزیستانسیالیستهای مذهبی نیز که به وجود خداوند معتقد هستند به نوعی شکاف بین وجود انسان و وجود خداوند قائل هستند.

به هر تقدیر ، این مكتب پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسان‌هایی كه با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ كنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس گشته بودند، نضج گرفت. این فلسفه كوشید تا توجیهی مناسب با آن اوضاع ارائه دهد و راهی برای خروج یا كنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد.

به عقیده اینان، انسان‌هایی كه غرق در زندگی روزمره خود شده‌اند، موجوداتی بی‌شخصیت هستند كه اصلاً دركی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس كند كه ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراك هستی می‌شود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی می‌شود.

آنان می‌گویند هیچ ارزش و وظیفه‌ای كه به انسان جهت دهد ، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر کاری كه در ذهن خود ارزش می‌داند به عنوان وظیفه برگزیند و به انجام آن دست زند. سارتر می گوید :.اگر یک کودک ناقص الخلقه از مادر متولد می‌شودو قهرمان دو میدانی نشود تنها مقصر خود اوست.

مکتب اگزیستانسیالیسم دارای گرایش های مختلف و متعددی می باشد ولیکن همه این گرایش های متعدد و مختلف دارای وجوه مشترک و همسانی نیز می باشند که عبارتند از :
اول: تقدم وجود بر ماهيت: در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» چنین می گوید :". بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته اي نيست؛ بلكه با برگزيدن اخلاق خود، خويشتن را مي سازد ". از این منظر انسان مصنوع دست خود است اگرچه می خواهد از این مسئولیت بگریزد و باز به قول سارتر : هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شده‌ایم.

دوم: درونگرايي: بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد ،آن است كه پس از ظهور در عالم،از خويش بروز می دهد.از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (روش عيني) بوده و معتقدند با اين روش از واقعيت متعالي دور می مانیم. به قول سارتر : «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.»
سوم: اصل آزادی در انتخاب : از مباحث مهم فلسفي و كلامي اصل آزادي و اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبي به اندازه اگزيستانسياليسم بر روي آزادي و انتخاب آدمي، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را مي توان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعي انتخاب كردن است.آنها معتقدند حتی اگر اسلحه هم روی سر کسی بگذاریم تا کاری انجام دهد باز او میان دو گزینه آزاد است که انتخاب کند یکی : مردن و دیگری : انجام آن کار
چهارم: اوضاع و احوال خطیر: اگزيستانسياليستها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و نیز خود را نمی نمایانند ؛ از اين رو بايد يك واقعه خطیر رخ دهد تا انسان خود را بشناسد و بنماید. آنها پنج چيز را به عنوان اوضاع و احوال خطیر معرفي می کنند : حالت نزديكي به مرگ ، حالت گناه ، حالت نااميدي از دیگران ، و حالت دست یافتن به اوج قدرت و ثروت و شهرت و کلا حالت رسیدن به اوج موفقیت دنیوی و ظاهری از نگاه دیگران و حالت پنجم ، حالت عشق و دلشدگی . در این پنج حالت خطیر است که انسانها گوهر راستین خود را می شناسند و نیز به دیگران می نمایانند .
پنجم: دلهره : اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمي است. از اين رو كه انتخاب من، في نفسه امري است دائمي. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان مي باشد . در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و حقارت انسان را بر او معلوم مي كند.

حالیا که با وجوه مشترک گرایش های مختلف اگزیستانسیالیسم آشنا شدیم جا دارد که گرایش های این مکتب را نیز بشناسیم ؛ که مهم ترین آنها عبارتند از :

اگزیستانسیالیسم دینی: كه مبتنی بر اعتقاد به وجود خداست. نمایندگان این مكتب كی یر كگور، مارتین بوبر و پال تیلیش وكارل ياسپرس وگابريل مارسل می‌باشد.

اگزیستانسیالیسم الحادی: گروهی که تمام اندیشه خود را بر نفی خدا استوار نموده اند. نمایده این مكتب سارتر است . وی می گوید : «این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف ندارد.»

اگزیستانسیالیسم غیر دینی: سعی می‌كند عالم و هستی را بدون اعتبار دین و بدون تایید یا تكذیب وجود خدا توجیه كند. نماینده این مكتب هایدگر می‌باشد. فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پاره‌ای از مسائل مشترکند ولی در تعداد آنها اختلاف است.

اگزیستانسیالیسم ایرانی : این شاخه از اگزیستانسیالیسم در ایران و میان متفکران ایرانی رواج دارد بزرگترین سخنگو ، و نه تنها سخنگو ، این نوع گرایش دکتر علی شریعتی ، متفکر مسلمان و معلم انقلاب ۱۹۷۹ ایران است . وی با تلفیق اگزیستانسیالیسم فرانسوی سارتری با تفکرات شیعی توانست پایه گذار مکتب اگزیستانسیالیسم ایرانی باشد .

دکتر شریعتی اگزیستانسیالیست فرانسوی را با اندیشه انتظار امام موعود در مذهب تشیع درآمیخت و گرایش جدیدی در اگزیستانسیالیست ایجاد کرد که ما آن را اگزیستانسیالیست ایرانی می نامیم .مقاله انتظار مذهب اعتراض ، اوج اندیشه اگزیستانسیالیست ایرانی را نمودار می سازد ؛ البته متفکران دیگری نیز در شکل دهی به اگزیستانسیالیسم ایرانی نقش دارند .

اگزیستانسیالیسم ایرانی نه پایه و ویژگی اصلی دارد :

۱ ) انتظار : انتظار برای رسیدن به آنچه در همه ابعاد مطلوب است و از آن مطلوب تر نتوان تصور کرد. انتظار برای رسیدن به زندگی مطلوب و مهر گون که زندگی از آن گرمتر چیزی نباشد.

۲ ) اعتراض : اعتراض به هر چه هست ، به هر عنوانی که هست و در هر جا که هست . ( دکتر شریعتی نفس انتظار کشیدن را برابر با اعتراض به وضع موجود می داند ، این وضع موجود هر چقدر هم مطلوب باشد تا زمانیکه موعود ظهور نکرده مطلوب نیست و نباید مطلوب تلقی شود بلکه باید بدان اعتراض کرد و اعتراض کرد و به جلو رفت زیرا اگر اعتراض نکنی جلو نمی روی و سقوط می کنی و نابود می گردی )

۳ ) انتخاب : انتخاب زیرا انسان باید راههای رسیدن به مطلوب را خود آزادانه برگزیند و برای نیل به آن بکوشد زیرا چیزی از آسمان نخواهد آمد و هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمین خواهد افتاد . شریعتی بر پایه آیه "ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم " معتقد است که تنها کسی که می تواند برای انسان کاری انجام دهد خود اوست و نه هیچ کس دیگر و نه حتی خدا . و انسان برای اینکه برای خود کاری کند باید انتخاب کند و برای انتخاب کردن باید آزاد باشد . هم از درون و هم از برون هم از نفس اماره درون و هم از طاغوت مستبد برون.

۴ ) ایمان : شریعتی مومنی پر شور است و ایمان را لازمه هر حرکت اصلاحی می داند و گرنه شرق نیز دچار تاریکی و اشتباه غرب می شود او جمله فرانس فانون را تکرار می کند که: " ما نمی خواهیم از آفریقا و آسیا اروپای جدیدی بسازیم تجربه آمریکا برای ما بس است" اما نباید پنداشت ایمان مورد نظر شریعتی هم سنخ ایمان کورکورانه خشکه مقدسان و متحجران است بلکه ایمان مورد نظر او هم سنخ ایمان ابراهیم است که در ضمن اوج ایمان ، با خدا جدل می کند و حتی به او اعتراض می کند.

اما با اینحال او مومن است و ایمان را در کنار علم دو بالی برای اوج گرفتن تمدن جدیدی بشری می داند . او ایمان را گمشده انسان مدرن می داند و از این لحاظ اگزیستانسیالیست ایرانی به تفکرات اگزیستانسیالیست دینی و کیرکگارد نزدیک می سازد با این تفاوت که ایمان مورد نظر کیرکگارد متاثر از تفکرات مسیحی تنها تسلیم محض است ولی ایمان مورد نظر شریعتی متاثر از قرآن در ضمن تسلیم اعتراض هم هست و این از تناقضات عجیب و در عین حال زیبای اگزیستانسیالیست ایرانی است ( در قرآن ابراهیم ضمن اینکه مومن است ولی از خدا می خواهد تا چگونگی زنده کردن مردگان را به او نشان دهد تا قلبش مطمئن شود آیه ۲۶۰ بقره ، یا هنگامی که فرشتگان عذاب قوم لوط را می بیند درباره قوم لوط با خدا مجادله می کند آیه ۷۴ هود، ایمان و اعتراض و جدال از تناقضات زیبای شخصیت ابراهیم می باشد ).

۵ ) اضطراب : اضطراب از دست دادن و به دست آوردن که اضطراب در ذات هر اعتراض و انتظاری نهفته است و مهمتر از این دو بی تردید در ذات هر انتخابی اضطرابی قرار دارد . البته چون این اضطراب با ایمان به غیب همراه است و باید میان آن با دلشوره که اگزیستانسیالیستهای معمولا ملحد بدان معتقدند فرق دارد ؛ البته تفاوت دیگری که میان اضطراب در اگزیستانسیالیسم ایرانی با دلشوره در اگزیستانسیالیسم غربی وجود دارد ، اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصي ندارد، ولی اضطراب دارد و ( آن متعلق ترس از انجام ندادن مسئولیت انسانی خویش است ) و در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهي ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم مي كند. در حالیکه در اگزیستانسیالیسم ایرانی انسان به هیچ وجه موجودی افکنده و یله در هستی نیست بلکه موجودی هدفمند و رسالتمند است که بار سنگین مسئولیتی عظیم را به دوش می کشد و راز تمام اضطرابهایش هم در ترس از ناتوانی در انجام این رسالت و مسئولیت نهفته است.

۶ ) درد و رنج : دیگر ویژگی اگزیستانسیالیسم ایرانی درد کشیدن و رنج بردن است . این ویژگی که در عرفان اسلامی نیز سابقه دارد ، نفس رنج کشیدن و درد داشتن را فضیلت و نشانه بزرگی روح می داند و معتقد است همه انسانها دردمندند ولی برخی از آنها ازموهبت این درد بیشتر برخوردارند. انسان در این منظر هرچه دردمند تر باشد انسان تر است.

۷ ) تلاش تشخص : تلاش برای تشخص داشتن و یا به عبارتی دیگر " میل به داشتن ارتباط معطوف به تشخص " یکی دیگر از ویژگی های اگزیستانسیالیست ایرانی است ( که البته این تفکر دستپخت شریعتی نیست و کار متفکران دیگر است ) در واقع از این منظر انسان موجودی است که در کلاف درهم پیچیده و درهم تنیده ارتباطات معنا می یابد و خود را پیدا می کند اما در عین حال در این روابط سردرگم و پیچیده انسان تمام تلاش خود را می کند که تشخص و خودیت خود را پیدا کند و آن را بیش از پیش افزون کند ؛ در واقع انسان می کوشد روابط بیشتر و گسترده تر از موضع متشخص تری با دیگران برقرار کند کل کوشش انسان در زندگی چیزی جز تلاش برای داشتن روابط بیشتر و موثرتر از موضع متشخص تر و هویتمندانه تر نمی باشد . بزرگترین رنج انسان این است که خودش نباشد زیرا اگر فردی خودش نباشد مانند این است که اصلا نباشد . در واقع از این منظر تشخص نداشتن در حکم حیات نداشتن است ؛ البته این تنها شامل فرد نمی شود بلکه یک ملت و جامعه هم برای اینکه حیات داشته باشد و وجود داشته باشد باید تشخص داشته باشد یعنی باید به نحو خاص خودش وجود داشته باشد و اگر به این نحو وجود نداشته باشد و یا نحوه وجودیت خود را از دست بدهد دیگر در حکم مرده است . هر چند از نظر فنی و علمی پیشرفته باشد ؛ مثل ملت ژاپن که دیگر نحوه وجودیت خود را از دست داده و ژاپن حقیقی دیگر مرده است و آنچه اکنون هست غرب است که از پوست ژاپن مرده ، سربرآورده است .

۸) طغیان و توبه : در اگزیستانسیالیسم ایرانی مطرح است ( این اندیشه و اندیشه بعدی نیز محصول متفکرانی غیر از شریعتی است ) که اساس زندگی بشر و آنچه موجب پویندگی و بالندگی آن می شود دو چیز است : طغیان و توبه . انسان اگر طغیان نکند ، انسان نیست فرشته است و اگر توبه نکند انسان نیست ، شیطان است . طغیان بی توبه شیطان صفتی و ستیهندگی و آتشی خاموش ناشدنی است که معنا را و اخلاق را و وجدان و شرافت را از زندگی آدمی می برد و می رباید و توبه بی طغیان حالت رخوت است و رکود و سکون و خماری و خواری . البته تاریخ جهان نیز از این منظر همین گونه است و غرب امروز مظهر طغیان بشر است که بشر را پیش آورده است اما وقت آن رسیده که بشر توبه کند و به معنا باز گردد.

۹ ) حسرت گناه و اضطراب عدم شدن : انسان ها در جهان دو دسته اند : کسانی که راه دین و توبه را می پیمایند و انسان هایی که راه کفر و طغیان را می پیمایند . آنهایی که راه دین یا توبه دائمی و بی طغیان را می گزینند دچار حالتی به نام " حسرت گناه " می شوند و آنهایی که راه کفر و طغیان دائمی و بی توبه را می پویند دچار حالتی به نام " اضطراب عدم شدن " می شوند .

به هر تقدیر ما در این مقاله تنها قصد معرفی اجمالی مکتب اگریستانسیالیست و یکی از گرایش های آن یعنی اگزیستانسیالیست ایرانی را داشتیم و کوشیدیم چندان مطالب را به اطناب برگزار نکنیم امیدواریم که به شرط توفیق در آینده ای نه چندان دور بتوانیم بحثی دراز دامن و مفید راجع به اگزیستانسیالیست ایرانی انجام دهیم .

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

نظر منتشر شده

۴

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 203738

12-وحی در منطق وحی

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۲۴

بحث از وحی و چیستی آن یکی از پیچیده ترین مباحث و در عین حال از بحث انگیز ترین مباحث در طول تاریخ اندیشه دینی و به ویژه اندیشه اسلامی بوده و هست . در این جستار کوتاه می کوشیم به دور از بحث های انتزاعی سنگین و چالش برانگیز ، به تامل و تدبر در مساله چیستی وحی بپردازیم .

۱) نسبت خدا به جهان هستی ، همچون نسبت روح است به جسم و نباید پنداشت خدا جایی ورای عالم هستی نشسته و سر رشته امور را دورادور در دست دارد بلکه خدا روح و به تعبیر خود قرآن نور ذات عالم وجود است . ( الله نور السموات و الارض . آیه ۳۵ سوره نور )

۲) پیامبران پاکان و نوابغی بودند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، می کوشیدند به روح هستی و نور وجود متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن نور و نیز متناسب با توانایی و استعدادهای خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . ( و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه ان یرید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله . آیه ۸۸ سوره هود ) . باید توجه داشت که در برخی اقوام که افراد نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، شمار پیامبران بیشتر از اقوامی بود که متوسط هوشی آنها کمتر و افراد نوابغ آن نیز به طبع بسیار کم شمار بود . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ زیاد بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد ( یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین . آیه ۴۷ سوره بقره )

۳) کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی بستگی تمام به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد شخصی پیامبران داشته است بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی برتر و بعضی کهترند ( تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض . آیه۲۵۳ بقره .و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض آیه ۵۵ اسرا )

۴) وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیم بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می پوشاندند ( نزل به الروح الامین علی قلبک . آیه ۱۹۴ سوره شعرا )

۵) اطلاع شخص پیامبر، از علوم زمانه خود، تا زمانی که اراده دانش بیشتر نکرده بودند، به اندازه دیگر افراد آن زمانه بود. اما از آنجا که آن بزرگواران با روح هستی و نور وجود مرتبط بودند اگر می خواستند می توانستند از تمامی علوم و ظرایف و دقایق عالم وجود که در حکم کالبد آن روح است اطلاع یابند، اما چون مردم از آن دقایق آگاهی نداشتند و اطلاع دادن به آنان از آن علوم، ممکن بود به انکار بیشتر آنان منتهی شود پیامبران جز در موارد خاص با همان علم و فهم و زبان مردم زمان خود با آنان سخن می گفتند. ( و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم . آیه ۴ ابراهیم ). زبان در این آیه شریفه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های مردم یک عصر است نه صرف زبانی که با هم سخن می گویند.

۶) ختم نبوت بدین معناست که دیگر فضای جامعه بشری پیامبر پرور نیست یعنی با توجه به تغییر زمانه دیگر کسی از مردم توانایی برقراری ارتباط وثیق، آنگونه که پیامبران داشتند، با روح هستی را ندارد، بنابراین ختم نبوت بیشتر از آنکه از جانب آسمان باشد، از جانب زمین است.

۷) پیامبران، اصول کلی و ارزش های اساسی که همنوا با روح هستی و نور وجود است را با رعایت احوال زمانه خود بیان می کردند. بنابراین اصل و اساس این تفکرات و احکام ازلی و ابدی است (مثل برابری همه انسانها در آفرینش) و یا اعلام حرمت برخی امور ( مثل حرام بودن زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و...) اما نوع بیان آنها ( مثل نوع بیان داستان خلقت آدم و حوا و اینکه همه انسانها از نسل آنهایند که امروزه با برخی دستاوردهای علمی ظاهرا ناسازگارست ) و یا نوع مجازات آن امور حرام (مثل سنگسار ، اعدام و قطع دست و...) بسته به شرایط زمانه دارد که شرایط زمانه را نیز مصلحان مسلمان و مجتهدین جامع الشرایط تشخیص داده و آن را متناسب زمان بازخوانی می کنند.

 

 

 

 

 

داخلی صفحه یادداشت بینندگان آرشيو يادداشت

 

نظر منتشر شده

۶۵

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 425959

13-واحد پول؛ تومان مغولی، ریال اسپانیولی یا نامی ایرانی

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی - کارشناس ارشد ایرانشناسی

تاریخ انتشار : سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۷:۲۱



چندی پیش هیات دولت تصویب کرد که نام واحد پولی کشور از ریال به تومان تغییر کند و البته این امر احتیاج به تصویب مجلس دارد و از آنجا که تغییر نام واحد پولی غیر از وجه اقتصادی وجه فرهنگی هم دارد مقاله زیر را ارائه می نمایم.

پول ملی و قدرت آن علاوه بر آنکه نشان دهنده قدرت اقتصادی و میزان ثروت یک کشور است، از بعدی دیگر نیز اهمیت دارد و آن اینکه نشانگر قدمت فرهنگ و میزان اعتبار تاریخی اندیشه آن جامعه است.

ضرب اولین سکه در تاریخ ایران به دوره هخامنشیان بر می‌گردد."دریک" که با پشتوانه طلا ضرب می‌شد اولین واحد پولی ایرانیان بود، «دریک» در سال ۵۱۴ قبل از میلاد از زمان داریوش هخامنشی ضرب شد و معتبرترین پول‌های جهان به شمار می‌رفت. ( شبیه نقشی که اکنون دلار آمریکا دارد ) دریک را داریک هم گفته‌اند، اما تلفظ درست آن دَریک است.

بنابر نظریه ارنست هرتسفلد، دریک از نام داریوش گرفته شده است. اما بیشتر پژوهشگران و زبانشناسان بر این باور هستند که دریک از واژه ذَریگ یا زریگ در زبان پارسی باستان به معنی زرین (صفت نسبی از ستاک زر) گرفته شده است ؛ این سکه که امروز قدمت آن به ۲۵۲۵ سال می رسد، بین ۳۵/۸ تا ۴۲/۸ گرم وزن داشت که در یک روی آن تصویر سرباز کماندار هخامنشی، در حالی که نشسته بود و تیر در چله کمان داشت دیده می‌شد، ولی روی دیگر تصویری نداشت. بعدها نیز نیم دریکی و یک‌چهارم دریکی نیز بر تعداد سکه‌های طلای دوران هخامنشی افزوده شد. از دیگر واحدهی پولی و مسکوکات دوره هخامنشی به جز دریک، به شِکِل یا سیکل، درم و کرشه می توان اشاره کرد.

در دروان اشکانی دو نوع سکه رواج داشت: یک نوع مسکوکات نقره چهار درخمی (درهمی) با تعدادی مسکوک مسی بود و نوع دوم سکه های یک درخمی نقره و مسکوکاتی از مس.

در دوره ساسانیان انواع مختلفی از واحد پولی و سکه رواج داشت که عبارت بودند از: دینار طلا، درهم نقره، دانگ یک ششم درهم و پشیز که سکه مسی بود. و این سکه‌ها در مناطق مختلف کشور با مجوز دولت مرکزی ضرب می‌شدند.

در دوران پس از اسلام نیز تا زمانی که ایران بخشی از خلافت اسلامی بود پول رسمی کشور همان پول رسمی خلافت، یعنی درهم و دینار، بود. اما پس از چندین سده و ظهور حکومت های نیمه مستقل یا مستقل ایرانی، هر کدام واحد پول خاص خود را رواج دادند مثلا در دوره سامانی "شاهی" و در دوره غزنوی "صنار" (صد دینار) یا "محمودی" و در دوره مغولان "تومان" که برابر با ده هزار دینار بود پول رسمی کشور بود. ( تومان، وام‌واژه‌ای از زبان مغولی است به معنی ده هزار است؛ در تقسیمات لشگری به ده هزار سرباز، تومان گفته و فرمانده آن را امیر تومان می‌نامیدند)

در دوران صفویه سکه های مختلف طلا و نقره و مس رواج داشت. سکه های زمان شاه عباس "عباسی" نامیده می شد. این سکه ها نخست از جنس نقره بود. هر پنجاه عباسی را یک تومان می گفتند، که ده هزار دینار قیمت داشت. در این دوره سکه طلا وجود نداشت. فقط سکه های طلایی را که شاه هنگام جلوس و هنگام نوروز ضرب می کرد و البته میان مردم رواج نداشت را شرافی یا اشرافی می گفتند. در زمان نادر شاه " نادری " واحد پول ملی ایران شد که ارزش آن ده شاهی بود.

در عصر قاجار واحد اصلی پول "تومان طلا" "قران نقره" و شاهی مسی بود. تومان طلا برای نخستین بار در زمان فتحعلی شاه ضرب شد که وزنش معادل یک مثقال و یک ششم مثقال طلا بود که در زمان ناصرالدین شاه وزن آن کاهش یافت و ارزش آن برابر ده قران نقره شد. در زمان فتحعلیشاه سکه جدید نقره ای با نام قران رایج شد که معادل یک دهم تومان و پنج عباسی یا بیست شاهی بود. در این زمان شاهی سکه ای مسی بود.

این روال کم و بیش تا پایان دوره قاجار ادامه یافت و تنها اتفاق مهم در این دوره تاسیس ضراب خانه به سبک جدید در ۱۲۹۴ که مصادف با سی امین سال سلطنت ناصرالدین شاه، بود که در آن قران جدیدی با عیار نود درصد ضرب شد که با فرانک برابر بود.

در اوایل دوره پهلوی و بعد از تاسیس بانک ملی ایران واحد پولی ایران به ریال تبدیل شد. ریال واحد پول ایران است که به ۱۰۰ دینار تقسیم می‌شود اما، چون ریال واحد بسیار کم ارزشی است، تقسیمات آن در حسابداری به کار نمی‌رود. همچنین حدوداً از سال ۱۳۱۱ هجری شمسی واحد غیر رسمی تومان (۱۰ ریال) مکرراً برای شمارش پول ایران بکار می‌رود. قیمت‌هایی که معمولاً با واحد تومان ثبت می‌شوند، گاهی ۱٬۰۰۰ یا ۱٬۰۰۰٬۰۰۰ تومان (۱۰٬۰۰۰ یا ۱۰٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال) معنی می‌دهند.

ریال از کملهٔ اسپانیایی و پرتقالی "real" وارد فارسی شده‌است که هم به معنی «شاهی» است، هم نام سکهٔ نقره رایج در آن دو کشور و در سرزمین های وابسته به آن بود. این واژه از کلمه لاتینی «رگالیس» (regalis) به معنی شاهنشاهی می‌آید که صفتی است از اسم «رکس» (rex) به معنی شاه. کلمه انگلیسی «رویال» (royal) همریشه با "real" اسپانیایی و پرتغالی است.

سکه نقره با نام ریال در اسپانیا از سالِ ۱۴۹۷ تا ۱۸۷۰ میلادی ضرب می‌شد. ریال همچنین واحدِ پولِ بسیاری از مستعمره‌های اسپانیا بود، مثلاً برزیل تا سالِ ۱۹۹۴ واحدِ پولش ریال بود یا به تلفظِ محلی رییِل. در سال بعد یعنی۲۷ اسفند ۱۳۰۸ در زمان رضاشاه، طبق قانون تعیین واحد و مقیاسِ پولِ قانونیِ ایران، ریال به جای قران با وزن خالص ۳۶۶۱۱۹۱/۰ گرمْ طلا انتخاب شد.

ریال از واژه اسپانیایی و پرتغالی Real که به معنی شاهی یا سلطنتی است و معادل انگلیسی آن Royal (شاهنشاهی) است، وارد زبان فارسی و حتی برخی کشورهای عربی به عنوان پول رایج کشور شده است.

به هر روی اکنون که دیگر سالیانی است که حکومت شاهنشاهی در کشور ما سرنگون شده دیگر جایی برای واژه ریال که معنای شاهی می دهد نیست. به ویژه آنکه به جای رژیم سلطنتی، جمهوری اسلامی برقرار شده که یکی از مهمترین شعارهای آن "نه شرقی و نه غربی" است ( البته شعار نه شرقی و نه غربی، شعار جدیدی نیست بلکه ملت ایران که در چهار راه تمدنی جهان قرار گرفته و در واقع پل شرق و غرب محسوب می شود همواره در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود برای حفظ هویت و تشخص خود چاره ای نداشته جز آنکه شعار و البته عمل "نه شرقی و نه غربی" را راهبرد و برنامه کار خود بسازد ) پس کاملا بجاست اگر به جای واژه غربی ریال و واژه شرقی تومان، نامی زیبا و ایرانی برای واحد پول ملی انتخاب نماییم به ویژه آنکه شاید بتوان گفت پس از سقوط هخامنشیان تاکنون هیچ گاه نامی ایرانی به تنهایی آذین بخش مسکوکات و پول ایرانی نبوده است و این حقیقتا فترتی و خجلتی بیش از دو هزار ساله است که بر فرهنگ ایرانی عارض شده است و واقعا اکنون که سخن از حذف صفرهایی از پول ملی و ایجاد تغییر در مسکوکات و اسکناس هاست، بهترین فرصت و فرجه برای جبران ما فات است که نباید هدر رود و ضایع گردد تا در آینده مقرون حسرت و شرمندگی گردیم.

حقیقتا چه نامی زیبا تر و زیبنده تر از "دریک" که یادآور روزگار آقایی و سروری ملت ایران بر جهانیان است و اگر کهن ترین واحدهای پول در جهان نباشد، بی شک یکی از کهن ترین آن ها است. ( دریک همانطور که دیدیم طبق نظر اکثر زبان شناسان معنای زرین و طلایی را می دهد و ربطی به نام کسی ندارد ) قطعا دولت و ملت ایران با اینکار تاریخی و بزرگ، قدمت و قدرت فرهنگ و تاریخ و اندیشه ایرانی را به رخ جهانیان می کشند و قطعا این کاری خواهد بود که آیندگان ما را به خاطر انجام آن خواهند ستود.

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 207696

14-اراده معطوف به تشخص و نیچه

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۰۶:۵۱

نیچه شاید یکی از محبوترین فیلسوفان غربی در نزد ما ایرانیان باشد. یکی از معدود فیلسوفانی که تقریبا تمام آثار او به زبان فارسی برگردانده شده است و این آثار مورد اقبال خاص و عام قرار گرفته است. شاید یکی از دلایل این استقبال تفکرات نامنظم و غیر سیستماتیک این متفکر باشد که برای ما ایرانیان پریشان فکر، بیشتر از اندیشه های سیستماتیک امثال کانت و هگل جذابیت دارد. سخنان این فیلسوف که بی شباهت با شطحیات عارفان این سرزمین نیست توانسته با روح جمعی ایرانیان نزدیکی زیادی حاصل کند، در ادامه به تاملی کوتاه در زندگی و آثار او می پردازیم.

فردریش ویلهلم نیچه در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. پدر فردریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بو.. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر روحیه نیچه نهاد. در کودکی دوستانش وی را به دلیل شدت عقاید دیندارنه «کشیش کوچک» خطاب می کردند. همین اعتقادات او را برانگیخت تا به تحصیل الهیات بپردازد ولی پس از مدتی ایمانش به مسیحیت را از دست داد و تحصیل در رشته الهیات را وانهاد و رهسپار لایپزیگ شد تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد .

او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید و در همان اوان نیز کتاب " جهان به مثابه اراده و باز نمود " از آرتور شوپنهاور به دستش رسید؛ او پس از مطالعه این کتاب ، به شدت از آن متاثر شده تا جاییکه خود را یک شوپنهاوری معرفی کرد ؛ اگر چه او بعدها شوپنهاور را پشت سر گذاشت و به مقامی عالیتر از وی در تاریخ اندیشه دست یافت ولی همواره تاثیرات شوپنهاور به ویژه در داشتن نگاه بدبینانه و نیز زن ستیزی در جان و روان نیچه برقرار ماند .

نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل منصوب می شود. و پس از مدتی نیز مدرک دکترای خود را از دانشگاه لایپزیگ دریافت نمود .او در این دوران آشنایی نزدیکی با «جاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدها از همه دوستانش رویگردان شد و گوشه انزوا را بر همه آنها ترجیح می دهد.

در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی می کند و در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود بیشتر آثار معروف خود را به رشته نگارش در می آورد.

نیچه ده سال پایان عمرش را در جنون به سرد برد (او پس از آنکه در یک ماجرای عشقی دچار شکست و ناکامی شد جنونش مستحکم نر شد) و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند. وی سرانجام در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی درگذشت.

نیچه بی شک جایگاهی خاص و والا را در تفکر فلسفی اروپا دارد و تفکرات وی را باید از نخستین تفکرات پست مدرن دانست. از مشهورترین اندیشه های وی نقد و تبارشناسی فرهنگ و دین و اخلاق بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهٔ بنیان آنها بوده است. نوشته های وی در نهایت عمق و ایجاز است که خود نیچه روش نوشتاری خویش را گزین گویی ها یا نگارش کلمات قصار می نامید. در خصوص اخلاق او معتقد بود که دو سیستم اخلاقی در طول تاریخ ظاهر گشتند : اخلاق بردگان که فروتنی و ترحم و ضعف را ایجاب می کند . اخلاق خدایگان که قدرت و سرپنجگی و خشم را ایجاب می کند. در باب ارزش ها و منشاء آن ، او معتقد است که ریشه همه ارزش ها و ضد ارزش ها در اراده معطوف به قدرت نهفته است. داوری ارزشی هر کس در پس میل به قدرت او قرار دارد. وی تمامی قلمرو اخلاق و دین را زادهٔ خیال و ناشی از همان اراده معطوف به قدرت می داند ؛ بدین ترتیب از سخنان نیچه به دست می آید که نه تنها معنای زندگی انسان را باید در اراده معطوف به قدرت جست ، بلکه معنای زندگی هر موجود زنده ای را، و حتی معنا و حقیقت واقعیت کیهان را باید در آن جست، پس کیهان شناسی نیچه مثل انسان شناسی او در اراده معطوف به قدرت منعکس شده است. این اراده، هم معنای زندگی است و هم معنای هستی.

بی تردید نظریه خواست قدرت نیچه، ریشه در دل دادگی او به فرهنگ یونان باستان، اساطیر یونانی و قهرمان پردازی های افسانه ای آن دارد، و از این رو، باید در امتداد همان فرهنگ ملاحظه شود. به همین سبب، مَثل اعلای اراده معطوف به قدرت در ابرمرد (Superman) تحقق می یابد که سمبل دیونوسیوس است ( دیونوسوس در فرهنگ یونان باستان نماد زندگی بی بند و بار و لذت طلبی صرف است که در مقابل آپولون که به معنای بند و بار و زندگی اخلاق مدار است ، قرار می گیرد ) و او محور فرهنگ نوینی است که نیچه بشارت آن را داده است. او می گوید نیروی دیونوسوس چیزی جز اراده معطوف به قدرت نیست. از این رو مفاهیمی چون «صدق و کذب» و «واقعیت و خیال» مقولاتی است مجازی که اراده معطوف به قدرت را در پس بازی¬های زبانی پنهان می سازد. تفکرات نیچه در خصوص اراده معطوف به قدرت یکی از مهمترین بنیان های فکری حزب نازی در سالهای بعد شد در واقع نیچه حکم پدر معنوی حزب نازی را دارد همانطور که هایدگر دیگر فیلسوف آلمانی نیز با حزب نازی به همکاری و برادری پرداخت ، در واقع باید اذعان کرد که فاشیستگری و آدمکشی در ذات ملت پر مدعای آلمان قرار دارد .

در هر حال، نیچه با تأکید بر مفهوم قدرت، براندیشمندان غرب تأثیر بسیار نهاده است، تا آنجا که به گفته آندره مالرو : اندیشه های بنیادین قرن بیستم، یا از آنِ مارکس است یا از آنِ نیچه. از زمان درگذشت این دو فیلسوف تا امروز، هیچ نویسنده و متفکری از تأثیر آنها آزاد نبوده است.

از دیگر محورهای اساسی تفکر نیچه توجه او به نیهیلیسم یا پوچ اندیشی بود ( نیهیلیسم یا پوچ اندیشی برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ و پوچ یک نظریه فلسفی است که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا ارزش های اخلاقی درونی می داند) نیچه در مهمترین اثر خود یعنی " چنین گفت زرتشت" مرگ خدا را در غرب مدرن رسما اعلام می نماید. البته متاسفانه نیچه مرد و ندید که خدا هنوز نمرده است زیرا خدا در انقلاب ۱۳۷۹ ملت ایران بار دیگر اراده نمود که زنده بودن خود را به رخ بشر ، به ویژه انسان پوچ اندیش و مهمل غربی ، بکشاند و در این اراده ملت بزرگ و همیشه خداپرست ایران واسطه فیض و خیر شد.

از دیگر اندیشه های نیچه، نگاه خاص وی به زنان است او به هیچ وجه روی خوشی به زنان و زنانگی نشان نمی دهد و اساسا یکی از تعابیر وی برای نقد مدرنیته عبارت زن زدگی است که وی برای توصیف دنیای مدرن از آن استفاده می کرد. نیچه معتقد است که زنانگی و خصوصیات زنانه در دوران مدرن بر عالم و آدم سیطره یافته و دیگر جایی برای مردی و مردانگی باقی نگذاشته است. زن زدگی یعنی محور شدن زنان و به حاشیه راندن مردان. زن و زنانه شدن و تحقیر مردانگی و مردانیت سرشت و سرنوشت محتوم دنیای مدرن است. در واقع نیچه از لحاظ زن ستیزی میراث اسلاف خود یعنی شوپنهاور و لایب نیتز را به ارث برده بود زیرا آنان نیز به هیچ وجه روی خوشی به زنان و از آن مهمتر به زنانگی نشان نداده بودند. خصلت زن ستیزی را باید خصلتی آریایی تلقی کرد زیرا بسیاری از متفکران ایرانی، همچون فردوسی، سعدی، صدرالدین شیرازی و... نیز همچون اندیشمندان آلمانی از زن و زنانگی دل خوشی نداشتند.

در این بخش توجه به این مطلب ضروری است که همانطور که نقل شد متفکران زیادی از نیچه تاثیرات عمیق پذیرفتند؛ به ویژه از اندیشه وی در خصوص اراده معطوف به قدرت به طوری که هر اندیشمندی کوشید به نوعی در این اندیشه خود را سهیم سازد. عده ای اراده معطوف به حقیقت را مطرح ساختند و عده ای دیگر اراده معطوف به زیبایی و شماری دیگر اراده معطوف به عشق و گروهی دیگر اراده معطوف به خدا. اما در آن میان تفکری وجود دارد که از همه آنها بیشتر جلب توجه می کند و آن "اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص" است یکی از اندیشمندان مسلمان مطرح نموده است.

در این تفکر انسان به عنوان تنها ماهیت حد آگاه حد آگاهی ناظر به برون است در حالیکه خود آگاهی ناظر به درون معرفی می شود. انسان به مثابه ماهیتی حدآگاه که در میان انبوهی از ماهیت ها می زید، چاره ای جز برقراری ارتباط با دیگرماهیت ها، جه حدآگاه و جه حد ناآگاه، ندارد و این ارتباط برای انسان در جهت تشخص بیشتر یافتن است. البته همین تشخص بیشتر نیز خود مقدمه ای می شود جهت برقراری روابط بیشتر و از جایگاه اثرگذارتر. به عبارت بهتر سراسر زندگی انسان چیزی جز برقراری ارتباط موثر تر و از جایگاه مقتدرانه برای تشخص بیشتر و تشخص بیشتر برای داشتن ارتباط موثر تر و از موضع قدرتمندانه تر نیست. در واقع اساس حیات آدمی را در سه واژه خلاصه کنیم آن سه عبارتند از: اراده، ارتباط و تشخص است. یا همان " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص" .

در این منظر ، انسان اگر چه ماهیتی حدآگاه است اما این حدآگاهی در همه نوع انسان یکسان نیست بلکه امری مقول به تشکیک است .و هر انسانی بنا به میزان حد آگاهی خود میزان تشخصی را که در برقراری ارتباط با دیگر ماهیت ها و یا دیگر مراتب ماهیت حد آگاه می جوید تفاوت می کند. به دیگر سخن در عالم که پر است از ماهیت و تنها این ماهیت است که اصالت دارد ماهیت یعنی حد وجود ، و اصالت به معنای آنچه مقصد ارتباط است و در میان همه این ماهیت ها تنها انسان است که به حد وجودی خود ، آگاه است و توانایی اتساع آن را نیز دارد و سایر ماهیت ها چنین ویژگی را ندارند بنابراین رابطه ماهیت حدآگاه با دیگر ماهیت ها ونیز با دیگر مراتب ماهیت حد آگاه برای رفع نیاز به هستی و نیز نیاز به چیستی تنها به منظور نهایی تشخص بیشتر است. و هر قدر میزان حد آگاهی ماهیت حدآگاه بیشتر باشد میزان کسب تشخص آن از رابطه ای که با دیگر ماهیت ها بر قرار می کند نیز بیشتر می شود.

در این اندیشه انسان سه دسته نیاز داند نیاز به زیستن که شامل حداقل لوازمی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است و در واقع نیاز های طبقه اول و دوم آبراهام مزلو در این طبقه قرار می گیرد، نیاز به هستن که شامل همان نیاز های زیستی ولی با این تفاوت که یک درجه رشد کرده و از صرف نیازهای ابتدایی برای زنده ماندن فراتر آمده است در این مرحله انسان ها بلند پروازانه تر به تامین نیازهای زیستی خود می نگرند همچنین در این مرحله انسان به نیازهای روحی و درونی خود توجه جدی می کند نیازهای طبقه دو ، سه و چهار آبراهام مزلو به علاوه نیازهای زیستی که گفتیم در این مرحله از مرحله اول فراتر آمده و گسترش یافته است در اینجا قرار می گیرد سوم نیاز به چیستن است که خود نیاز مستقلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در تامین نیاز به هستن را شامل می شود در واقع در این بخش انسان ها در جهت گیری خود برای تامین نیاز به هستن که شامل نیازهای زیستی فراتر از مرحله اول است و نیز تامین نیاز هایی مثل احساس تعلق و خود شکوفایی هستند می کوشند به گونه ای این نیاز ها را مرتفع سازد که به او در برابر دیگران تشخص بیشتری ببخشد این می شود اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص .

به هر روی نیچه را باید از بزرگترین و نیز شجاع ترین متفکران جهان قلمداد کرد ( شجاعت وی در نقادی و شک کردن ، حال چه نقد و شکش را وارد بدانیم چه ندانیم ، برای تمدن ما می تواند درس آموز باشد ) که تاکنون اندیشه های وی منشا تاثیرات زیادی شده است و شناخت هر چه بیشتر اندیشه های وی می تواند ما را به شناخت بیشتر غرب و البته بحران های موجود در غرب و بهره جستن از آن برای پی ریزی تمدن نوین ایرانی – اسلامی مدد رساند.

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

بسمه تعالی

عنوان مقاله :

تاملی در وضعیت فعلی کشور ایران و ارائه راهکارهایی برای برون رفت از آن

نگارنده :

مهزیار مهرآذین

عده ای آشفتگی های سال 96 و نیز امسال را معلول تحریم های اقتصادی آمریکا قلمداد کردند ؛ مساله تحریم  هر چند بسیار مهم است ، اما باید توجه داشت که  اعتراضات دی ماه 1396 در زمانی شکل گرفت که هنوز آمریکا از برجام خارج نشده بود و تحریمی نیز شروع نشده بود .

به هر روی اگر بخواهیم عواملی را که علل اصلی برای حوادث سال 96 و 98 را بر شماریم و راهکارهایی را هم ارائه دهیم باید آن را در 10مساله خلاصه کنیم : اول : نداشتن نظریه و تئوری مشخص و روشن و کارآمد برای اداره کشور و لذا ضرورت دارد به علوم انسانی توجه جدی شود و این رشته را وضع فعلی ،که متاسفانه نامور به رشته بچه تنبل هاست ، نجات داد . البته برای اینکار صرف تاسیس نهادهای عریض و طویل و بی مصرف پژوهشی کارگشا نیست چرا که در علوم انسانی افراد جلو دارند نه نهادها . دوم : سوء مدیریت و بی کفایتی و عدم توانایی مسئولان در اداره کشور لذا ضرورت دارد مراکز و دانشگاههایی برای تربیت مدیر و اقتصاد دان و مغز متفکر امور اجرایی تاسیس شود ( نمونه ای از این سوء مدیریت ها را در افزایش ناگهانی و شوک گونه بنزین آنهم به سه برابر قیمت می توان مشاهده کرد ) . سوم : فساد نهادینه شده و ساختاری و سیستماتیک و رسوخ آن در همه زوایای کشور ، به ویژه در نظام مالی و اقتصادی و اداری و برای مبارزه با این فساد ریشه دار و دامن گستر باید شفاف سازی و نیز قانون مداری را به صورت جدی و دلسوزانه و به دور از هر گونه شعار زدگی و عوام فریبی دنبال کرد.  چهارم : نهادینه نشدن قانون و عدم تحکیم پایه های مردم سالاری دینی و تزیینی و یا بیعتی دانستن رای و نظر مردم و نیز ارج نگذاشتن به قانون به عنوان فصل الخطاب است ؛ لذا  همه بی هیچ استثنایی باید خود را در ذیل و ظل قانون تعریف کنند و چنانچه حتی اگر یک نفر خود را فرا قانون بداند باقی افراد نیز چنین حقی را برای خود قایل می شوند . پنجم : قرار گرفتن اقتصاد در چکاد همه امور و قرار دادن باقی امور در مراتب بعدی است ؛ ( یکی از رموز پیشرفت شتابان کشور چین قرار دادن اقتصاد در چکاد همه امور بود ) به هر روی اقتصاد نقش اساسی در دنیا و آخرت مردم دارد و بر همین اساس فرمودند : من لا معاش له لا معاد له . ششم : نهادینه ساختن فرهنگ تولید و آفرینشگری و ایجاد نمایی و تالیف و صادرات ابتدا در مقوله اقتصاد و سپس در فرهنگ و سیاست و مسایل نظامی و... است و نیز تقبیح و نکوهش کردن فرهنگ مصرف زدگی و واردات و دلالی و ترجمه گری و... می باشد . برای این کار هم اقدامات فرهنگی لازم است هم ایجاد زیر ساختهای قانونی برای مبارزه با فرهنگ واردات و دلالی و ترجمه .

 هفتم : ایجاد و نهادینه ساختن فرهنگ پذیرش دیگری و کنار گذاشتن تفکر و فرهنگ حذف دیگری و انکار جز خود و غیر خودی هاست ؛ چرا که همه انسانها مظهر اسمی از اسمای خدا هستند و لذا قابل احترام می باشند ، چرا که وجود و حضورشان برای چرخش امور هستی ضرورت دارد لذا باید از حذف غیر خودی ها و انکار و طرد دیگران پرهیز کرد .

هشتم : نهادینه ساختن فرهنگ نقد و عیب گیری و ایراد یابی از همه کس است ؛ چرا که جز ذات خدا ، باقی امور جملگی ، خطا پذیر و عیب دار هستند چنانکه فرمود : « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ . آیه 23 سوره انبیاء . هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است ». به هر روی جا افتادن فرهنگ نقد و عیب یابی و ایراد گیری و برطرف کردن موانع نقد از ضروریات پیشرفت و حرکت رو به جلو کشور است و این نقد هم شامل افراد می شود و هم شامل سنت و هم شامل مدرنیته و هم هر چیز انسانی دیگر .

نهم : لزوم توجه به آینده و رو به آینده بودن و حرکت آینده گرایانه داشتن و لذا باید توجه به گذشته صرفا در حد نیاز و برای راهیابی و عبرت گیری باشد . چرا که به قول بزرگی : زندگی را رو به گذشته می توان فهمید ولی رو به جلو باید زندگی کرد . متاسفانه ما نگاه بیش از حدی به گذشته داریم و حتی حال و امروز را برای گذشته می خواهیم در حالیکه غربی ها بر خلاف ما گذشته را برای آینده می خواهند و نگاهشان رو به آینده است . البته در نگاه شیعی ما مساله مهدویت و آینده روشن بسیار اهمیت دارد و ضرورت دارد که بیش از پیش تقویت شود و از نگاه به گذشته تا حدودی کاسته شود و به حد معقول درآید .

دهم : توجه به اخلاق و ایمان خصوصا اخلاق حرفه ای و وجدان کاری و ایمان زیبا می باشد . لذا باید نهادهای فرهنگی این مساله را تبیین و تئوریزه کنند که اخلاق و ایمان فی نفسه مطلوب و ارزشمند است و نباید آنها را به چشمداشت  بهشت یا ترس از دوزخ به جا آورد بلکه به خاطر زیباتر و پسندیده تر بودن اخلاق و ایمان در مقایسه با اعمال مخالف و مقابل آنهاست ، به همین دلیل است که باید انجام گیرد و این ایمان و اخلاق و پرهیزگاری است که زندگی را معنا دار می کند . باید توجه داشت که بشر در سنت معنا داشت ولی ابزار نداشت ، در مدرنیته ابزار دارد ولی معنا ندارد ؛ شاید روزی برسد که زندگی هم ابزار داشته باشد و هم معنا .

 

توضیح عامل اول آنکه ،  انقلاب اسلامی با شعار نه شرقی و نه غربی بر سر کار آمد و به دنبال گشودن راه سومی در میانه دو بیراهه لیبرال دموکراسی ، سرمایه داری غربی و نظام کمونیستی ، مارکسیستی ، لنینیستی شرقی ، برای نجات ایران و ایرانی و حتی همه انسان ها بود . اما متاسفانه آنچه تا حال شاهد بودیم این است که در چهل سال اخیر از حد و حدود شعارهای پر طمطراق و رویایی اول انقلاب چندان جلوتر نیامدیم و به هیچ وجه نتوانستیم تئوری منقح و شفاف و کارآمد و قانع کننده و پیشبرنده ( همانطور که غربی ها دارند ) برای اداره  و پیشبرد آدم و عالم ، به ویژه در بعد اقتصادی که اساس زندگی مدرن است ،  ارائه دهیم .

متاسفانه مراکزی که از آنها انتظار نظریه پردازی می رفت که در راس آنها حوزه های علمیه بودند ( زیرا دانشگاههای ما چندان دعوی درانداختن طرحی نو نداشتند و اساسا توقع نظریه پردازی از دانشگاهیانی که اکثر آنان ، موجوداتی بی هویت و خودباخته که یا غربزده اند و یا شرق زده ، و اکثرشان هم افرادی هستند که عمری گذاشتند و مدرکی گرفتند و حالا هم به دنبال کاسبی و دکان داری و جبران مادی عقب افتادگی زندگیشان از اقرانشان هستند و نه افرادی که به دنبال خدمت به حق و حقیقت و یا خدمت به کشور و مردم و جامعه شان باشند ، توقع معقولی نیست ،  به هر روی این حوزه و حوزویان بودند که  چنین ادعا هایی بزرگی داشتند و دارند ) به هر روی حوزویان در این چهل سال اخیر نتوانستند به این ادعا و آرمان و آرزوی رویایی که برای جامعه  ترسیم کرده بودند جامه تحقق بپوشند . ( اگر چه افراد و شخصیت هایی هستند که دایم در رسانه ها به ویژه رسانه ملی در حال سخنرانی و حرف پراکنی اند و رسانه ها و خود آنها می کوشند آنها را نظریه پرداز و تئوریسین جلوه دهند ؛ اما حقیقت آن است که جای نظریه پردازی صدا و سیما و از مسیر کلی گویی و شعار دهی و مهمل و مبهم بافی برای عوام نیست و آن چه تجربه این سالها نشان می دهد آنها جز وراجی و حرافی و پر کردن ساعت رسانه ، کار دیگری نکردند و اساسا آنچه کار نظریه پردازی را پیش می برد تالیف به ویژه تالیف کتاب است نه وراجی های رسانه ای و تلوزیونی توسط ابوالحرف ها ).

 وضع زمانی اندوه بار می شود که شاهدیم حوزه های علمیه ما با وجود بودجه های هنگفت مردمی ، تحت عنوان سهم مقدس امام (  تعدادی از روحانیون در رسانه ملی دایم سخن از ضرورت پرداخت خمس توسط مردم می گویند و کسانی که خمس نمی پردازند را نکوهش می کنند و چه بسا حرفشان حق باشد ، اما جای سئوال دارد که با این مبالغ فعلی خمس که پرداخت می شود ، چه کار می شود ؟ و خروجی و نتیجه این مبالغ انبوه چه بوده است ؟ متاسفانه دیگر در حوزه از کسانی چون شهید مطهری و شهید صدر و علامه طباطبایی خبری نیست ! در حالیکه با توجه به امکانات امروزی حوزه و نیز نیاز شدید انقلاب باید حداقل دهها مطهری و صدر و طباطبایی در حوزه وجود داشته باشد . ولی افسوس که چنین نیست ! به هر حال خود آنها باید در پیشگاه تاریخ و نیز در روز قیامت پاسخگوی کم کاریشان باشند . )  و نیز بودجه های عظیم حکومتی  ( بودجه های حکومتی که بعد از انقلاب به حوزه ها سرازیر شد باعث وابسته شدن حوزه ها به حکومت و تا حدودی از دست دادن استقلال و قدرت انتقاد از نظام و حاکمیت و عدم حرکت به نفع مردم شد جالب این است که حوزه های شیعی در طول دوران سنت که همه نهادهای دینی وابسته به حکومتها بودند به تدبیر ائمه اطهار وابسته به مردم و البته مدافع مردم ، بودند و حال در دوره جدید که همگان بدین نتیجه رسیدند که برای جاودانه ماندن بجای تکیه بر حاکمیتها باید وابسته به مردم بود ، آنها وابسته به حکومتها و حتی دولتهای مستعجل شدند و متاسفانه توجیه گر و لاپوشانی کننده اعمال حکومت ها و دولتها . اشتباهی که روحانیون مسیحی در قرون وسطی و روحانیون زردشتی در حکومت ساسانی مرتکب شدند وابستگی شدید به حاکمیت و دوری از مردم بود که نتیجه اش این شد که مردم همه فسادهای سیاسی حاکمیت را به پای دین نوشتند و آمد به سر آنها آنچه آمد ) .

به هر روی حوزه های علمیه ، به جای تربیت متفکران و اندیشمندان و نظریه پردازان ِ شجاع ، مبدع ، سنت شکن ، پیشرو و راهگشا ، به تربیت امام جماعت ، واعظ  و یا قاضی و امام جمعه و یا کارمند و مدیر اجرایی  و حداکثر نماینده مجلس بسنده کرده اند . در حالیکه یک متفکر بدیع اندیش و جسور و راهگشا به هزاران هزار فرد اجرایی می ارزد ( زیرا تا نظام و برنامه اندیشگی مدون و روشن وجود نداشته نباشد هیچ فرد اجرایی نمی تواند قدم صحیحی از قدم بردارد ) . متاسفانه بسیاری از روحانیون ما نسبت به اهمیت نظریه پردازی به ویژه نظریه پردازی در مسایل اقتصادی و اثرات بی بدیل آن در سرنوشت  جامعه اسلامی و حفظ و حراست از آرمان های انقلاب اسلامی غافلند ( مهمترین زمینه و  عرصه ای که نیاز مبرم به نظریه پردازی دارد ، این است که چه نوع نظام اقتصادی باید در کشور حاکم باشد . چرا که اول انقلاب و طی اصل 44 قانون اساسی نظام اقتصادی شبه مارکسیستی با لعاب اسلامی حاکم شد ( اقتصادی که مرکب از سه بخش دولتی ، تعاونی و خصوصی بود و مهمترین و بزرگترین بخش اقتصاد هم همان بخش دولتی بود . این نظام بیشتر حول عدالت اجتماعی می گشت و نه توسعه آزادانه اقتصادی و لذا با روحیه عدالت طلب مردم ایران سازگاری نسبتا خوبی داشت ) اما بعد از چندین سال که کشور نتوانست توسعه مناسب و مطلوبی را در بعد اقتصادی تجربه کند . مجبور شد به بازخوانی و حتی قلب این اصل  بپردازد و تحت عنوان سیاستهای کلی اصل 44 قانون اساسی این اصل قانون اساسی را ، بدون طی کردن فرآیند قانونی و به همه پرسی عمومی گذاشتن آن ، کاملا دگرگون و زیر و رو گرداند ، و نظام اقتصادی شبه لیبرالی را البته باز با لعاب اسلامی ، اختیار کند ( نظام اقتصادی شبه لیبرالی که در تحت عنوان سیاست های کلی اصل 44 قانون اساسی ابلاغ شد خواستار واگذاری 80 درصد اقتصاد دولتی به بخش خصوصی شد ) البته این سیاستها هم در اجرا چیز دیگری شد و جواب نداد ، زیرا اساسا نظام سرمایه داری و فرهنگ سرمایه داری با فرهنگ و سنت دینی ما و نیز روحیه عدالت جوی مردم ایران سازگار نیست ، و این مساله امروز به گره کور و بن بستی در انقلاب و نظام تبدیل شده است و ایکاش می شد متفکران برجسته ای در علم اقتصاد مدرن پیدا می شدند و به همراه علمای اسلام شناس و قرآن شناس و البته زمان شناس و همچنین به همراهی ایرانشناسان آگاه به تاریخ و فرهنگ و روحیات ایرانی ، به طراحی نظام اقتصادی مدرنی که متناسب با اصول اساسی اسلام و فرهنگ و روحیات ایرانی باشد ، می پرداختند و مملکت را از این بن بست نظری و عملی نجات می دادند ) .

متاسفانه بسیاری از روحانیون بیشتر به زندگی شیرین زناشویی و امور متعارف روزمره خود و البته در کنار و حاشیه آن  نیز به درس و بحثهای تکراری و کم ثمر طلبگی و مباحثه های کم حاصل بر روی کتاب های بسیار کهن ، با چند صد سال قدمت ، که عمدتا هم کتاب فقهی نظیر لمعه و شرح لمعه اند ، می باشند  مشغول هستند ؛ در حالیکه تنها کمتر از 9 درصد قرآن که کتاب محوری اسلام است به فقه و شریعت اختصاص دارد ( باید اذعان کرد بزرگترین ضربه را به اسلام فقها زده اند ، البته از سر محبت و لطف ، چرا که فقه را که کمتر از 9 درصد قرآن بدان اختصاص دارد به صد درصد اسلام تبدیل کردند ) . به هر روی طلاب از رهگذر مطالعه و یادگیری این کتابهاست که مجوز دریافت شهریه را نیز به دست می آورند . ( ایکاش همه ما اعم از روحانی و دانشگاهی و ... که ادعای خداپرستی و دینداری و اعتقاد به عالم آخرت ما ، گوش فلک را  کر کرده است ، به اندازه کارل مارکس که یک یهودی زاده ملحد بود و به آخرت و هیچ چیز دیگر هم باور نداشت به راه و هدفمان باور و ایمان داشتیم ؛ چرا که آن ملحد بی خدا ، به خاطر آرمان های طبقه کارگر و نجات و آسایش این طبقه رنج برده و زحمت کشیده حاضر شد انواع سختی ها و مرارت ها را در زندگی متحمل شود تا جاییکه سه کودکش را بر اثر فقر و گرسنگی و بیماری از دست داد ولی حاضر نشد دست از آرمانش بکشد ، اما حال و روز ما خدا پرستان ِمعاد باور چگونه است ؟ ! ) .

البته بسیاری از روحانیون ما ترجیح می دهند، حالا که در تحت لوای حکومت دینی زندگی می کنیم ،  بجای زحمت دادن به خود برای  تولیده ایده بدیع ، متناسب با زمانه جدید ، که خودش مدافع خودش باشد و جوانان و نسل جدید را کاملا قانع و متقاعد سازد  ؛ از رهگذر زور و اجبار و دگنگ نهادهای انتظامی حکومت و یا  حداکثر ترساندن از زجر و عذاب اخروی مردم و جوانان را به احکام اسلام مقید سازند . ( راهی که واقعا می بینیم چقدر پر ثمر و مفید بوده است ! )

متاسفانه آن دسته از روحانیونی هم که ضرورت نظریه پردازی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی و آینده ایران و اسلام را درک کردند . بجای آزاد اندیشی مطلق و رها کردن کامل تفکر خود در طبیعت و جامعه و تاریخ ، به عنوان کتاب تکوین حق ، که کتاب اصلی حق است چرا که هیچ انسانی در آن دخیل نیست ، به سراغ کتاب های تدوین ، که کتب فرعی هستند زیرا انسان ها در آن دخالت دارند  ، رفته و چنین فکر می کنند که با مطالعه و تحقیق بر روی منابع قدیمی کتابخانه ای می توان نظریه پردازی کرد و علم اسلامی – انسانی تازه  برای انسان قرن جدید ، تاسیس نمود .

در واقع بسیاری از مشکلات امروز ما در همین نحوه تفکر این افراد است که معتقد اند  سلف صالح و اندیشمندان قدیمی هر چه باید و شاید را گفته اند و وظیفه ما تنها استنباط و استخراج موارد مورد نیاز خود از کتاب های آنها و تطابق دادن آن با نیازهای روز و نیز نظم و نسق مدرن دادن به آنهاست. ( امروزه مراکز متعدد و نسبتا پر شماری  در قم و دیگر شهرها برای تحقیق و تتبع در علوم اسلامی – انسانی تاسیس شده اند اما متاسفانه آنها نیز جز استخراج و تنظیم مرده ریگ گذشتگان کاری نکردند و البته این را هم اضافه نمایم که از چنین مراکزی که پژوهشگران در آن به شکل کارِ کارمندی به تحقیق می پردازند توقعی بیش از این نمی توان داشت چون آنانکه جهان را ساخته اند کارمند ِ حقوق بگیر با 8 ساعت کار در روز  که دایم به دنبال پیچاندن و زیرابی رفتن و روز را به شب رساندن و فرار کردن و یا  اضافه کار الکی ایستادن و خلاصه تکرار مکررات هر روزه هستند ، نبودند . بلکه مخلصان و یا بهتر بگوییم دیوانگانی بودند که با دل و جان و 24 ساعته و بی هیچ توقع و انتظاری از هیچ کس ، چه از خلق خدا و چه از خود خدا ، و صرفا  از سر احساس مسئولیت  و تعهد در قبال انسان و انسانیت و جامعه و تاریخ کار  کردند . اینها بودند که دنیا را چندین قدم جلو آوردند ).

به هر روی نتیجه این نحوه فکر و عمل کارمندی را همگی شاهدیم که چیزی جز آب در هاون کوبیدن نبوده است . اما متاسفانه روحانیون ما دست از این اعمال بی ثمر خود بر نمی دارند و ضرورت یک انقلاب همه جانبه و تحول بنیادین در علوم اسلامی حوزوی را درک نمی کنند . حقیقت آن است که تجربه چهل ساله انقلاب و نظام اسلامی روشن ساخته است که دیگر با فقه جواهری و فلسفه صدرایی و کلام تجرید الاعتقادی نمی توان به نیازهای انسان مدرن و جامعه مدرن پاسخ داد و ما امروز بیشتر از هر چیز نیازمند یک " انقلاب الهیاتی " تمام عیار هستیم . و در حقیقت راه نجات انقلاب اسلامی ، انقلاب در برداشتی است که ما از اسلام داریم .

( براستی تا چه زمانی می توان به حاشیه نویسی یا شرح و تفسیر نویسی بر متون کهن ، آنهم تفاسیر چند ده جلدی که در این زمانه بی زمانی بشر کسی را یارای خواندن آن نیست ،  دلخوش کرد و از مردم خواست که گمشده و نیازهای کاملا جدید خود را از همان شرح و تفسیرهای نوشته شده بر منابع قدیمی برداشت نمایند .  متاسفانه باید اینجا به مطلب مهمی اذعان کنیم و آن اینکه امروز نعش بزرگان دیروز ما بر روی شانه های فکری جامعه و جوانان سنگینی می کند و تا ما نعش این بزرگان را از دوش فکر و فعل خود زمین ننهیم و دفن نکنیم نخواهیم توانست قدم از قدم برداریم .؛ براستی تا چند صد سال دیگر ما بایست نعش ملاصدرا را تشییع کنیم و بارش را بر دوش فلسفه مان تحمل کنیم ؟ آیا زمان آن فرا نرسیده که نعش این بزرگوار را پس از نزدیک به چهارصد سال دفن کنیم تا کمی فارغ و سبک بال و آسوده خاطر شویم و  به تبع آن بتوانیم خودمان کاملا آزاد و بی تعلق و مستقل و به دور از هر گونه شخصیت پرستی ، فکر کنیم و بیاندیشیم ؟ به نظر می رسد که یکی از عوامل بدبختی و بیچارگی و عقب ماندگی ما همین شخص پرستی و بزرگ کردن بزرگان بیش از حد است که خود این امر چیزی جز توهین به دیگران و تحقیر فکرها و اندیشه های دیگران به ویژه جوانان نیست .زیرا ما وقتی کسی را بیش از حد بزرگ می کنیم و در پوستش می دمیم ؛ دیگر کسی جرات انتقاد کردن از آن شخص و فرا رفتن و پشت سر گذاشتن آن شخص به اصطلاح بزرگ را نخواهد داشت و این معنایی جز بیهوده دور خود چرخیدن و قدمی جلو برنداشتن ندارد . ( به قول یکی از اندیشمندان : اگر بزرگان بزرگ به نظر می رسند بخاطر بزرگی آنان نیست ، بخاطر این است که ما زانو زده ایم ).

یکی از بزرگترین بدبختی ها و بیچارگی های ما این است که ما بزرگان خود را پدر فرهنگ و تمدن خود می شماریم که کسی حق کوچکترین بی احترامی و بی اعتنایی و یا نقد و جرح آنان را ندارد ، در حالیکه این بزرگان تنها فرزندی از فرزندان فرهنگ و تمدن ما هستند و کاملا محتمل است که در آینده فرزندانی والاتر ، توانمند تر ، اندیشمند تر و با قدرت فکری بسیار بیشتر ظهور کنند .) .

به هر روی این را هم بگوییم که البته گهگاهی و به ندرت افراد صاحب فکرت در حوزه پیدا می شوند که می خواهند دست به ابداع و نوآوری بزنند و حرکتی متناسب با زمانه جدید کنند و گرهی از گرههای جامعه بگشایند ولی اندوهبار است که همین تعداد معدود روحانی زمان شناس ، که بعضا در حتی در حد مرجعیت نیز هستند ،  مورد سخت ترین بی اعتنایی ها و بی احترامی ها قرار می گیرند و حتی سرکوب و منکوب می شوند .

در پایان بخش اول جا دارد این را بگوییم که کار مهمی که در هر پروژه تمدن سازي بايد انجام بگيرد ايجاد موتور محرك يا نيروي پيش برنده مستقل، بومي و ويژه همان جامعه است زيرا اگر جامعه اي داعيه دار تبديل شدن به يك تمدن است چاره اي جز ساخت و پرداخت نيروي پيش برنده بومي كه از حاق حقايق فرهنگي و تاريخي يك جامعه برآمده باشد نخواهد داشت. در خصوص جامعه فعلي ايران بايد توجه داشت كه جامعه ما با موتور محرك غرب در حال حركت است و در راهي كه مي رويم به قول يكي از متفكران معاصر گذشته غرب آينده ماست و جامعه ما دير يا زود به منزلي خواهد رسيد كه مدت مديدي است كه كاروان غرب از آنجا رخت بربسته است و همانطور كه همه مي دانند موتور محرك تمدن غرب «آزادي خرد خودبنياد انسان در طبيعت » است، كه در آن انسان آزاد است با خرد خود هر چه مي خواهد در عالم طبيعت بكند، اما در جامعه ما با استفاده از دستاوردهاي دوره اول تمدن اسلام و ايران و نيز بهره گيري از دستاوردهاي غرب جديد؛ مي توانيم موتور محرك تمدن جديد خود را «آزادي خرد خود بنياد انسان در قرآن و طبيعت» قرار دهيم كه در آن انسان آزاد است كه با خرد خود هر چه مي خواهد در قرآن بيابد و در عالم طبيعت بنمايد زيرا قرآن و جهان هستي دو روي يك سكه اند قرآن صورت كتبيه جهان است و جهان صورت عينيه قرآن. البته لازم به ذكر است كه در اين برهه از زمان لازم است كوششي جدي براي دفاع نظري از مسئله وحي و خدايي بودن قرآن و در نتيجه خلل ناپذير بودن اين كتاب مقدس به عنوان محور اصلي تمدن اسلامي- ايراني انجام بگيرد. توضیح آنکه هر آنچه که شخص انسان ایجاد نماید از فکر گرفته تا فعل ، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است ، که  با دیگر اشخاص انسانی متفاوت است. بنابراین نوع علم هر انسان و نوع عمل هر انسان منحصر به فرد است گرچه قطعا شباهت هایی دارد از این رو قرآن فرموده است : « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبيلاً 84 اسرا .  بگو: هر کس بر حسب ساختار خود عمل می کند ، و پروردگار شما به هر که راه یافته تر باشد داناتر است ».

 بنابراین هر شخص انسانی بر اساس  میل و شوقی که به تشخص شاکله و ساختار خود در بستر روابط رقابت آمیز با دیگر شاکله ها ، دارد  به ایجاد نمایی دست می یازد ، از این پدیده پیچیده می توان با عنوان " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص " یاد کرد. اما کاری که ما باید بکنیم این است که انسان را آزاد بگذاریم و بیهوده امور را به حق و باطل تقسیم نکنیم و خود را معیار حق و باطل ندانیم ( شایسته است بدانیم که امور حق در عین حال وجهی از باطل هم دارند و امور باطل دارای چهره ای از حق هم هستند . شاید بهتر باشد بگوییم هر امری دو وجه جمالی و جلالی دارد که در برخی وجه جلالی غالب است در برخی وجه جمالی ) . به هر روی هیچ کس حق ندارد قرآن و تفسیر آن را ملک طلق خود بداند و باید اجازه دهد که همه انسانها بر اساس هر آنچه شاکله شان اقتضا دارد و نیاز و گمگشته شخص شان می باشد در قرآن که صورت كتبيه جهان است و جهان که صورت عينيه قرآن است بیابند و بنمایند و با اینکار است که تمدن مدرن اسلام و ایران می تواند شکل گیرد و کشور از وضع فعلی نجات یابد و مردمان به ویژه جوانان از سقوط در ورطه تمدن غرب نجات یابند .

دومین عامل که موجب وضع آشفته اخیر شده مساله سوء مدیریت است . البته می توان مساله سوء مدیریت را هم به همان نداشتن نظریه روشن و سیستماتیک و پیش برنده در اداره کشور برگرداند . اما به هر روی باید به این مساله توجه داشت که کشور ما از نداشتن مدیران لایق و شایسته و با کفایت شدیدا رنج می برد . گذری و نظری به کشورهایی که در روزگاری نه چندان دور وضع و حالی شبیه ما داشتند ، نظیر ژاپن ، کره جنوبی ، مالزی ، ترکیه و... ، عمق فاجعه سوء مدیریت در اداره کشورمان را بیشتر روشن می سازد .

البته جا دارد در همین جا نکته ای تاریخی را مطرح سازیم و آن اینکه کشور ما و مردم ما و نخبگان و مدیران ما پس از حمله اعراب مسلمان به ایران ، دچار نوعی بی کفایتی و سوء مدیریت در اداره کشور خودشان شدند . توضیح آنکه اگر ما در اوضاع ایران پیش از اسلام بنگریم می بینیم که در آن 12 قرن ، ایران یکی از بزرگترین قدرت های جهان محسوب می شد و حتی در دوره تمدن ایران هخامنشی ، نخستین و بزرگترین امپراطوری جهان شمرده می شد و در دوران اشکانیان و ساسانیان نیز تقریبا نیمی از جهان متمدن آنروز جزو قلمرو ایران قلمداد می شد . اما اگر به وضع و حال ایران پس از حمله اعراب مسلمان بنگریم به مساله جالبی برمی خوریم که حقیقتا ارزش تامل و تدبر را دارد و  آن اینکه شاهدیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت منحط و منحوس قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و یا ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم . این نشانگر آنست که ایرانیان پس از هجوم اعراب مسلمان توانایی و قدرت ِ مدیریت کشور خودشان را از دست دادند و دچار نوعی بی لیاقتی و بی کفایتی و بی عرضگی و شاید هم عدم اعتماد به نفس سیاسی و مدیریتی شدند . حال علت آن چیست ؟ تا کنون بر ما پوشیده مانده است . البته بی انصافی است اگر به این مطلب اعتراف نکنیم که درست است که ایرانیان پس از اسلام ، به هر دلیلی ، کفایت و لیاقت و عرضه اداره  سیاسی و نظامی کشور خود را از دست دادند اما در عوض از لحاظ علمی ، فکری ، فرهنگی و ادبی موفقیت های بزرگی کسب کردند به طوری که ما حتی درصد کمی از آن را نیز در ایران پیش از اسلام سراغ نداریم . ( ما هر چه دانشمند و فیلسوف و ادیب و شاعر و متفکر قابل اعتنا داریم در پس از اسلام داریم ) .

به هر روی مقصود ما از این سخنان این است که متاسفانه هنوز هم آن بی کفایتی و سوء مدیریت در اداره کشور کم و بیش ادامه دارد و دلیل روشن آن وضعیت امروز ماست . در حالیکه ملت ایران در عرض کمتر از 75 سال ( از 1285 ش تا 1357 ش ) سه انقلاب بزرگ صورت داد .( نهضت ملی شدن نفت را هم حقیقتا باید انقلاب دانست ) اما این سه انقلاب هیچ کدام نتوانست در وضعیت او به ویژه در وضعیت اقتصادی او تحول و ترقی خاصی ، از نوع که در کشورهای پیشرفته رخ داد ، ایجاد نماید ( البته تذکر این نکته ضروری است که ملت ما همواره به دنبال یک منجی و انسان کامل و بی نقص است تا آن منجی و انسان کامل بیاید و یک تنه تمام مسایل و مشکلات یک کشور بلکه کل جهان را حل کند در حالیکه غافل از آنند که هر تحول و ترقی اگر بخواهد صورت گیرد باید ابتدا از درون تک تک افراد یک جامعه بجوشد و سپس به دیگر افراد و تمام جامعه و جهان تسری یابد . در واقع از رهگذر تحول تک تک افراد است که جامعه نیز به تبع آنها تحول می یابد ؛ در واقع باید به این مساله مهم توجه داشت که این انسان کامل نیست که تک و تنها جامعه را متحول و مترقی می کند و تکامل می بخشد ،  بلکه این جامعه کامل است که با تکامل و تعالی خود زمینه ظهور و حضور انسان کامل را آماده می کند. به عبارت دیگر انسان کامل ، مولد جامعه کامل نیست بلکه مولود جامعه کامل است ) .

 به هر روی این وضع ما بعد از سه انقلاب است  ، در حالیکه می بینیم کشور کوچک ، کوهستانی و دورافتاده ای ، از چهارراه تمدن بشری ، و نیز از نظر منابع طبیعی فقیر ، یعنی ژاپن ، با انجام تنها یک انقلاب یا سلسله اصلاحات سیاسی – اجتماعی ، یعنی انقلاب میجی ، توانست به جایگاهی عجیب در جهان دست یابد و به یکی از بزرگ‌ترین اقتصادهای دنیا و همچنین دومین قدرت صنعتی جهان بدل شود . یا کشور کوچک و دور افتاده دیگری یعنی کره جنوبی با مساحتی کمی بیشتر از استان سمنان ایران ، حدود 100 هزار کیلومتر ، که تازه در سال 1945 به استقلال دست یافت توانسته است با مدیریت مسئولان با کفایت و با عرضه خود دومین رشد سریع اقتصادی دنیا در چهار دهه اخیر را دارا ‌باشد. در کره جنوبی، از سال ۱۹۶۳ و فقط ظرف مدت ۴۰ سال، درآمد سرانه بر حسب قدرت خرید، چیزی نزدیک به ۱۴ برابر افزایش یافت. دست یافتن به چنین نتیجه‌ای برای کشور پیشرفته ای مثل انگلستان بیش از دو سده ( از اواخر سده هجدهم تا حال ) و برای آمریکا در حدود یک و نیم سده ( از ۱۸۶۰ تا کنون ) طول کشید. این پیشرفت قابل توجه که کشور کوچک  کره جنوبی را در کمتر از نیم قرن بدل به کشوری پیشرفته و ثروتمند نمود، اغلب به عنوان  معجزه رودخانه هان می شمرند و در مجامع بین‌المللی، صفت «ببر آسیا» را به این کشور کوچک و بی تاریخ داده اند .

براستی علت این پیشرفت های عجیب و غریب این کشورها و عقب ماندگی نسبی کشور ما ، در حالیکه ما از ثروت نفت نیز برخورداریم ، چه می تواند باشد ؟ به نظر می رسد همانطور که گفتیم دلیل اول نداشتن تئوری روشن و کارآمد برای توسعه است و دلیل دوم سوء مدیریت تاریخی ماست .

باید توجه داشت که کشور ما به دلیل اینکه از یک سو دارای دین و آیین و سنت و فرهنگ نسبتا قوی و غنی ای است نمی تواند مانند کره و ژاپن و ترکیه و مالزی و... در فرهنگ مدرن غربی استحاله و ذوب شود و راه آن را در پیش گیرد و از سوی دیگر به دلیل اینکه یک احساس استغنا و بی نیازی کاذب و خود کامل پنداری دروغین و نیز  تنبلی و کسالت فکری و البته تحجر و تعصب بر سنت های کهن ، در ما وجود دارد لذا قدرت باز تولید و نوسازی سنتها را  و در انداختن طرحی نو متناسب زمانه جدید را  از دست داده ایم.

در واقع ما در میانه برزخ  بزرگ سنت ، گیر کردیم  چرا که سنت ما نه چندان ضعیف است که به راحتی در برابر تمدن و فرهنگ مدرن غربی کوتاه بیاید و سپر اندازد و نابود شود و خیال همه را راحت کند و نه چندان قوی و پویا و زایاست که بتواند خود را متانسب زمانه و زمینه جدید بازآفرینی و نوسازی و به روز کند و این برزخ بزرگی است که در آن گرفتاریم .

دومین علت عقب ماندگی ما هم همان سوءمدیرت و بی کفایتی و بی لیاقتی تاریخی ماست ، که همانطور که بیان شد در پس از حمله اعراب مسلمان به ایران دامن گیر ما شد و تاکنون نیز دست از سر ما بر نداشته است . ( برای رهایی از این بی کفایتی و سوءمدیریت تاریخی شاید اولین کاری را که باید انجام داد همان مفهوم سازی و تئوری پردازی باشد ؛ مثلا می توان این اندیشه را پروراند که در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که این اراده ایجاد نمایی در دو  اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات صورت تحقق می پذیرد ، البته این اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . که از آن می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله "  یاد کرد .  به هر روی اراده ایجاد نمایی در دو اقلیم برون ذات و درون ذات رخ می نماید و باید توجه داشت که اقلیم برون ذات اقلیم اصلی ، محوری و طاغی است که شامل پنج عرصه که به ترتیب اهمیت عبارتند از :  تکنولوژی و علوم طبیعی و علوم انسانی و فلسفه و هنر می شود و در میان این پنج عرصه ، عرصه تکنولوژی ، عرصه مهمتری است ، چون بیشتر از چهار عرصه دیگر ایجاد نمایی می کند ، و در عرصه تکنولوژی نیز شبیه سازی ارجح است و در رشته علوم طبیعی فیزیک اشرف است و در رشته علوم انسانی علم اقتصاد ، مهمترین رشته علمی است زیرا که بیشترین ایجاد نمایی ها را مدیریت و هدایت می کند. همچنانکه در عرصه فلسفه ، انسان شناسی مهمترین شاخه است و در عرصه هنر نیز ،  مجسمه سازی مهمترین رشته هنری است .

در هر حال بهتر است سراغ بحث اصلی خود برویم ؛ دیگر کاری که برای رهایی از بی کفایتی و سوءمدیریت باید انجام داد ؛ این است که با تاسیس و توجه بیش از پیش به رشته های بسیار مهم و کلیدی مثل انواع رشته های زیر مجموعه اقتصاد  و نیز  مدیریت و... و سوق دادن جوانان با استعداد به این رشته ها به توانمندی جامعه در این مورد بیافزاییم ، همچنین با تنظیم و تصویب قوانینی ، برای گردش و تغییر و تحول افراد در نظام مدیریت کشور و مجال دادن به دیگر افراد به ویژه جوانان ، شاید بتوان از شدت این بحران بی کفایتی کاست ).

سومین عامل عقب افتادگی ما ، مساله فساد نهادینه شده در همه زوایای کشور و به ویژه نظام اقتصادی است . علت این فسادهای افسار گسیخته و نهادینه شده چیست ؟ به نظر می رسد مهمترین دلیل آن عدم حاکمیت قانون و ضابطه مداری است . متاسفانه در تاریخ کشور ما همیشه حاکمان اصلی کشور خود را از قانون بالاتر و فراتر می دانند و تن دادن به قانون را نوعی تحقیر و اهانت به خود تلقی می کنند و طبیعی است وقتی رییس کشوری خود را برتر از قانون بداند مردم عادی و عامی نیز به تبع او  چنین حقی را برای خود قایل می شوند . (زیرا چنان که در احادیث ما نیز آمده :  الناس بأمرائهم اشبه منهم بآبائهم . و یا :  النّاس على دین ملوکهم ) . البته این مساله ، یا بهتر بگوییم معضل عدم قانون مداری ما ایرانیان و عوارض و عواقب سوء  و کمر شکن آن بر سرنوشت مردم و جامعه  ، امریست که به ویژه در دوران مشروطه نیز بدان توجه شد . چنان چه یکی از موثرترین روشنفکران مشروطه ، روزنامه مشهورش را " قانون" نام گذاشت و یا روشنفکر دیگری رساله ای با عنوان " یک کلمه " ، که منظورش همان قانون بود ، تالیف کرد و راه نجات و پیشرفت کشور را در همان کلمه قانون مداری همه افراد جامعه ، از عالی ترین مقام تا دانی ترین آنها ، بر شمرد .

 درد آور است که باید بعد از بیش از 120 سال اعتراف کنیم که جامعه ما هنوز اهمیت و ضرورت همین یک کلمه را درک نکرده است و هنوز هم همه افراد  قانون را چیزی تزیینی و تشریفاتی و یا برای افراد بی دست و پا و بی عرضه تلقی می کنند . همین عدم التزام به قانون در بین ما به ویژه در میان سران کشور یکی از عوامل فساد افسار گسیخته و وسیع در کشور ما محسوب می شود .

( البته جالب است که قانون گذاران ما نیز قانون را طوری می نویسند که بیش و پیش از آنکه قابلیت رعایت کردن داشته باشد امکان دور زدن و پیچاندن و معطل گذاشتن داشته باشد ) .

 نکته ای در اینجا وجود دارد که  چه بسا طرح آن جالب باشد و آن اینکه در جامعه ایرانی و اسلامی ما که همه ادعای مسلمانی داریم ،  تقریبا همه مردم جامعه ما مدعی کار و کوشش برای کسب رزق و روزی حلال برای خانواده و زن و بچه خود هستند اما در عین حال شاهدیم ، که بر اساس گزارش های مستند سازمان های بین المللی ، کشور ما در زمره فاسد ترین کشورهای جهان از نظر اداری و مالی و اقتصادی قرار دارد ! و این تناقضی عجیب است . جالب است که در کشور ما اگر پای سخن تک تک افراد جامعه بنشینی می بینی که دم از حلال خوری و کسب رزق پاک برای زن و بچه خود می زنند و نسبت به دزدی های افراد دیگر گله مند و شاکیند . اما اگر کمی صحبت را ادامه دهی می بینی که علت آنکه آنها  حلال می خورند ناتوانییشان از حرام خواری است و اگر کوچکترین فرصتی برای کسب مال و منال از راه نامشروع به دست آورند در انجام آن به خود کوچک ترین شک و تردیدی راه نمی دهند ؛ در واقع همه افراد جامعه ما با فعل دزدی و حرام خواری مشکلی ندارند ، بلکه با فاعل آن مشکل دارند . در واقع آنها نمی گویند چرا دزدی شد ؟ بلکه می گویند : چرا فلانی دزدی کرد ؟ و در تقدیر سخنشان این است که چرا من دزدی نکردم . چرا زن و بچه من از نعمت ِمال و منال فراوان و بی زحمت ِدزدی برخوردار نشدند و آن نصیب دیگران شد .  در واقع آنها با فعل دزدی چندان مشکل و مساله ندارند ، بلکه با فاعل آن مشکل دارند .  حقیقتا همه ما ، به ویژه نگارنده ، چنینیم و این دردی است که نمی دانیم بر آن بگرییم یا به ریش خود بخندیم ؟!

البته نکته دیگری هم وجود دارد که به نظر می رسد از عوامل مهم در اشاعه فساد مالی و اقتصادی و اداری در جامعه ما باشد که ریشه آن در فرهنگ و سنت ماست و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جامعه ما را فراهم آورده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . به هر روی کسانی که عمیقا با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                                                                           وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                                                                                                          إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد . ( به نظر می رسد از جمله کارهای ضروری که برای مهار کردن غریزه حرام خواری ، تجاوز و تعدی به حقوق دیگران و دزدی و هیزی کردن ، که در میان همه انسانها و از جمله مردم جامعه ما وجود دارد ، باید کرد و و البته باید دقت کرد که آنانکه قدرت و امکانات و توانمندی بیشتری دارند ، یعنی حاکمان و مدیران و مسئولان جامعه ، بیشتر به تجاوز و دست درازی متمایلند ( آدمی که ذاتا کثیف و فاسد است وقتی به قدرت که آنهم ذاتا کثیف و فاسد است دست یابد ، معلوم است که باید منتظر چه وضعیتی بود! ) به هر روی برای مهار قدرتمندان دزد و فاسد  کارهایی باید صورت پذیرد ، که نخستین آن  محدود کردن و بستن دست و پای آنها برای دزدی و تعدی است که آنهم از طریق تصویب قوانین سخت گیرانه امکان پذیر است . برای مثال جا دارد به هنگام بازنگری در قانون اساسی کشورمان ، که شدیدا نیاز به اصلاح و تکمیل دارد ،  این اصل را وارد آن کنیم که :

" همه سران نظام ، اعضای هیات دولت ، نمایندگان مجلس ، قضات و کارکنان قوه قضاییه ،  فرماندهان نظامی و انتظامی  و در واقع کلیه کارمندان و کارکنان حکومت در هر نهاد و در هر رده ای که باشند ، نمی توانند بیش از یک شغل حکومتی ، به استثنای مشاغل آموزشی ، داشته باشند . همچنین ایشان تا زمانی که بر سر شغل حکومتی خود هستند ، نمی‏ توانند و حق ندارند که عضو هیات‏ مدیره‏ شرکتهای‏ خصوصی‏ یا نماینده‏ آنها باشند. همچنین‏ اشتغال‏ به‏ فعالیتهای‏ تجاری‏ یا صنعتی‏ یا هر گونه مشاغل‏ آزاد برای آنها مطلقا ممنوع‏ می‏ باشد ، همچنین کلیه کارکنان حکومت، به‏ طور مستقیم‏  یا غیر مستقیم‏، حق‏ شرکت‏ در پیمانکاریهای‏ حکومتی یا مزایده‏ و مناقصه‏ را با وزارتخانه‏ ها، سازمانها و دوایر یا شرکتهای‏ حکومتی را ندارند " ..

البته نکته دیگری که لازم است در اینجا مطرح شود افزایش استقلال و اقتدار دستگاههای نظارتی و به ویژه دستگاه قضایی است . حقیقتا جا دارد برای افزایش اقتدار ، سلامت و صلابت و البته پاسخگویی دستگاه قضا ، در هنگام تکمیل و اصلاح قانون اساسی این اصل اضافه شود که :

" رییس دستگاه قضایی نیز همانند دو قوه دیگر با رای مستقیم مردم و برای یک دوره  5 ساله که فقط برای یک بار پیاپی قابل تمدید است ،  برگزیده شود .  اینکار بدین منظور صورت می گیرد که بر اقتدار و استقلال و سلامت دستگاههای قضایی و نظارتی کشور افزوده شود و نیز این دستگاهها در برابر افکار عمومی جامعه پاسخگو تر باشند " .  

البته برای جلوگیری از ابتذال و روزمرگی و عوام زدگی و خدایی نکرده عمل بر موازین غیر دینی توسط این قوه ، لازم است این ماده به قانون اساسی اضافه شود که :

" کلیه نامزدهای ریاست قوه قضاییه پیش از آنکه در معرض رای مردم قرار گیرند . از نظر صلاحیت علمی و عملی و نیز داشتن ملکه اجتهاد ، زهد و تقوا و پاکدستی و ساده زیستی و حسن سابقه و شهرت نیک و نیز وابسته نبودن به ثروتمندان و مافیای اقتصادی و البته نداشتن روحیه تبانی گری و نداشتن اشتهار به جانب داری از حزب یا جناحی خاص و همچنین داشتن توانایی کافی برای مدیریت ، مورد تایید همه اعضای شورای نگهبان و پیش از آن مورد تایید مقام رهبری قرار گیرند . ضمن اینکه مقرر می شود همه نامزدهای ریاست دستگاه قضایی و نیز رییس دستگاه قضایی پس از انتخاب ، به هیچ وجه حق ندارد وعده ای دهد  و یا  کاری کند و یا  بخش نامه و پیشنهادی و لایحه ای ارائه دهد که بر خلاف اصول اساسی اسلامی و یا  نصوص قرآنی مورد اجماع فقهای شیعه باشد . ( تشخیص اینکه چه چیزهایی اصول اساسی اسلامی و نصوص قرآنی موارد اجماع فقهای شیعه است ، بر عهده مجلس خبرگان است ) "

.( ممکن است عده ای بگویند این کار ، یعنی انتخاب رییس قوه قضا به وسیله مردم در دنیا رواج ندارد . در پاسخ باید بگوییم که ؛ اول : در برخی از کانتون های سوییس و نیز برخی ایالات آمریکا این امر وجود دارد . دوم : هر کشوری ویژگی های خاص خود را دارد و باید در تدوین قوانین ، به ویژه قانون اساسی ،  به این ویژگی های خاص خودش توجه کند نه تقلید و گرته برداری از دیگر کشورها  . سوم :  دستگاه قضایی ما متاسفانه این عیوب را دارد که از صلابت کافی در برابر مجرمان و قانون شکنان برخوردار نیست و  نیز  قضات و کارکنان آنان از سلامت مالی و اقتصادی و رفتاری ، آنطور که در خور کشور اسلامی ماست ، برخوردار نیستند و البته در برابر مردم نیز به اندازه کافی پاسخگو نیست و نسبت به آنان رفتار مناسبی ندارد و این کاملا بر خلاف عقل و شرع است . پس ضرورت دارد که رییس این دستگاه توسط مردم برگزیده شود ، چهارم : کشورهای دیگر ما را متهم به نبود مردم سالاری می کنند حال اگر تمام سه قوه نظام ما منتخب مستقیم مردم باشند دیگر این تهمت به مقدار زیادی بی اثر خواهد شد . پنجم : یکی از انتقادات تندی که بر مقام رهبری می شود ، به علت عملکردهای قوه قضاییه است . قوه ای که رییس آن را رهبری تعیین می کند . حال اگر رییس این قوه توسط مردم انتخاب شود ، البته همانطور که گفتیم نامزدهای این منصب ، باید مورد تایید شورای نگهبان و پیش از آن مورد تایید رهبری قرار گیرند ،  از میزان انتقادات بر مقام رهبری کاسته خواهد شد . به هر روی  باز تاکید می کنیم که انتخاب مستقیم رییس قوه قضاییه توسط ملت ، هزار حسن دارد و می توان با تمهیداتی ، که برخی از آنها را در بالا آوردیم ، جلوی معایب آن را نیز گرفت و امیدواریم که عملی شود ).

همچنین برای نظارت بیشتر بر مسئولان کشور جا دارد سازمانی زیر نظر قوه قضاییه ، تاسیس شود که بر اساس قانون :

"  کلیه سران نظام  ، وزرا و نمایندگان مجلس و مقامات ارشد قضایی و همه مسئولان و مدیران ارشد حکومتی ، در هر قوه ای و در هر نهادی ، ملزم هستند ، پیش از مشغول شدن به سمت و مسئولیتشان ، میزان ثروت و دارایی خود را و اینکه آن ثروت را از چه طریقی کسب کرده اند به این سازمان اعلام نمایند و در صورتی که تشخیص داده شود که از راه غیر مشروع کسب کرده اند ، به هیچ وجه صلاحیت احراز آن مسئولیت را نخواهند داشت . همچنین این سازمان موظف است میزان ثروت مسئولان و همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهران پیش از اشتغال بدان مسئولیت و پس از فراغت از آن ، بررسی و کنترل کند و در صورتی که بر ثروت ایشان و یا نزدیکانشان در طول دوره مسئولیت ، به ناحق و به صورت نا متعارف افزوده شده بود بدان رسیدگی و مبالغ اضافی را به بیت المال مسترد کند و با خاطی طبق قانون عمل کند . مصادیق مقامات ارشد را قانون مجلس مشخص می کند . ( البته رسیدگی به دارایی های رهبری ،  رییس قوه قضاییه و مسئولان عالی قضایی و فرماندهای ارشد نظامی و انتظامی و ائمه جمعه و کلیه مسئولانی که با حکم مستقیم رهبری منصوب می شوند و همسر و فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادرانشان ، بر عهده مجلس خبرگان  خواهد بود . همچنین برای مسئولیت هایی که زمان دار نیستند تعیین زمان لازم برای رسیدگی بر میزان دارایی ها ، بر عهده مجلس خبرگان خواهد بود  ).

همچنین جا دارد به وظایف شورای نگهبان این مورد افزوده شود که :

 " کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان ، ملزم و موظف هستند که میزان هزینه های تبلیغاتی خود و نحوه به دست آوردن و چگونگی خرج کردن آن را به شورای نگهبان ، به عنوان ناظر انتخابات ،  به طور شفاف و مستند گزارش دهند ".

همچنین شورای نگهبان وظیفه دارد که نظارت کند که :

" کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان در تبلیغات انتخاباتی خود وعده و شعاری ندهند که بر خلاف اصول اساسی اسلام ، قانون اساسی ، منافع ملی و تمامیت سرزمینی و اصالت ایرانی باشد و اگر نامزدی چنین وعده ای یا شعاری مطرح کرد ، پس از سه بار تذکر اگر از عمل خود بازنگشت با تشکیل جلسه فوق العاده ای توسط شورای نگهبان صلاحیت او مورد بررسی مجدد قرار می گیرد و در صورت لزوم از نامزدی آن سمت کنار گذاشته می شود ". 

همچنین باید یک مرکز نظارتی به صورت مستقل زیر نظر وزارت دادگستری برای رسیدگی به میزان ثروت و دارایی های قضات و کارکنان قضایی و همسر و فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادران ایشان و نیز رسیدگی به نحوه رفتار و برخورد قضات و کارکنان  و کلیه ضابطین و مامورین قضایی و...  با مراجعه کنندگان ، متهمان و مجرمان ، تشکیل شود و به شکایات مردمی نیز در این خصوص با شفافیت و دقت و سرعت رسیدگی نماید .

همچنین بهتر است در هر دستگاه و نهاد حکومتی ، مرکز مستقلی زیر نظر مستقیم رییس آن نهاد و دستگاه جهت رسیدگی به شکایات مردمی از نحوه برخورد و رفتار کارکنان  با مراجعین و نیز  دریافت گزارش های مردمی از اختلاس ، ارتشا و یا هر گونه سوء استفاده مالی مدیران و کارکنان آن دستگاه ، تاسیس شود .

همچنین به صلاح است که در قانون اساسی طی ماده ای صراحتا ذکر شود که :

 "  هر شخصیت حقیقی یا حقوقی و به ویژه رسانه های عمومی ، اگر گزارشی از هر گونه فساد ، اعم از فساد مالی ، اقتصادی ، اداری ، رفتاری و اخلاقی در هر جایی از کشور ، به ویژه در دستگاههای حکومتی ، به صورت مستند ارائه دهد باید مورد تقدیر و تکریم قرار گیرد و پاداش مالی شایسته دریافت نماید . ( تفصیل بیشتر را قانون مشخص می کند ) " . 

چهارمین عامل عقب افتادگی جامعه ما ، نهادینه نشدن و عدم تحکیم و استقرار مردم سالاری دینی در کشور است . متاسفانه با گذشت بیش از 110 سال از انقلاب مشروطه و چهل سال از انقلاب اسلامی ، هنوز که هنوز است تعداد پر شماری از شخصیت های تاثیر گذار در جامعه ما برای رای و نظر مردم اصالت قایل نیستند و آن را بیشتر امری تزیینی و یا تشریفاتی تلقی می کنند که صرفا نقش تایید کننده و یا نوعی بیعت ، برای اوامر  و فرامین حاکمان دارد ؛ در واقع آنها مردم را اصلی نمی دانند  که حاکمان حاشیه و فرع و تبع آنها هستند بلکه حاکمان را اصل و مردم را فرع و تبع آنها می شمارند .

البته همین جا باید بگوییم که ما با دموکراسی به شکل و شیوه غربی به هیچ وجه موافق نیستیم و آن را سمی مهلک برای اسلام و ایران می دانیم و آنهم به دو دلیل : یکی دینی و دیگری میهنی .

 دلیل دینی آنکه اعتقاد داریم که درست است که مردم حق دارند در تعیین مقدرات خود آزاد باشند اما این آزادی تا جایی است که کاری خلاف اصول اساسی و نصوص قرآنی مورد اجماع علمای اسلام صورت نپذیرد ؛ زیرا اگر خدایی ناکرده خلاف این امر ، چیزی صورت تحقق پذیرد و نظامی شبیه دموکراسی های غربی حاکمیت یابد نتیجه آن می شود که اخلاق و ایمان پایمال غرایز حیوانی انسان می شود و به بهانه آزادی ، انسان به حیوانی غریزی ( بیشتر غریزه شکم و شهوت ) که هدفی جز ارضای غرایز بطنی و فرجی ندارد بدل می شود و این به بیراهه رفتن است. در واقع ما معتقدیم انسان باید ضمن برخورداری از آزادی در تعیین مقدرات مراقب باشد که ایمان و اخلاق و تربیت اسلامی را لگدکوب نکند .

اما دلیل میهنی که موجب می شود ما با تجویز دموکراسی غربی برای ایران موافق نباشیم این است که کشور ما به دلیل داشتن قومیت ها و اقلیت های متعدد و مختلف ،  که گاه ویژگی های کاملا متضادی به ویژه از نظر مذهبی و زبانی دارند ، که موجب می شود هر کدام ساز خاص خود را  بزنند ، اگر قرار باشد چیزی شبیه دموکراسی غربی در آن حاکم شود ، قطعا دچار تعارض ها و تناقض های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و زبانی و دینی و مذهبی می شود و به احتمال قوی در طی مدت نه چندان طولانی کشور به انحطاط و زوال و فروپاشی و نابودی دچار می شود .بنابراین لازم است در کشور ما  مردم سالاری خاصی که متناسب با شرایط اجتماعی و فرهنگی و جغرافیایی و تاریخی آن است شکل گیرد . در واقع مردم سالاری باید در کشور ما شکل گیرد که تا جاییکه می تواند ضمن پاسداشت حقوق و آزادی های مردمی ، از تجزیه و پاره پاره شدن و فروپاشی و نابودی کشور نیز ممانعت به عمل آورد . ( اندیشمندی می گفت ایران ما زمانی شیر بوده است ولی ما غفلت کردیم و حالا گربه شده است اما اگر امروز  چهار چشمی مراقب آن نباشیم ، عده ای از داخل و خارج ، آن را به موش کوچکی تبدیل می کنند ) .

این را هم در اینجا بگوییم که ما ضمن موافقت کلی با نظام جمهوری اسلامی ،  قانون اساسی و اصل وجود مقام رهبری ، معتقدیم که  برای پویایی و بالندگی بیشتر و کارآمدی فزون تر ِ این نظام و جلوگیری از ، خدایی ناکرده ، فروپاشی و نابودی آن ، و نیز صدور آن به دیگر کشورها به عنوان الگوی حکومتی ، لازم است تغییراتی در قانون اساسی فعلی صورت بگیرد . چرا که نظام سیاسی کشور ما به شدت فقهی و آنهم متاثر از فقه شیعی آنهم از نوع فقاهت ایرانی آنست ، در حالیکه فقه تنها بخشی از اسلام است ،  بنابراین طبیعی است که هیچ کشوری ، ولو اسلامی ، تمایل به الگوگیری از آن ندارد و حتی مشاهده کردیم که کشور شیعی عراق نیز بدین کار علاقه ای نشان نداد .

 بنابراین بهتر است که تغییراتی در فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی ایجاد نماییم . ( اگر چه نظام جمهوری اسلامی بیش از هر چیز متکی بر فقه سیاسی است تا فلسفه سیاسی ، اما همین فقه سیاسی شیعی نیز بیشتر ریشه و پایه در فلسفه سیاسی سنتی دارد ) و می دانیم که فلسفه سیاسی سنتی از " انسان آنچه باید " سخن می گوید و نگرشی رو به بالا دارد در حالیکه در فلسفه سیاسی مدرن از " انسان آنچه هست " سخن می گوید و نگرشی رو به پایین دارد. .
مزیت فلسفه سیاسی مدرن این است که به نیازها و ناتوانی ها و محدودیتهای انسان و از آن مهمتر حقوق فطری انسان توجه ویژه می کند و همین توجه ویژه موجب شده که دیگر امروزه ، از آن  ظلم ها و ستم ها که در گذشته با هر بهانه و دستاویزی به انسان می شد و انواع رنج ها و زجر ها را برای او به وجود می آورد ، خبری نباشد یا کمتر باشد و جهان به مراتب از از آنچه در گذشته بود مطلوب تر و مطبوع تر جلوه کند. اما باید دقت داشت در کنار این مزیت و حسنِ تحسین شدنی فلسفه سیاسی مدرن ، این عیب نیز در آن وجود دارد که توجه بیش از حد به انسان و آنچه هست ، موجب شده که انسان از تعالی و تکامل باز ماند و روز به روز بیشتر در چاه بی انتهای نفسانیات و صفات رذیله و ناپسند فرو رود. به عبارت دیگر محور فلسفه سیاسی مدرن یعنی " انسان آنچه هست " انسان را دچار نوعی سکون ، رکود و نزول اخلاقی و معنوی کرده است که شاهد مشهود آن را در غرب مدرن و کشورهای غربزده مشاهده می نماییم. ( وضع قوانینی چون مشروعیت روابط بی بند و بار جنسی حتی با محارم ، مشروعیت ِ همجنس گرایی، سقط جنین ، اوتانوزی (مرگ آسان) ، خود پرستی مفرط و هزار و یک بی اخلاقی و معنویت گریزی دیگر، از جمله این موارد است.
پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که چه باید کرد که هم از دستاوردها و مزایای فلسفه سیاسی مدرن سود بریم و هم از دستاوردهای فلسفه سیاسی سنتی ؟
پاسخ آن است که باید میان " انسان آنچه هست " و " انسان آنچه باید " تلفیقی و ترکیبی ایجاد نماییم و راهی برگزینیم که ثمره آن حکومتی متعالی شود. و آن راه این است که در نظام حکومتی دو رکن تعبیه شود  : رکنی متغیر و رکنی ثابت .
 رکن و سامانه متغیر ، که رکنی اصلی ، حداکثری و اجرایی است، آنست که بر اساس خواست مردم تغییر کند و بکوشد تا آنجا که خلاف مصالح عمومی و منافع ملی نباشد ، نیازهای طبیعی و حقوق فطری آنها را به بهترین وجه تامین کند. البته حکومت نه تنها موظف است که نیازهای طبیعی مردم را تامین کند بلکه باید بکوشد که به طور روزافزون و بی توقف ، بیشترین عمران و آبادی که از آن به عنوان " ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات " نیز می توان تعبیر کرد تحقق بخشد . این رکن در واقع  ضامن ایجاد حیاتی خوش و مرفه و سعادتمندانه این دنیایی برای انسان می باشد .

 رکن و سامانه ثابت ، که رکن تابعی ، حداقلی و نظارتی است، آنست که بر اساس خواستهای نفسانی و غیر اخلاقیِ مردم ( منظور اصول اخلاق و ایمان اسلامی است ) تغییر نکند و همواره پاسدار اخلاق و معنویت و شرف متعالی مردم و جامعه باشد و با حفظ کرامت و حرمت شهروندی جایی که لازم است در برابر خواسته های نفس اماره آنان بایستد تا شرافت و کرامت الهی آنان لکه دار نشود. ( داور اخلاقی باید بیرون از آدمی ، که خود یک طرف دعواست ، باشد ؛ چرا که اگر قرار باشد آدمی هم داور باشد و هم طرف دعوا ؛ طبیعی است که داوری دادگرانه ای نخواهد داشت . نکته دیگر آنکه ما اگر بخواهیم قضاوت کنیم که چه کاری اخلاقی است و چه کاری غیر اخلاقی است ؟ ابتدا باید خود را به عنوان ناظر بی طرف بیانگاریم و آنگاه آن فعل و عمل را با فعل و عملی متناقض با آن بسنجیم و آنگاه بی طرفانه حکم کنیم آیا آن عمل اخلاقی است یا خیر ؟ برای مثال عمل سقط جنین را با عمل متناقض آن یعنی حفظ جنین مقایسه کنیم و آنگاه حکم کنیم کدام یک از این دو عمل بهتر و پسندیده تر است . و یا عمل زنای با محارم را با متناقض آن یعنی عدم انجام چنین عملی بسنیجم و آنگاه داوری کنیم کدامیک از این دو فعل به نزد وجدان انسان نیکوتر جلوه می کند و یا عمل روابط بی بند و بار جنسی را با عدم انجام چنین عملی در یک کفه ترازو بنهیم و ببینیم کدامیک از این دو عمل ما را خشنود تر می کند و قس علی هذا  )

به هر روی حکومت موظف است در برابر خواستهای مردم که برخلاف اصول اخلاق و ایمان اسلامی است ، بایستد (برای مثال: اعمالی چون سقط جنین ، زنای با محارم ، همجنس بازی، بی و بند و باری جنسی و معنویت گریزی و... ) که از این امر با عنوان " ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات " نیز تعبیر می شود که ضامن ابدیت و جاودانگی انسان است .  .
حکومتی که بتواند این دو رکن را در خود تعبیه کند و به کار اندازد ، به نظر می رسد که ، متعالی ترین حکومتها خواهد بود که هم هنرهای سنت را دارد و هم خوبی های مدرنیته. نه به حرمت و حقوق ذاتی و طبیعی انسانها بی توجهی می کند و نه به اخلاق و ایمان اسلامی آنها که البته این نوع حکومت در کشورهایی با تاریخ و فرهنگ و مدنیت مختلف  شکل و شمایل مختلف می گیرد .

. بنابراین بر اساس این فلسفه سیاسی متعالی که در بالا ترسیم کردیم و  ترکیب فلسفه سیاسی سنتی و مدرن  است  لازم است در نظام سیاسی جمهوری اسلامی نیز تغییرات و تعدیلاتی ایجاد نماییم . مهمترین تغییر این است که نظام جمهوری اسلامی از نظامی صرفا فقهی ، فقه تنها بخشی از دین و قرآن است ، به نظامی اخلاق مدار ، ایمان مدار و آراسته به ادب و تربیت اسلامی و البته با محوریت فقه و شریعت تبدیل شود . بنابراین لازم است که "  مقام رهبری به عنوان مجتهدی عادل باید مظهر اخلاق و ایمان و ادب و تربیت اسلامی و نمونه  پارسایی و پرهیزگاری و ساده زیستی و تواضع و نیز آراسته بودن به حسنات افعال و مکارم اخلاق و سلوک ابرار  و دور بودن از خود محوری و قدرت طلبی و داشتن روحیه رحمت و رافت بر بندگان خدا و مروت و مدارا با ایشان ، که خودش نیز یکی از آن بندگان خدا است ، در جامعه اسلامی شناخته شود و بنا بر داشتن این صفات پسندیده اخلاقی  او این وظیفه و حق را دارد که اگر در هر دستگاه و نهادی ، برنامه ای یا رویه ای یا فعالیتی خلاف اخلاق و ایمان و ادب و تربیت اسلامی صورت گرفت یا خواست صورت بگیرد ، بدان دستگاه تذکر دهد و آن دستگاه ملزم باشد در سریع ترین زمان ممکن ، نسبت به اصلاح آن رویه و عمل اقدام کند " .

همچنین در ادامه ما پیشنهاداتی در مورد انجام تعدیلات و تغییراتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی به منظور تقویت و تکامل رکن متغیر که همان رکن اصلی است ، ارائه می دهیم . امید که مفید واقع شود .

  اول : بهتر است که به منظور تثبیت بیشتر امور ، دوره ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس از چهار سال به پنج سال افزایش یابد .

 دوم : بهتر است رییس جمهور به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نیز قرار گیرد و نیز بهتر است اعضای ثابت مجمع ، عبارت باشند از سران قوا ، پنج نماینده از قوه مجریه و پنج نماینده از قوه مقننه و سه نماینده به طور جداگانه از قوه قضاییه ، مجلس خبرگان و شورای نگهبان و 18  نماینده نیز از سوی مقام رهبری که می شود در مجموع 40 نفر .

 سوم : بهتر است که اعضای حقوقدان شورای نگهبان پس از معرفی از سوی رییس قوه قضاییه ، مورد تایید رییس جمهور نیز قرار گیرند و سپس به مجلس معرفی شوند .

. چهارم : بهتر است که اعضای فقیه شورای نگهبان از سوی مجلس خبرگان به رهبری معرفی شوند و پس از تایید رهبری ، منصوب شوند .

پنجم : بهتر است که شمار اعضای شورای نگهبان از دو ، شش نفر به دو ، نه نفر یعنی در مجموع 18 نفر  افزایش یابند .

ششم: بهتر است که ریاست سازمان صدا و سیما و نیز سیاست های کلی اداره این سازمان را ، شورایی مرکب از نمایندگان سه قوه و مجلس خبرگان هر کدام دو نماینده و نیز چهار نماینده از سوی مقام رهبری تعیین کنند .

هفتم : بهتر است که فرمانده نیروی انتظامی از سوی وزیر کشور و از میان فرماندهان خوش سابقه و لایق و متدین نظامی یا انتظامی ، به رهبری معرفی شود و پس از تایید رهبری با حکم رهبری منصوب و به همین ترتیب نیز عزل شود .

 هشتم : بهتر است در میان شرایطی که نامزدهای ریاست جمهوری باید داشته باشند که یکی از آنها از رجال سیاسی و مذهبی بودن است شرط رجل اقتصادی بودن نیز به آن شرایط  ، با توجه به اهمیت مسایل اقتصادی در دنیای مدرن و کشور ما ، افزوده شود . همچنین این شرط نیز لحاظ شود که نامزدهای پست ریاست جمهوری باید دارای سوابق درخشان مدیریتی آنهم مدیریت در سطح کلان کشور باشند و البته این شرط نیز اضافه شود که نامزدهای ریاست جمهوری از نظر مالی و اقتصادی باید حداکثر جزو طبقات متوسط جامعه محسوب شوند و دارای گذشته کاملا روشن و شفاف از نظر مالی و اقتصادی باشند . ( زیرا یکی از بلایای نظام سرمایه داری حاکم شدن سرمایه دار ها بر مردم است که عوارض فاسدش را شاهدیم ).

نهم : بهتر است که در شورای عالی امنیت ملی ، علاوه بر رییس مجلس ، دو نماینده دیگر نیز از سوی مجلس شورای اسلامی انتخاب شده و از اعضای این شورا باشند .

دهم : بهتر است که رییس جمهور و رییس قوه قضاییه  ملزم شوند که در پایان هر سال شخصا و به اتفاق مسئولان ارشد قوه خود در مجلس شورای اسلامی حضور یابند و گزارش عملکرد یکساله خود را به نمایندگان ملت ارائه دهند و در پایان ، به سئوالات و اشکالات و ابهامات نمایندگان ملت پاسخ دهند.

یازدهم : بهتر است  نحوه بازنگری و  تغییر در قانون اساسی کشور نیز به این شکل تغییر یابد که ارائه پیشنهاد بازنگری در قانون اساسی  و نیز موارد مورد بازنگری ، از دو سوی امکان پذیر باشد : یکی از سوی مقام رهبری و پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت کشور  و دوم : از سوی حداقل 80 درصد نمایندگان مجلس شورای اسلامی . پس از ارائه پیشنهاد ، در ظرف کمتر از سه ماه ، شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب : سران قوا  ، 15 نماینده از سوی رهبری ، 10 نماینده از قوای سه گانه یعنی در مجموع 30 نماینده  ، 7 نماینده از مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان در مجموع 21 نماینده  و 3 نماینده از سوی شورای عالی استانها  ، که در مجموع می شوند 72 نفر به ریاستِ رییس جمهور تشکیل می شود . و در پایان موارد تغییر در قانون اساسی به تایید اکثریت مطلق مجموع اعضا برسد و سپس به رهبری ابلاغ شود و بعد از تایید رهبری با فرمان ایشان به همه پرسی عمومی گذاشته شود . 

به هر روی هر چه نظام حکومتی ما با مردم و جامعه خود بیشتر هماهنگ و هم آوا باشد و  توانایی تغییر و امکان انعطاف پذیری با شرایط جدید را داشته باشد ( البته ضمن حفظ اصول کلی اسلامی و نیز حراست از منافع ملی و تمامیت سرزمینی ) جلوی اعتراضات و شورش های کور مردمی که معمولا منجر به تغییرات ناگهانی و بنیادین و یا انقلابات سیاسی – اجتماعی ، می شوند ، انقلاباتی که هزینه های سنگین مادی و معنوی برای کشور و مردم و همگان دارد ، بیشتر گرفته می شود و حقیقتا نظامی را باید موفق دانست که خود پیشگام تغییر و تحول و اصلاح  به نفع مردم و جامعه اش شود . ( البته نباید از این هراسید که ممکن است زمانی فرا رسد که مردم به اسلام و قرآن پشت کنند چرا که اسلام و قرآن بخشی از وجود این مردم است و همین مردم بودند که انقلاب اسلامی کردند و نظامی اسلامی با مسئولان مسلمان را بر سر کار آوردند و به هیچ وجه نباید مسئولانی که این مردم آنها را بر سر کار آوردند ، خود را مسلمان تر و دیندار تر از مردم شمارند و یا خدایی ناکرده خود را قیم یا ولی نعمت مردم یا مسیطر بر آنها و یا جبار آنها به راه حق بشمارند ).

در هر حال ، در این مقاله ما چهار عامل را به عنوان عوامل اصلی به وجود آمدن معضلات کنونی جامعه ایران مطرح کردیم که عبارت بودند از : اول : نداشتن نظریه و تئوری مشخص ، روشن ، نظام مند و کارآمد برای اداره کشور که بعد از انقلاب دچار آن شدیم .  دوم : سوء مدیریت و بی کفایتی و عدم توانایی مسئولان در اداره کشور که حداقل در ایران پس از اسلام شاهد آن شدیم  . سوم : فساد نهادینه شده و ساختاری و سیستماتیک و رسوخ آن در همه زوایای کشور ، به ویژه در نظام های مالی و اقتصادی و اداری .  چهارم : نهادینه نشدن و عدم تحکیم پایه های مردم سالاری دینی و تزیینی دانستن رای و نظر مردم . 

به هر روی مساله ای که جا دارد آن را هم بیان کنیم این است که کشور ما در شرایط فعلی در یک بزرخی دیگر ، علاوه بر برزخ سنت و مدرنیته ، قرار دارد و آنهم برزخ میان قوت و ضعف است . توضیح آنکه کشور ما نه چندان قدرتمند است که دیگر کشورها و به ویژه ابرقدرت های جهانی ، قدرت او را به رسمیت بشناسند و در برابر او کوتاه بیایند و او را در جرگه ابرقدرت ها راه دهند ، چنانکه برای مثال در مورد چین چنین شد ، و نه چندان ضعیف است که خود ایرانیان در برابر غرب کوتاه بیایند و بزرگی و سیادت و آقایی فرهنگ و تمدن غرب را  بر خود به رسمیت شناسند ، اتفاقی که در مورد اکثر کشورهای جهان افتاده است و آنها به عظمت فرهنگ و تمدن غربی معترف شدند .

اما حال  چه باید کرد ؟ و چگونه باید از این برزخ لعنتی خارج شد ؟ و چگونه باید از این باتلاق عبور کرد ؟ چنین به نظر می رسد که ما چاره ای جز تلاش مضاعف برای قدرتمند تر شدن ، به ویژه در عرصه اقتصادی که امروز محور اصلی قدرت و پیشرفت هر کشوری محسوب می شود ، نداریم و البته برای تغییر وضعیت اقتصادی باید وضعیت فرهنگی نیز تغییر نماید. چرا که در فرهنگ سنتی ما دنیا گریزی ، بی توجهی به زخارف دنیا ، قناعت به آنچه هست و عدم تلاش برای تولید بیشتر  و کلا تحقیر دنیا محوریت دارد . برای مثال ؛  حافظ که محبوب ترین شاعر ایرانی و در واقع تجلی روح جمعی ملت ایران است در تحقیر دنیا می گوید :    

 تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا                    حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

 و یا سعدی معلم اخلاق و زندگی برای ایرانیان در غزلی زیبا و کم نظیر ، در تحقیر و کوچک داشت دنیا و مافیها چنین می سراید :

دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است           نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم    

از این موارد در ادب فارسی بی شمار است و نیازی به آوردن آنان در اینجا نیست چرا که هر کسی که کمی با ادبیات ایران ما آشنا باشد به این مساله اذعان دارد . همچنین جا دارد به یک مورد دیگر از سعدی نیز اشاره شود . سعدی در کتاب گلستان خود  ، که از اولین کتاب هایی بود که کودک ایرانی می خواندند و هنوز هم تقریبا کتاب مرجع و محبوب ایرانیان است فصلی را به فضیلت قناعت اختصاص می دهد و طبیعی است که قناعت در مصرف ، خود در واقع مقدمه ایست برای قناعت در کار و کوشش و تولید . ( عده ای فکر می کنند که می شود در مصرف قناعت کرد ولی در تولید حرص زد و طمع ورزید و بر همین اساس ، شعار محوری در اقتصاد اسلامی - ایرانی  را " حرص در تولید و قناعت در مصرف " مطرح می کنند . ( می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ،  اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که " برخوردار باشد از قادریت ایجاد نمایی ، بدون داشتن قابلیت ایجاد پذیری " . توضیح  بیشتر آنکه در عالم به سه مرتبت قایلیم :  یک مرتبت كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . مرتبت دیگر که پایین ترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه بتوانند خود ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما مرتبت سوم كه در میانه مرتبت خدا و مرتبت جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، مرتبت انسان است كه هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و نقطه اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و نقطه اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد و چنین است که فرمود : تخلقوا باخلاق الله )  .

این نظر در ابتدای کار جالب و مطلوب می نماید .  اما با کمی تدبر متوجه می شویم که حقیقت این است که انسان های معمولی دوست دارند هر چه بیشتر کار می کنند بیشتر هم مصرف کنند و در واقع آنها دوست دارند نتیجه کار و کوشش خودشان را در سر سفره شان و زندگی  روزمره خودشان و زن و بچه شان ببیند و واقعا اندک شمارند کسانی که حرص در تولید و ولع در کار  و کوشش داشته باشند ولی در مصرف قانع و بسنده کار باشند و مازاد درآمد خود را صرف نیازمندان و ایتام و بیچارگان می کنند ، تنها شخصی که به نظر می رسد مصداق این تفکر باشد . امیرالمومنین بوده است که با زحمت چاه آبی می کند و یا باغی را آباد می کرد ولی آن را وقف مستحقان و بی نوایان و یتیمان می کرد .البته همانطور که بیان شد  باید توجه داشت که آدم های متعارف و معمولی این عظمت روحی و سعه شخصیتی و کرامت نفسانی را ندارند و دوست دارند پول و درآمد حاصل از کار و دسترنجشان ، صرف آسایش و رفاه و خوشی بیشتر خودشان و یا حداکثر زن و بچه شان شود  ، اگرچه در دوران مدرن بعضی ها روا ندارند حاصل دسترنجشان را حتی همسر و فرزندانشان بخورند ). به هر روی ما نظر بعضی از روشنفکران را تکرار نمی کنیم که برای پیشرفت باید کتاب های بزرگ و کلاسیک ادبیات فارسی که محورشان دنیا گریزی و صوفی گری است در جشن کتاب سوزان به شعله های آتش سپرد . اما ما چاره ای نداریم  جز اینکه این کتاب های ارزشمند را مورد بازخوانی انتقادی قرار داده و آنها را هم آوا با زمانه مدرن کنیم .

عرصه دیگری که باید در آن تلاش و کوشش مضاعف کرد ، عرصه  نظامی است . ما باید تا جاییکه می توانیم برای دستیابی سریعتر به بمب اتمی و حتی بمب هیدروژنی ، که اهمیت این سلاحها را در عمق مخالفت غربیها با دستیابی دیگر کشورها بدان می توان درک کرد ، سعی و کوشش کنیم .در این خصوص  متاسفانه مشکلی نسبتا پیچیده ای هم وجود دارد و آن این است که گویا ملت ما هنوز از لحاظ روانی آمادگی کامل و  اعتماد به نفس کافی برای در اختیار گرفتن بمب هسته ای و بمب هیدروژنی را ندارد و گویا هنوز در ضرورت داشتن بمب اتمی و بمب هیدروژنی متذبذب است . اما باید دانست که اگر بخواهیم به شان و منزلت تاریخی خود نزدیک شویم باید به این سلاح ها  دست یابیم تا دیگر کسی جرات تحقیر ما را به خود راه ندهد .

زمینه دیگری که باید تقویت شود ، بعد فرهنگی و هنری کشور است . زیرا تا بعد فرهنگی و هنری کشوری تقویت نشود تقویت بعد اقتصادی و حتی سیاسی به قدرتمند شدن همه جانبه آن کشور در جهان کمک شایانی نمی کند و حرکت آن کشور به سوی رشد و پیشرفت اقتصادی ، حرکتی می شود در ذیل تمدن های غالب دیگر ( که در حال حاضر تمدن غالب ، غرب مدرن است ) . بهترین شاهد این مدعا اکثر کشورهای پیشرفته غیر غربی جهان هستند که بیشتر هویتشان و فرهنگشان فرهنگ و هویت غربی شده است و فرهنگ و هویت خاص خود را تا حدود زیادی از دست داده اند . بنابراین اگر ما می خواهیم کشوری پیشرفته و با فرهنگ و هویت خاص خود باشیم . توجه به چند امر ضروری است : اول ضرورت تدوین و تالیف تاریخ فکر و فرزانش در ایران است . ( باید به این مساله بسیار مهم توجه داشت که  تدوین تاریخ اندیشه برای یک تمدن کهن ، که ضمن حفظ تشخص و اصالت خود می خواهد در دنیای جدید نیز زنده و منشا اثر باشد ، یکی از ضروری ترین کارهاست . متاسفانه در کشور ما چندان اعتنایی به این مساله نشده است و هنوز در ایران ما که دست کم حدود ۱۵۰۰ سال سابقه فکر فلسفی ثبت شده و مستند ، منظور فلسفه به شکل یونانی آن است  و 3 هزار سال سابقه اندیشه و فرزانش است ، منظور اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و آدم است نه فلسفه یونانی ، یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر آن را ترسیم کند ، وجود ندارد.

 به هر روی برای تدوین و تبیین تاریخ فلسفه ایران پیش از هر چیز ترسیم دورنمایی از مراحل سیر آن ضروری است . اگر بخواهیم سیر تطور فکر و فرزانش در ایران را تقسیم بندی نماییم باید چهار دوره را در این مسیر از هم ممتاز گردانیم : الف) از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی . ؛ ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی . ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی . د ) دوران معاصر . البته این بحث نیاز به تفصیل بسیار بیشتر دارد و از حوصله این مجال بیرون است ).

دومین مساله مهم برای حفظ تشخص و اصالت فرهنگی و هنری ، داشتن نظریه و تئوری منقح راجع به فرهنگ و هنر و به خصوص هنر است . باید به این نکته مهم توجه داشت که ما در دو تمدن دین محور قبلی یعنی تمدن ایران هخامنشی و  تمدن اسلام و ایران از لحاظ بعد نظری و تئوریک فرهنگ و هنر و به ویژه هنر ، به دلیل کم کاری گذشتگان خود و نیز فضای فقه زده جامعه سنتی ، میراث چشمگیر و قابل توجهی از نظر فلسفه هنر نداریم و لذا نیازمند تامل و تفلسف جدی در عرصه هنر به عنوان مقدمه ای برای ترقی و تعالی خود هنر ، هستیم .
به نظر می رسد که برای رونق هنر اندیشی و فلسفه هنر ، چاره ای نیست جز اینکه ابتدا خود را از سنگینی سیطره فقه رها کنیم و فکر را جایگزین فقه گردانیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم . ( باید اذعان کرد که حذف هنر از یک تمدن و یا کمرنگ کردن آن  ، با هر بهانه و دستاویزی که باشد ، چیزی جز کریه المنظر شدن و زشت و مشمئز کننده شدن آن تمدن ندارد )
البته باید هنر را از سیطره فقه نجات بخشید و نه از لوای اسلام . زیرا به نظر می رسد که راه رهایش و گشایش ما توجه به عقلانیت آزاد قرآنی و حتی عقلانیت آزاد در اصول مشترک در ادیان ابراهیمی و فروگذاری فقه فرقه ای است؛ جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است). یکی از هنر اندیشی هایی که از دل همین عقلانیت آزاد قرآنی بیرون می آید؛ اندیشه خدا مانندگی انسان در عین خدا بندگی و خدا بندگی او در عین خدا مانندگی»است؛ («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ سوره بقره : رنگ خدایی بخود بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا و {بگویید} ما تنها او را پرستش می‌کنیم»)در مدار این اندیشه ،  انسانِ مسلمانِ مدرن می تواند همانند خدا به ایجاد نمایی و آفرینشگری بی محدودیت و گسترده در همه عرصه ها و از جمله عرصه هنر دست زند و نه تنها دیگر مانعی برای هنرهایی چون مجسمه سازی و صورتگری و موسیقی نیست بلکه هر چه آزادانه تر و جدیدتر به ایجاد نمایی هنری دست زند به خدا شبیه تر و نزدیک تر شده است؛ چرا که خدا خود اولین و بزرگترین هنرمند است ،  چه مجسمه ساز و چه معمار و چه صورتگر و … چرا که خود فرمود : « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ۲۴ سوره حشر . او خداوندی است خالق ، آفریننده ای بی سابقه ، و صورتگری  بی نظیر و برای او نامهای نیک است».

گر چه باید توجه داشت که این خداگون شدن به معنای تقلید و محاکات افلاطونی از طبیعت نیست بلکه به معنای آفرینش کاملا بدیع و بی سابقه است ( در این منظر هنر آبستره و انتزاعی به دلیل کاملا بدیع بودن بر هنر فیگوراتیو ارجحیت و افضلیت دارد ) . هنرمند مظهر نام خداوند است و چون خدا خود نو و بدیع آفرین است

 « بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ۱۰۱ سوره انعام : پدیدآورنده بى‏سابقه و بى‏الگوى آسمان‏ها و زمین است. «
هنرمند نیز باید بدیع کار باشد البته این خداماننده شدن باید در عین خدا بندگی باشد، یعنی نباید هنرمند بر کامه و ضدِ ایمان و اخلاق قرآنی و یا اصول مشترک در ادیان ابراهیمی هنری ایجاد نماید ، چرا که انسان اگر از اصول مشترک ایمانی و اخلاقی در قرآن و یا ادیان ابراهیمی فرا رود کرامت و شرافت متعالیش خدشه دار و لکه دار می شود و این خود بر خلاف روح هنر متعالی و رهایی بخش خواهد بود.   
بنابراین هنری را که به دنبال بیشترین و بدیع ترین ایجاد نمایی در ساحت هنر ضمن پاسداشت حرمت ایمان و اخلاق قرآنی و یا اخلاق و ایمان مشترک در ادیان ابراهیمی است ، را می توان " هنر  قرآنی و یا هنر ابراهیمی" نیز نامید ) .

در هر حال باید به فرهنگ و هنر توجه ویژه شود ( البته یکی از کارهای زیر بنایی دیگری که برای غنا بخشیدن به هنر و فرهنگ باید کرد تدوین دایره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی است که متاسفانه در زمینه تدوین آن تاکنون کوتاهی شده است چرا که اسطوره و حماسه و افسانه نقش زیادی در تقویت هنر یک ملت دارند ) . امروزه و در دنیای مدرن  مهمترین بخش فرهنگ و هنر ، هنر سینماست. زیرا که در دنیای جدید  سینما تاج هر فرهنگی محسوب می شود و در واقع نتیجه همکاری و محصول نهایی همه هنر هاست .

  در عرصه سینما و تلوزیون توجه به ساختن سریال ها و فیلم های فاخر مانند : سریالهایی راجع به شخصیت های برجسته ایرانی که مورد احترام دیگران نیز هستند ضرورت دارد . برای مثال ساخت آثاری از زندگانی سلمان فارسی و مولانا جلال الدین بلخی و ... و یا ساخت آثاری برگرفته از داستانهای شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران و یکی از سه حماسه بزرگ بشری و یا به تصویر کشیدن پیروزی های بزرگ ایرانیان در تاریخ ، نظیر پیروزی غرور آفرین سورنا سردار ایرانی اشکانی و نیز موفقیت  شاپور یکم ساسانی در شکست امپراطوری روم ، که موجب افزایش غرور و افتخار ملی به ویژه در میان جوانان است ، در راس برنامه های فرهنگی قرار داد . و مهمتر از اینها ، بهتر است فیلم یا سریالی راجع به کوروش ذوالقرنین ، البته نه به عنوان یک شخصیت ایرانی بلکه به عنوان یک شخصیت قرآنی ، نظیر داستان موسی ،  اصحاب کهف و یوسف پیامبر و... ، ساخته شود .  با اینکار میان ایران و اسلام که عده ای می خواهند جدایی و دوئیت و اختلاف اندازند ، تفاهمی اساسی حاصل می شود ( جالب است بدانیم هم تمدن ایران هخامنشی ، که کوروش ذوالقرنین پایه گزار آنست ، و هم تمدن اسلام و ایران ، هر دو مظهر اسم جمالی خدا و  تمدنهایی تائب اند که هر دو به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می باشند البته با این تفاوت که تمدن اسلام و ایران یک گام پیشتر و جلو تر از تمدن ایران هخامنشی آمده است ) .

به هر روی ، با این کار ، کسانی که حتی در خاک ایران ، به دشمنی با  ایران و پدر آن ، یعنی کوروش ذوالقرنین می پردازند ، سر جای خود خواهند نشست. ضمن اینکه به این نکته ارزشمند باید توجه داشت که کوروش ذوالقرنین تنها به ایرانیان و یا مسلمانان تعلق ندارد و یهودیان و مسیحیان نیز به تبع بزرگداشتی که کتاب مقدسشان از کوروش ذوالقرنین کرده است  بدو احترام می گذارند . و حقیقتا شاید کمتر شخصیتی در جهان بتوان یافت که مورد احترام این طیف وسیع از ااقوام و ادیان مختلف باشد .

به هر حال ساخت سریال و یا فیلمی فاخر از زندگی و سیرت کوروش ذوالقرنین ، می تواند نقش بسزایی در هویت بخشی به جوانان پریشان هویت و متذبذب ، بین سنت و مدرنیته ، در ایران امروز ما داشته باشد و نیز موجب وحدت و یکپارچگی بیشتر همه اقوام و اقلیت های ایرانی شود و  البته به تبلیغ فرهنگ و ارزش ها و آیین های اسلامی - ایرانی در جهان نیز بپردازد . ( متاسفانه کشورهایی که نه پیشینه و تاریخی به کهنی و عظمت و افتخار ایران ما دارند و نه فرهنگی به ژرفای فرهنگ ایرانی ، امروزه با ساخت سریال ها و فیلم های فاخر از تاریخ و گذشته خود به دنبال تاریخ سازی و هویت تراشی برای جوانان خود هستند و علاوه بر این می کوشند تا نفوذ فرهنگی خود را در جهان گسترش دهند و مرزهای فرهنگی بزرگتر از مرزهای جغرافیایی برای خود ترسیم کنند . اما ما ایرانیان متاسفانه از اهمیت این مساله غافلیم و قدر تمدن و فرهنگ کهن و گرانبار خود را نمی دانیم ؛ جالب است که از میان چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ یعنی : 1- تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی خدا و  تمدنی تائب بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود .2- تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی خدا و تمدنی طاغی بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات بود  . 3- تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خدا و تمدنی تائب بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود . 4- تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی خدا و تمدنی طاغی است که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است .

از میان این چهار تمدن بزرگ و محوری که تا به حال پا به عرصه تاریخ گذاشتند ؛ یک تمدن آن کاملا متعلق به ماست ، یعنی تمدن ایران هخامنشی  و در یک تمدن هم سهم بسزایی داریم ، یعنی تمدن اسلام و ایران . و همچنین ان شاء الله  در آخرین تمدن بزرگ و محوری تاریخ که " تمدن اشراق " می باشد ، تمدن اشراق پنجمین و آخرین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم اعظم خدا می باشد ، نیز ما ایرانیان ان شاء الله نقش اساسی خواهیم داشت چرا که انقلاب اسلامی مردم ایران طلیعه و مقدمه تمدن اشراق است . تمدنی که ترکیبی از مدرنیته غربی و اسلام و ایران است و به دنبال ایجاد نمایی همزمان و متعادل در دو اقلیم برون ذات و درون ذات است. تمدن کاملی که بشر را وارد مرحله نهایی پیشرفت و تکامل خود خواهد کرد و از دل آن نیز انسان کامل پا به عرصه خواهد گذاشت  . ان شاء الله  ).

البته جا دارد کار دیگری نیز برای تقویت اصالت ایرانی انجان داد و آن این است که نام واحد پول ملی را از تومان ، که نامی مغولی است ، به نامی ایرانی تغییر داد . با این کار کسانی که جمهوری اسلامی را به بی اعتنایی به فرهنگ ایرانی متهم می کنند و شعار جمهوری ایرانی می دهند ، سر جای خود خواهند نشست . ( جمهوری اسلامی که به بازسازی و قرائتی نو از  نظریه فره ایزدی حاکمان که در ایران باستان رواج داشت و در دوره سلطنت های پس از صفویه و به خصوص پهلوی به شدت آسیب دیده بود ، در نظریه ولایت فقیه پرداخت و البته اقتضاآت عالم مدرن را تا حدودی لحاظ کرد ، باید ایرانی ترین شکل جمهوری دانست و بیان کنندگان شعار جمهوری ایرانی را به بی اطلاعی از گذشته و فرهنگ ایرانی متهم کرد.  البته این را هم بگوییم که همانطور که در قسمت های قبلی همین مقاله آوردیم ؛ کاملا به  ضرورت تعدیل و تغییر در قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی برای پویایی و تعالی بیشتر کشور قایلیم ) .

در پایان  این قسمت ، ما پیشنهاد می دهیم که نام ایرانی که برای واحد پول ملی برگزیده می شود بهتر است  نام کهن و اصیل " دریک " باشد که قدیمی ترین واحد پولی جهان است و انتخاب آن مایه افتخار ما ایرانیان خواهد بود . ( گرچه پیشنهاد دیگر ما این است که برای شناخت بهتر خود و دیگری رشته ایرانشناسی و غرب شناسی ، زیرا بزرگترین دیگری در زمان ما غرب است ، در دانشگاههای کشور تاسیس و توسعه یابد ) . 

. البته این را هم بیفزاییم که با توجه به افزایش سرسام آور فساد و فحشا در جامعه که حقیقتا آینده ایران اسلامی و انقلاب را تهدید می کند و کشور را در سرازیری انحطاط و زوال قرار می دهد بهتر است یک وزارتخانه کوچک و چالاک و چابک و جمع و جور و بدون هفت دست آفتابه و لگن و بدون کارمند و کارتابلمند اضافی ،  با نام "  وزارت خانواده ، جوانان مقابله با آسیب اجتماعی " تاسیس گردد تا با ایجاد مرکزی برای اجتماع جامعه شناسان و روان شناسان و آسیب شناسان و آینده پژوهان و علمای دین و ...  بر آسیب های رو به گسترش اجتماعی متمرکز شود و به عنوان مغز متفکر جامعه به چاره اندیشی و راه حل جویی برای آسیب های اجتماعی بپردازد ؛ این وزارتخانه می تواند ترکیبی از سازمان ملی جوانان که پس از ادغام با وزارت ورزش عملا نابود شود و نیز مرکز زنان و خانواده ریاست جمهوری و نیز سازمان بهزیستی و اگر مورد موافقت رهبری قرار گیرد کمیته امداد باشد که سر جمع بودجه این نهادها کافی است و این وزارتخانه احتمالا بار مالی بر دولت تحمیل نمی کند . .

 البته جا دارد که " مراکزی ویژه ازدواج موقت " نیز در جامعه تاسیس شود ، چرا که در جامعه ما سطح رفاه در حال ترقی است و در هر جامعه ای که نیز سطح رفاه بالا رود میل و رغبت و اشتیاق افراد به تفریح و لذت بردن از اوقات فراغت ، افزایش می یابد و بالاترین تفریح هم چیزی جز تفریح جنسی نیست بنابراین تشکیل عاجل " مراکزی ویژه ازدواج موقت " کاملا ضروری به نظر می رسد .

 البته در پایان این را هم بگوییم بهتر است فکری هم برای دانشگاهها کرد چون امروز دانشگاه ها از لحاظ اخلاقی وضعیت مناسبی ندارند اگر مسئولان جرات کنند چه بسا بتوان دانشگاهها را هم مانند دبیرستانها ، دخترانه و پسرانه کرد و اگر نمی توانند جا دارد با حذف دروس عمومی که حدود 25 واحد است و چیزی جز تکرار درسهایی که در دبیرستان خوانده ایم نیست ، طول مدت تحصیل در دانشگاه را در مقطع کارشناسی از چهار سال به سه سال کاهش دهند چرا که این کار علاوه بر صرفه جویی مادی و مالی موجب می شود دانشجویان یکسال زودتر درسشان تمام شود و در نتیجه یک سال زودتر وارد بازار کار شوند و یک سال زودتر ازدواج کنند و تشکیل خانواده دهند و دانشجویان مقیم در شهرهای دور از خانواده یکسال زودتر به آغوش خانواده برگردند و طبیعی است که اینکار چقدر از لحاظ اخلاقی می تواند مفید باشد . 

به هر روی ما تا اینجا مطالبی که به ذهنمان می رسید که موجب وضعیت نه چندان مطلوب فعلی کشورمان شده است و نیز راهکارهای برای نجات و برون رفت از این وضعیت نا مطلوب را ، تا آنجا که توانایی فکریمان بود  ، مطرح کردیم ، امیدواریم این نظرات مفید واقع شود و البته فتح بابی شود برای تعاطی افکار و اینکه دیگران نیز نظرات خودشان را برای برون رفت از وضعیت ناچندان مطلوب فعلی ارائه دهند .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد استغفرالله ربی و اتوب الیه اللهم صل علی محمد و آل محمد افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و توکلت علی الله یا حافظ کل شی توکلت علیک اللهم صل علی محمد و آل محمد

نگاهی  نو به تاریخ تمدن جهان

حسین رضا تاجیک

( کارشناس الهیات و کارشناس ارشد ایرانشناسی )

 

 

چکیده :

ما در این پژوهش می کوشیم ابتدا از تکامل تاریخ از منظر قرآن و روایات سخن بگوییم  و این بدان جهت است که در میان مسلمین به تکامل تاریخ چندان وقعی نهاده نشده و این موجب به وجود آمدن تفکرات واپس گرایانه و سلفی شده است . سپس با طرح مبنایی جدید از تکامل تاریخ در چهار مرحله سخن به میان می آوریم و آنگاه بر آن مبنای جدید چهار تمدن بزرگ  و دامنه دار و محوری تاریخ را نسبتا به تفصیل توضیح داده و در پایان از امکان تحقق تمدن نهایی یا همان تمدن اشراق سخن می گوییم .

کلید واژه ها :

تکامل تاریخ ، قرآن و حدیث ، چهار تمدن بزرگ تاریخ ، تمدن نهایی یا اشراق

 

 

 

1-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث  :

الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در حدیث دیگری آمده است که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ،

تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست.  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده. پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست.

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند. و ما نام آن را تمدن اشراق می نامیم ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر )  .  

این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد .

در ادامه از چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ به اختصار سخن می گوییم و وضعیت آنها را شرح می دهیم و در پایان از امکان تحقق اشراق سخن می گوییم .  
.

 


..

1-تمدن ایران هخامنشی ، نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ ).
ما در این جستار می کوشیم تاملی اجمالی در تمدن ایران هخامنشی داشته باشیم .
هخامنشیان که نخست تنها پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل ، تبدیل به بزرگ‌ترین شاهنشاهی شناخته شده جهان و نخستین تمدن محوری تاریخ شدند . هنری لوکاس در تاریخ تمدن خود در مورد امپراطوری ایران هخامنشی می نویسد : « امپراطوری ایران ، دست کم از نظر وسعت ، بزرگترین کشوری بود که تا آن روزگار دیده شده بود . سامیها ، هیتی ها ، یونانیها و مصریها اتباع این امپراطوری بودند و اشراف ایرانی بر همه آنها حکومت می کردند . پادشاه بزرگ ایران در عین حال فرعون مصر و شاه بابل بود. ... ساتراپها که کارگزاران کارآمد هر ولایت بودند امپراطوری گسترده را به عنوان یک واحد کلی متحد نگاه می داشتند و در عین حال به هر ناحیه اعم از یونان ، آشور ، بابل ، فنیقیه و سرزمین های یهودی نشین بیشترین آزادی را در زبان ، دین و زندگی اقتصادی می دادند. این ترکیب حکومت مرکزی با آزادی محلی و گوناگونی ، دستاورد چشمگیری بود ، که سایر امپراطوری ها می توانستند محاسن آن را اقتباس کنند » ( لوکاس ، 1369 : 130 ) وی در جای دیگر چنین می گوید : « متحد شدن اقوام بیشمار زیر نفوذ یک فرمانروا ، سبب رونق اقتصادی بسیار گردید . حالت صلح و آرامشی که بر سراسر امپراطوری گسترده حاکم بود، برای کسب و کار نیز مغتنم بود . ... بدین ترتیب زندگی اقتصادی پیشین مصریها ، بابلیها ، لیدیها و سایر انواع امپراطوری ایران به تداوم خود ادامه یافت سهل است همچنان که در فصلهای پیش گفته شد ، بیشتر رونق گرفت ». ( لوکاس ، 1369 : 132 ) . در کتاب " تاریخ تمدن و فرهنگ جهان " چنین آمده : « داریوش ، فرمانروای ایران ، بر امپراطوری ای فرمان راند که تا آن زمان بزرگترین امپراطوری تاریخ جهان بود . امپراطوری ایران بسیاری از مراکز تمدن باستانی ، از جمله بین النهرین ، دره سند ، مصر ، سوریه و آناتولی را ضمیمه خود ساخت» . و در ادامه حکومت پارسها را حکومتی عادلانه و با کفایت می شمرد و می گوید : « پارسها با کفایت و عدالت حکومت کردند » .( ئی دان ، 1382 : 190 و 191 ) و همچنین در جای دیگر کتاب چنین ادامه می دهد : « ایرانیان محیطی فراهم آوردند که استعدادهای مردم توانست در آن شکوفا شود » .( ئی دان ، 1382 : 196 ) در کتاب " سرگذشت تمدن " نیز چنین آمده است : « پارسیان نشان دادند که در هنر دشوار کشورداری ، بیش از دیگر مردم دنیای کهن توانایی و جربزه دارند . امپراطوری بزرگی که کوروش تاسیس کرد ، به دست داریوش بزرگ ( 521 – 485 ق . م ) سامان یافت ) . ( بکر ، 1384 : 47 ) همچنین هربرت جرج ولز در کتاب کلیات تاریخ خود در مورد هخامنشیان چنین می گوید : « سازمان این شاهنشاهی بزرگ گویا بر پایه ای بسیار بالاتر و شایسته تر از دولتهای پیشین استوار بود شبکه وسیعی از راهها ، استانها را به هم می پیوست و چاپارخانه های سلطنتی به فاصله های معین ساخته شده و پیکها از آنها برای بردن پیامهای شهربانان با مسافرانی که اجازه سفر از حکومت داشتند برخوردار می شدند ... این نخستین سازمان پستی و نامه رسانی است که در جهان پدید آمده ». ( ولز ، 1365 : 383 ) . در واقع از این سخنان می توان استنباط کرد که تمدن ایران هخامنشی ، شکوه و شوکت بیشتری از دیگر تمدن های کهن مانند مصر و بین النهرین و چین و هند و... داشت و بی شک همین قدرت و عظمت بی نظیر هخامنشیان باشد که هرودوت ، نخستین مورخ جهان و پدر تاریخنگاری ، بخش اعظمی از کتاب تواریخ خود را به پارسیان و روابط آنها با سایر ملل ، اختصاص می دهد . و نیز همین بزرگی و نقش محوری هخامنشیان در تاریخ است که موجب شده هگل ، فیلسوف آلمانی ، چنین بگوید : « از دیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن { بی گمان به معنای نسبی } فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه ، مردمان بسیاری را در بر می گیرد ( ولی این مردمان ) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می دارند . این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین ، پدر شاهی ، و نه همچون امپراطوری هند ، ایستا و بی جنبش ، و نه همچون امپراطوری مغول ، زود گذر ، و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس ، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند ، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند . از این رو امپراطوری ایران ، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است که با مفهوم ( راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراطوری های دیگر مطابقت دارد » ( هگل ، 1379 : 304 ) .
البته در اینجا توجه به دو نکته ضروری است یکی اینکه این قولها را ما از آن رو نقل کردیم که بدانیم تقریبا همه از خویش و بیگانه ، در عظمت و بی نظیری حکومت هخامنشی ، تا آن برهه از زمان ، همداستان اند و این مطلب بسیار مهمی است .
دومین نکته این که ما میان شاهنشاهی هخامنشی با تمدن هخامنشی تفاوت قایلیم و معتقدیم که پایه گزار شاهنشاهی هخامنشی کوروش کبیر بود ولی پایه گزار تمدن هخامنشی داریوش بزرگ بود. چرا که در زمان داریوش است که امپراطوری هخامنشی سامان می یابد و مهمتر از آن به مسایلی که امروزه فرهنگی و هنری نامیده می شود و اساس شکل گیری یک تمدن است ، توجه جدی می شود . در این دوران است که کار ساخت تخت جمشید به عنوان مثل اعلا و مظهر تام و تمام هنر پارسی شروع می شود و خط میخی پارسی باستان ابداع می شود و کتیبه های مختلف برای تشریح اوضاع زمان برای آمدگان و آیندگان نگاشته می شود ، همچنین دوران هخامنشی را باید از لحاظ تفکر فلسفی در حکم مقدمه و تمهیدی برای فلسفه یونان دانست و اندیشه های فلسفی ایران هخامنشی بر هراکلیتوس ، امپدوکلس و افلاطون موثر بوده است ( اساسا فلسفه یونان در ایونیه که در غرب آناتولی و در همسایگی ایران بود شکل گرفت و نه در سرزمین اصلی یونان و آتن ، شاید یکی از عوامل این امر تاثیر پذیری آنان از جهان بینی ایرانی و نیز فرزانگان ایرانی امثال زرتشتِ پیامبر ، جاماسب حکیم و اوستن حکیم باشد. ) البته بحث در این مورد مجال جدایی می طلبد .
در زمان داریوش نیایشگاههای دینی نیز مرمت شد و اصلاحاتی در متون دینی و تفکرات دینی ایرانی صورت گرفت. جان رابرتس در خصوص دین و فرهنگ ایرانی در این زمان چنین می نویسد : « ابواب فرهنگ پارسی همیشه به روی نفوذ از خارج باز بوده است . مذهب ودایی و پارسی در قندهار با هم در آمیخت . این هر دو ریشه آریایی داشتند . اصل مذهب پارسی بر قربانی کردن و آتش متمرکز بود و در زمان داریوش ناب ترین و رسمی ترین آیین های مذهب پارسی تحول و توسعه یافت و به صورت آنچه که امروز زردشتی نامیده می شود درآمد و به سرعت در غرب آسیا که تحت حکومت پارسیان بود انتشار پیدا کرد . گرچه دین زردشت چیزی جز آیین اقلیتی از مردم نبود ، بر مذهب جوداییسم یا یهود و شعائر مذهبی که مقدار زیادی از زمینه اصلی مسیحیت را تشکیل می دهد اثر گذاشت . ( رابرتس ، 1386 : 196 ) و از همه مهمتر در زمان داریوش قوانین متقن و استواری برای اداره تمدن هخامنشی تدوین می گردد ، در کتاب مقدس ( عهدین ) دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، را نشان می دهد . حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.
به هر روی چنان که گفتیم کوروش را باید بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی و داریوش را باید بنیانگزار تمدن هخامنشی دانست .
پس از داریوش جانشینان او از قبیل خشایارشا و اردشیر درازدست کم و بیش اوضاع را به منوال گذشته ادامه دادند اما کم کم با کنار گذاشتن قانون و سنتهایی که موجب اعتلای تمدن ایران هخامنشی شده بود ، این تمدن در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفت و سرانجام با حمله اسکندر گجستک ، تمدن ایران هخامنشی به مثابه اولین تمدن بزرگ و محوری تاریخ از بین رفت و تمدن جدیدی ، با استفاده از دستاوردهای فراوانِ مادی و معنوی تمدن ایران هخامنشی و دیگر تمدن های کهن ، پا به عرصه تاریخ گذاشت و تاریخ را نیز وارد عرصه ای جدید کرد که این تمدن ، تمدن یونان و روم باستان بود .
در خصوص تمدن ایران هخامنشی توجه به نکاتی ضروری است : یکی اینکه تمدن هخامنشی تمدنی خدامحور و لاهوت گرا بود و از این رو با تمدن محوری بعدی خود ، که یونان و روم باستان باشد ، اختلاف ماهوی و بنیادین داشت و همانطور که عده ای از اندیشمندان غربی نیز گفته اند باید جنگهای ایران و یونان ، در زمان هخامنشی ، را نه جنگ صرف میان دو کشور بلکه جنگ دو فرهنگ و دو جهان بینی و تفسیر از هستی تلقی کرد. ( تفسیر از هستی ِ خداپرستانه و لاهوتی تمدن ایرانی که در واقع مظهر اسم جمالی خدا بود و تفسیر از هستی ِ دنیا پرستانه و ناسوتی یونانی که در واقع مظهر اسم جلالی خدا بود ) . نکته دیگر اینکه تمدن ایران هخامنشی مهمترین وصفش این بود که در برخورد با تمدن های کوچک ، رویی گشاده داشت و می کوشید با مروت و مدارا با تمدن آنان برخورد کند ، و البته در کنار آن ، از دستاوردهای آنان نیز بی هیچ تعصبی بهره گیرد . یکی از این موارد ، نحوه ورود و برخورد کوروش با تمدن بابل است .
به هر روی از دیگر اوصاف ایرانیان و تمدن ایرانی ، توانایی ترکیب نمایی و آمیزش گری و سازش دادن عناصر مختلف و نیز ایرانیزه کردن مسایل مختلف بوده و چه بسا هنوز هم باشد . در واقع آنان تمام آنچه از دیگر تمدن ها می گرفتند در هم ترکیب کرده و روح ایرانی را هم بدان اضافه می کردند و پدیده جدیدی می آفریدند و این از هنرهای استثنایی ایرانیان است .
در هر حال با سقوط تمدن ایران هخامنشی عجالتا ملت تمدن ساز ایران سکوت کرده و به محاق رفت و جای خود را به تمدن یونان و روم باستان داد . اما خدا چنین رقم زد که این سکوت و حاشیه نشینی همیشگی نباشد در نتیجه بار دیگر در دوران تمدن اسلام و ایران ، ملت ایران همچون ققنوسی جوان از زیر خاکستر گذشتگان سر برآورد و تمدنی جدید و پیشرفته تر را بنیان گذاشت.

منابع :
1 _ بکر . کارل ل و فردریک دنکاف ( 1384 ) سرگذشت تمدن . مترجم : علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
2 _ رابرتس . جان موریس ( 1386 ) تاریخ جهان : از آغاز تا پایان قرن بیستم . مترجم : منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
3_ لوکاس . هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن ( جلد اول ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
4_ ولز . هربرت جرج ( 1365 ) کلیات تاریخ ( جلد اول ) . مترجم : مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش
5- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت . تهران : انتشارات شفیعی .
6- ئی دان . راس و دیگران ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان ؛ پیوندهای فراسوی زمان و مکان ( جلد 1 ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .




:
2-تمدن یونان و روم باستان ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اینکه نقطه آغاز تمدن یونان و روم باستان را چه زمانی باید دانست منشا اختلاف است اما اینکه نقاط اوج آن تمدن کجاست تقریبا همه همداستان هستند . لذا ما از نقطه افتراق گذشته مبنای کار خود را نقطه اشتراک می گذاریم.
آغاز تمدن یونان باستان :
شروع نقطه اوج تمدن یونان و روم باستان را حرکت آتن به سوی دموکراسی باید دانست .« آتن گذار به دموکراسی کامل را از سال 508 پیش از میلاد در دوره فرمانروای روشن اندیشی به نام کلیستنس آغاز کرد . او بر اهمیت مجلس ، که هر ده روز یک بار جلسه داشت افزود . هر مرد آزادی حق داشت در مجلس سخن بگوید و رای دهد . کلیستنس همچنین شورا را تاسیس کرد که گروهی مرکب از پانصد شهروند بود که سالی یک بار به قید قرعه انتخاب می شدند تا قوانین و سیاست های جدید را تدوین کنند . این پیشنهادها سپس به مجلس ارائه می شد تا مورد بحث قرار گیرد . به رای گذاشته شود . سه سرپرست و ده فرمانده نظامی ... سالی یکبار از سوی مجلس انتخاب می شدند تا امور حکومت و فرماندهی سپاه را بر عهده گیرند . آتن گام جسورانه ای برداشته بود . داشت مفاهیم آزادی و خودگردانی را به آزمایش می گذاشت که پیش تر در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته بود . آتنیها در لوای نظام دموکراتیک خود چنان توان و اعتماد به نفسی از خود نشان دادند که به زودی آن ها را وارد دوره شکوفایی اقتصادی و فرهنگی کرد . ( ناردو ، 1383 : 44 )
در خصوص دموکراسی آتن آنچه در اینجا قابل ذکر است این است که « زنان ، بردگان و غیر آتنیان قدرت سیاسی نداشتند با این حال از میان حدود 350000 تن جمعیت کل . نزدیک به 30000 تن فرد سالمند در تصمیم گیری های حکومتی شرکت داشتند . این عده برای خدمت در شورا واجد شرایط بودند و در هر گردهمایی شورا حضور داشتند . دموکراسی آتن به مدت تقریبا یک قرن دوام آورد ، در آتن احساسی از جامعه و همکاری ایجاد کرد . شهروندان در حکومت مستقیما شرکت و درباره مسایل عمده روز در شورا بحث و گفتگو می کردند »(دان ، 1382 : 188 ).
بنابراین آغاز صعود یونان باستان به چکاد دموکراسی و قله ای که آن را در زمره تمدن های بزرگ و محوری تاریخ قرار دهد در سال 508 پیش از میلاد و با فرمانروایی کلیستنس که دموکراسی کامل را در آتن پایه گذارد شروع می شود و این حدود 40 سال دیرتر از اوج گیری تمدن ایران هخامنشی است (550 پیش از میلاد ) می باشد به همین دلیل ما تمدن یونان و روم باستان را دومین تمدن محوری و بزرگ تاریخ می شماریم . البته دلیل دیگر دوام بیشتر تمدن یونان و روم باستان تا سال 529 میلادی است در حالیکه تمدن ایران هخامنشی در سال 330 پیش از میلاد از پای درآمد .
به هر روی تمدن یونان باستان دوران اوج خود را می گذراند که مواجه با تمدن ایران هخامنشی شد.
رویارویی تمدن ایران هخامنشی به تمدن یونان باستان :
آغاز رویارویی تمدن ایران هخامنشی با تمدن یونان را باید در زمان داریوش دانست .
داریوش ابتدا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را فتح کرد و سپس در سال 512 پیش از میلاد با روانه کردن سپاهش به ساحل شمالی دریای اژه و گذشتن از تنگه داردانل هلسپونت ، مرحله اول فتح اروپا را به اجرا درآورد اما دیگر کاری از پیش نبرد تا اینکه در سال 499 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین سر به شورش برداشتند و فرمانروایان ایرانی خود را کشتند یا اخراج کردند . داریوش از این عمل یونانیان به خشم آمد و برای سرکوب شورشیان عازم مناطق غربی آسیای صغیر شد . داریوش تا سال 492 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را سرکوب کرد و آنگاه متوجه یونان شد . اما در نبرد ماراتن که نبرد نهایی که میان سپاه داریوش و یونانیان بود ایرانیان شکست سنگینی خوردند . شکست ماراتن شکست بزرگی بود که حتی جانشینان داریوش نیز علیرغم برخی موفقیتها نیز نتوانستند آن را جبران کنند .
شکست ایران یونان را از فشار خارجی نجات داد و موجب استحکام قدرت داخلی یونانیان نیز شد . اما آتنیان که از قدرت ایرانیان برحذر بودند در سال 477 پیش از میلاد به همراهی دیگر دولتشهرهای یونان در جزیره دلوس گرد هم آمدند و اتحادیه دلوسی را تاسیس کردند که هدف آن حفاظت از یونان در برابر تهاجم آینده ایران بود .
عصر طلایی یونان یا عصر پریکلس :
در سال 460 پیش از میلاد پریکلس در آتن قدرت را به دست گرفت و دوران طلایی تمدن یونان آغاز می شود .
پریکلس بنا به نقل هنری لوکاس در تاریخ تمدن خودش « بزرگترین پشتیبان فرهنگ والایی شد که تا آنوقت در یونان آفریده شده بود . تاریخنگاران دوره فرمانروایی او را بحق عصر پریکلسی نامیده اند . عصر پریکلس عهد سوفوکلس ، ائوریپیدوس ، فیدیاس و توکودیدس و نیز دوره مجد سیاسی و اقتصادی آتن بود . » ( لوکاس ، 1369 : 197 )
ظهور سقراط :
در اواخر عصر پریکلس یا عصر طلایی یونان است که شخصیتی بی نظیر یا کم نظیر مانند سقراط ظهور می کند سقراط که از اساطین حکمت و دانایی است هیچ نوشته ای از خود بر جا نگذاشت . آنچه از زندگی و عقاید او در دست است از طریق نوشته های شاگردان اوست ،
گزنفون از شاگردانش درباره او می گوید :« هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد من آنکس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود » ( به نقل از دورانت ، 1376 : 417 )
البته پس از سقراط شاگردش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو ظهور کردند که از قدرت فکری بی نظیری برخوردار بودند و اندیشه هایی تولید کردند که تا صدها سال تمام بشر بر سر سفره اندیشه های ایشان مهمان بودند .« روش جدلی سقراط که خود آن را از زنون اخذ کرده بود پس از وی به افلاطون و از افلاطون به ازسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود از آن پدید آورد » ( دورانت ، 1376 : 417 ) .
افلاطون از چنان قدرت فکری برخوردار است که یکی از فیلسوفان معاصر غربی کل تاریخ فلسفه غرب را حاشیه فلسفه افلاطون می داند و ارسطو نیز اسطوره خردمندی است . البته باید توجه داشت که ارزش کار این سه فیلسوف و در حقیقت همه دانشمندان و اندیشمندان و سخنوران یونان باستان « در نتیجه کارشان نیست بلکه در هدف و آهنگی است که در نظر گرفته بودند . همچنین ارزش راستین کار ایشان نه به پاسخ هایی است که به پرسش ها دادند بلکه به جرات و دلیری ایشان بود در طرح پرسش » ( ولز ، 1365 : 423 ) . مهم ترین شاخصه اندیشمندان یونانی در قدرت و جرات پرسشگریشان است از هستی یا کاسموس و این آن چیزی است که ما آن را وجود محوری یا موتور محرک تمدن یونان و روم باستان می دانیم .
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که افلاطون و نیز دو تن از متفکران پیش از او یعنی هراکلیتوس و امپدوکلس در تفکرات خود متاثر از اندیشه های ایرانی می باشند و این هم یکی از دلایلی است که ما تمدن یونان را بعد از تمدن ایران رده بندی می کنیم .
دیار فلسفه و تئاتر :
به هر روی در آتن دوچیز وجود داشت که باقی امور تحت الشعاع آنها بودند یکی فلسفه و دیگری تئاتر . این دو امر تا حدی موثر هستند که ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی معتقد است : « در یونان قرن پنجم قبل از میلاد تئاتر و فلسفه در حکم شاهرگی بود که خون را به قلب آتن می رساند و قلب می تپید و مردم با ضربان آن می زسیتند – با چشم باز ». ( دهقان ، 1385 : 62 ) .
در قرن پنجم قبل از میلاد « تئاتر یکی از مهم ترین مراکز تجمع شهر آتن گردید . هر زمان در تئاتر بزرگ شهر نمایشنامه ای اجرا می شد . تقریبا تمام مردم شهر به تماشای آن می رفتند . کنکور بزرگ سالانه برای تعیین بهترین نمایشنامه نویس ، یکی از مهمترین وقایع شهر بود . یک اصل مهم این دوران را از ادوار دیگر تاریخ بشر متمایز ساخته بود و آنهم جایگاه والای فیلسوف و نمایش نامه نویس بود » ( دهقان ، 1385 :61 ) .
دین یونانیان :
اما در خصوص دین یونانیان باید توجه داشت که « یونانیان هیچ مجموعه روشنی از اصول اعتقادی مذهبی و سیاسی نداشتند . آنها همچنین فاقد طبقهای به نام روحانیون بودند که در امور مذهبی متخصص باشند ( کشیشان و غیب گویانشان وظائف محدودتری به عهده داشتند ) در نظام اجتماعی آنان هیچ گونه کلیسایی وجود نداشت که معتقدانی با سازمانی بر روال شرکت های تجاری داشته باشند . « انچه یونانیان داشتند آمیزه ای بود از اساطیر ، منطبعات ذهنی و خرافات » ( رابرتس ، 1386 : 209 )
در واقع دین یونانیان بیشتر ، پرستش مظاهر قوای طبیعت بود که آن را از اجداد آریایی خود به ارث برده بودند . نکته جالب درباره خدایان یونانیان این است که « خیلی انسانی هستند . زئوس پادشاه خدایان بعضی اوقات شخصیت وحشتناکی پیدا می کند و موجب ایجاد رعد و برق و طوفان می شود و گاهی هم مانند نجیب زاده میانسالی یونانی رفتار می تماید که گویی اکنون دیگر کار تعقیب دختران شهر را کنار گذاشته است { همچنین } آفرودیت ، الهه عشق و حاصلخیزی خیلی زن است با همان ادا و اطوار زنانه و خواستن ها و نخواستن هایش . خدایان یونان خود را از امور مرتبط با مردمشان کنار نمی کشند و وقتی در این امور مداخله می کنند احساسات انسانی بسیار زیادی از خود بروز می دهند » ( رابرتس ، 1386 : 210 )
جنگ های پلوپونزی و پایان شکوه یونان :
از سال 431 تا 404 ق . م برای حدود ربع قرن ، کشمکش بزرگی در سراسر جهان یونان به وقوع پیوست . این کشمکش ها را جنگ های پلوپونزی نام نهادند.
« زیرا یک طرف جنگ را – پیمانی مرکب از دولت های پلوپونز به رهبری اسپارت ها تشکیل می داد که به مقابله با آتنیان برخاسته بودند. زمانی بود که تقریبا تمام کشورهای یونانی درگیر این جنگ بودند » ( رابرتس ، 1386 : 232 ) یک علت اساسی جنگهای پلوپونزی بی اعتمادی عمیق اسپارت نسبت به آتن بود جنگ های پلوپونزی سرانجام با شکست آتن به فرجام رسید « آتنی ها که از پا افتاده ، ثروتشان ته کشیده و خط تدارکاتیشان قطع شده بود در سال 404 تسلیم شدند . اسپارتی های پیروز دیوارهای طویل را خراب کردند ، دموکراسی آتن را ملغی ساختند و یک حکومت الیگارشی را جایگزین آن کردند . عصر شکوهمند اما کوتاه امپراطوری و عظمت فرهنگی آتن به سر رسید » ( ناردو ، 1386 : 100 )
بعد از جنگ های پلوپونزی تمدن یونان رو به خاموشی میرود تا سال 359 قبل از میلاد که مقدونیه به رهبری فیلیپ بر می خیزد . این قدرت یابی مقدونیه با به سلطنت رسیدن پسر فیلیپ یعنی اسکندر وارد عرصه جدیدی می شود که به فتح تمام جهان پونانی و نیز فتح تمام قلمرو ایرانیان هخامنشی و نابودی تمدن ایران هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد منجر می شود اسکندر بر تمامی قلمرو هخامنشیان مستولی می شود البته پس از مرگش سردارانش وارث او می شوند و عصری که در تاریخ با عنوان عصر یونانی مآبی نام می برند شروع می شود که البته در طی چند قرن زوال دولت آنان نیز آغاز می شود : « پادشاهی مقدونی ، شامل آتن و دیگر دولتشهرهای جنوب یونان ، در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان افتاد . پادشاهی سلوکیان بیش تر دوام آورد اما آن نیز شکست خورد و در سال 64 به یک ایالت رومی تبدیل شد . تنها پادشاهی بطالسه باقی ماند . در سال 31 ، رومی ها کلئوپاترا ، آخرین بطالسی و مارک آنتونی ، معشوق رومی او را در یک نبرد بزرگ دریایی در ساحل غربی یونان شکست دادند . پس از آن آنتونی و کلئوپاترا خودکشی کردند در سال بعد { 30 پیش از میلاد } روم مصر را به امپراطوری خود ضمیمه ساخت » ( ناردو ، 1386 : 126 ) .
پس از ضمیمه شدن یونان به روم ، امپراطوری یونانیان به پایان رسید ولی فرهنگ و تمدن یونان باستان به حیات خود و البته با تاثیر پذیری از فرهنگ رومی ادامه داد . فرهنگ یونانی و رومی شباهت های بسیار زیادی به یکدیگر دارند ، فقط با این تفاوت که فرهنگ و تمدن رومی زمخت تر و خشن تر و البته عمل گرا تر از فرهنگ یونانی است . ولی به هر حال ما آنها را با کمی اغماض یک تمدن می انگاریم .
تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم این وضعیت را تا سال 476 پس از میلاد تحت سلطه امپراطوری روم و از سال 476 تا سال 529 میلادی تحت سلطه امپراطوری روم شرقی ادامه داد و سرانجام در سال 529 میلادی که یوستی نیانوس یکم امپراطور روم شرقی که معتقد بود فرایند آموزش باید تنها در دست مسیحیان باشد، آکادمی نوافلاطونیان را در آتن بست و فلاسفه ساکن در آن را مجبور به مهاجرت به ایران و پناهنده شدن به دربار خسرو انوشیروان کرد ، به پایان رسید .
بدین ترتیب تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم و آن را دومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا می شماریم در قرن ششم میلادی جای خود را به تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ است داد.


منابع :
1-دان ، راس ئی ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان پیوندهای فراسوی زمان و مکان جلد 1 ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
2-دهقان ، هما ( 1385 ) گفت و گو با ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی . تهران : انتشارات کتاب روشن .
3-دورانت ، ویل ( 1376 ) تاریخ تمدن یونان باستان . ترجمه امیر حسین آریان پور و دیگران . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
4-رابرتس ، جان موریس ( 1386 ) تاریخ تحلیلی جهان از آغاز تا پایان قرن بیستم . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت .
5-لوکاس ، هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن جلد اول . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
6-ولز ، جرج هربرت ( 1365) کلیات تاریخ جلد اول . با تجدید نظر ریموند پوستگیت . ترجمه مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش .
7-دان ، ناردو ( 1386 ) یونان باستان . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .

3-تمدن اسلام و ایران ، سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :


در طول تاریخ بشر تمدن های بسیاری ظهور کردند ، شکوفا شدند ، افول کردند و جایگاه خود را به تمدنی دیگر سپردند. اما در میان آنها ، تمدن هایی بودند که محوری تر و دامنه دار تر بودند که به باور ما تمدن اسلام و ایران یکی از آنهاست. (تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر ، به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست ، تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست ، تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خداست ، تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی پیشرفته خداست ) .
در این مقاله می کوشیم تاملی کنیم تازه ، در باب تمدن اسلام و ایران.
در ابتدا به تعریف تمدن از دیدگاه اندیشمندان نظری افکنده و سپس به سراغ بحث اصلی خود می رویم.
تایلر تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: « فرهنگ یا تمدن، مفهوم گسترده‌ای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از توانایی‌ها و عاداتی می‌شود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست». ( به نقل از قانع، 132:1379)
آرنولد‌توین بی ، تمدن را اینگونه تعریف می‌کند:« تلاش برای آفریدن جامعه‌ای که کل بشریت بتوانند با هم‌ْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند» . ( توین‌بی، 48:1376)
تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد، از آن فوکوتساوا یوکیچی دانشمند ژاپنی است، از نظر یوکیچی تمدن« دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکل‌های بیرونی تمدن می‌نامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». ( یوکیچی،‌ 11:1379)
دکتر علی شریعتی متفکر ایرانی " تمدن" را اینگونه تعریف می‌کند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌های فراهم‌آمده از گذشته یا از دیگران(مادی و معنوی) که جامعه بشری می‌سازد». ( شریعتی ، 1378 : 11)
در بالا تعاریفی که شماری از اندیشوران از تمدن ارائه دادند را نقل کردیم ، بهتر است اینجا تعریفی تازه از تمدن ، عرضه داریم :
«تمدن عبارت است از تفسیر خاصی که یک جماعت انسانی از هستی دارد و برپایه آن تفسیر و یا در خدمت آن تفسیر، تدبیر کرده و سپس دست به تغییر در هستی می‌زند و نیز پس از ایجاد تغییر، متناسب با آن تغییر ، دوباره تدبیر کرده و دست به تنظیم و تصحیح تفسیرِ پیشین از هستی می‌زند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت است».
از آن جا که مرحله اول تغییر در هستی همان ساکن‌شدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن است می‌توان گفت ظاهر تمدن‌ها در شهرها تبلور می‌‌یابد.
به هر روی درباب تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ بشر ( تاریخ تمدن بشر را می توان خدای نامه نیز نامید زیرا تاریخ مظهر ظهور حرکت تکاملیِ تعارضی - تناکحی اسما جمالی و اسما جلالی خدا و پیش رفتن به سوی اسم اعظم خدا و مظهر آن در تاریخ یعنی تمدن کامل است ).
باید گفت تمهیدات این تمدن ، در ایران بنیان گذاشته شد . که البته مهمترین ِ این تمهیدات نیز در عهد خسروی اول مهیا گشت.
خسرو انوشیروان که یکی از بزرگترین حاکمان تاریخ ایران است ، در درازنای حکومت بلندش به اصلاحاتی دست زد تا اوضاع کشور را سامان بخشد که از آن جمله است : اصلاح نظام کشورداری ، اصلاح امور نظامی ، گسترش کمی و کیفی دانشگاه جندی شاپور به عنوان بزرگترین مرکز علمی جهان در آن زمان و توجه کم نظیر به علم و دانش ، به طوری که هنگامی که آکادمی افلاطون در روم بسته شد فیلسوفان آن به ایران و درگاه انوشیروان پناه آوردند . همچنین انجام اصلاحات در نظام مالیاتی و پولی و....
البته اصلاحات انوشیروان اقدامات مفیدی بود ولی از آنجا که در چارچوب تفسیر از هستی زرتشتی که دیگر کارایی ، پویایی و قانع کنندگیش را از دست داده بود صورت بست ، نتوانست مشکل گشا باشد ( چرا که تفسیر از هستی رکن بنیادین یک تمدن است و اگر آن قانع کنندگیش را از دست داده باشد دیگر هیچ اصلاح و اقدامی ، مثمر ثمر نخواهد بود ) فی الجمله نظام ساسانی به دلیل همین فرسودگی ِ تلقی از هستی اش کمتر از صد سال پس از انوشیروان فروپاشید .
علت آنکه ما ایران عهد انوشیروان را ( یعنی اواسط قرن 6 میلادی ) تمهید تمدن اسلام و ایران می دانیم این است که در دوران شکوفایی تمدن اسلامی از بسیاری از دستاوردهای این دوره ، استفاده و تقلید شد .
با ظهور حضرت ختمی مرتبت (ص) و نزول کلام الله مجید ، تاریخ جهان وارد عرصه ای جدید می شود و قلمرویی جدیدی در برابر انسانیت گشوده می شود . پیامبر اسلام (ص) در زمان خود موفق به نزول وحی و ارائه تفسیر تازه و باور پذیر از هستی شد .
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) کار ایشان پی گرفته شد و اسلام در عهد خلیفه دوم از نظر وسعت جغرافیایی به فتوحات زیادی دست یافت . مهمترین این فتوحات فتح ایران بود که اعراب از آن به عنوان " فتح الفتوح " یاد کردند .
از رحلت رسول مکرم اسلام تا انتهای دوران بنی امیه گرچه از نظر فتوحات ، مسلمین تقریبا به نهایت کار خود رسیدند و زان پس دیگر بر وسعت جغرافیایی اسلام افزوده نشد اما اسلام هنوز یک امپراطوری و پادشاهی محسوب می شد نه یک تمدن ، چرا که یک تمدن تمام عیار باید برخوردار از علم و اندیشه و هنر و فرهنگ ، یا همان تغییر در هستی ، باشد .
با ظهور عباسیان و انقراض بنی امیه که با حمایت ایرانیان و به ویژه خراسانیان ، صورت بست . اوضاع تا حدودی عوض شد . « با زوال امویان ، زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و به دست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان دار کرد. زبان کشور هنوز عربی بود اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تاثیر این تحول قرار گرفت و تمدن تازه ای آغاز شد . جنگ زاب { جنگی که به شکست و انقراض بنی امیه منجر شد } نقطه مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا به دست آوردند »( فیاض ، 1378 : 175 ) . .
انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت اسلامی که در نزدیکی تیسفون ، پایتخت ششصد ساله ایران و تا حدودی نزدیک دانشگاه جندی شاپور در خوزستان قرار داشت ، از دیگر نشانه های جدی شدن حضور اندیشه ایرانی در این دوران است ( جالب اینکه نام بغداد نیز ایرانی است ، بغ : خدا و داد : داده شده و عطا شده ، به معنای آنچه خدا داده است ، و همچنین منصور عباسی برای طراحی این شهر از دو طرح استفاده کرد.یکی از آن نوبخت معمار ایرانی و دیگری از آن ماشاءالله از اهالی خراسان ). علاوه بر این حضور پررنگ خاندانهای ایرانی ، مثل نوبختیان و برمکیان ، در دربار عباسی ؛ تاثیرات خود را بعدها کاملا آشکار ساخت و مقدمه ای بر تاسیس تمدن اسلام و ایران شد . تمدنی که صورت آن اسلامی و ماده آن ایرانی بود.
منظور از صورت اسلامی و ماده ایرانی این است که درست است که اساس و روح تمدن اسلام و ایران ، دین اسلام و وحی عظیم الشان قرآنی بود اما این ایرانیان بودند که با همت و تلاش فکری و فرهنگی خود توانستند اندیشه های بلند اسلامی را از اجمال به تفصیل درآورند و بر قامت آن جامه تحقق بپوشند. بهترین شاهد مدعای ما هم کثرت دانشمندان و فقیهان و مفسران و قاریان و... ایرانی می باشد ، این کثرت به حدی است که حتی خود اعراب هم که بسا دل خوشی از ایرانیان ندارند و مایلند که نقش ایشان را کتمان کنند یا کم نشان دهند بدان معترفند . ابن خلدون در مقدمه معروف خودش در فصلی با عنوان " در اینکه بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند " چنین می نگارد : « پس علوم هم از آیین شهریان به شمار می رفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت از عجمان ( ایرانیان ) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند : صنایع و پیشه ها از ایرانیان تبعیت می کردند ، چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امر استوارتر و تواناتر بودند ، چنانکه صاحب صناعت نحو ، سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند ، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین وفنی درآوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند . همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می رفتند { زیرا فنون در عراق و نواحی نزدیک آن توسعه یافته بود } و همه عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود : اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند » ( ابن خلدون ، 1388 : 1150 ) .
البته علاوه بر این رشته هایی که ابن خلدون نام برد باید بدانیم در فلسفه اسلامی هم ، اکثر فیلسوفان ایرانی بودند . و نیز شایان توجه است که تمامی شش کتاب اصلی حدیثی اهل سنت یا صحاح سته و تمامی کتب اربعه شیعه را ایرانیان نوشتند . ( چیزی که بسا ذکرش در اینجا جالب باشد اینکه خود ابن خلدون با وجود اینکه ایرانی نبوده است بر اساس تحقیقات محققی عرب با نام محمود اسماعیل در کتاب " نهایه اسطوره، نظریات ابن خلدون مقتبس من اخوان الصفاء " ، بخش مشبعی از افکار خویش را از جماعت ایرانی اخوان الصفا اخذ کرده است ؛ این سخن به نقل از مدخل ابن خلدون در ویکی پدیا فارسی گفته می آید ).
جرجی زیدان ، مورخ معاصر عرب ، هم در خصوص اینکه اکثر دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند ؛ در کتاب تاریخ تمدن اسلام خود ، چنین می گوید : « همین که زبان عرب رو به فساد گذارد و قرائت ها مختلف شد خلفا به جمع آوری و تدوین قرآن برخاستند و بیشتر کسانی که با این عملیات همراه شدند ملل غیر عرب ( موالی ) بخصوص ایرانیان بودند که در آن روز تمدن و فرهنگ مهمی داشتند و عربها هم این را می دانستند و این از احادیث نبوی است که می فرماید : اگر دانش به آسمان آویخته باشد مردمی از ایران به آن دست می یابند . ... چنانکه گفتیم بیشتر مفسران و دانشمندان مانند وهبه بن منبه ، از راویان با سابقه اسلام و مفسران نامی ، از نژاد و تبار ایرانیان بوده است » . ( زیدان ، 1386 : 447 ) .
البته ابن خلدون و جرجی زیدان به نام دانشمندان زیادی اشاره نکرده است لذا ما در زیر نام تعدادی از دانشمندان برجسته ایرانی در تمدن اسلامی را به نقل از مقاله " سهم دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی " نگاشته محمد جواد شریعت که در یادنامه شیخ طوسی انتشار یافت ، با اندکی تغییر و تلخیص ، ذکر می کنیم :
در علم قرائت : نافع بن عبدالرحمن بن ابی نُعیم (یا ابی رویم) (م 169)، عبدالله بن عامر (م 118)، عاصم بن ابی النّجود معروف به ابن ابی النّجود (م 154)، عبدالله بن کثیر (م 120)، ابو عمرو بن العلاء (م 145) حمزة بن حبیب (م154 یا 158)، و ابوالحسن علی بن حمزة الکسائی (م 189)
در علم تفسیر : محمد بن جریر طبری (قرن سوم)، عبدالسلام قزوینی (قرن چهارم)، ابوعلی سینا (قرن چهارم)، ابو زید بلخی (قرن چهارم) ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458)، ابوالحسن علی بن محمد کیاهراسی طبری (م504) قطب الدین راوندی (م 573)، ابو الفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (م 548)، امام ابوعبدالله فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی (م606)، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (م 538)، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی نیشابوری (م412)، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری نیشابوری استوائی (م465)، حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی طوسی (م 505)، رشید الدین ابوالفضل میبدی (در سال 520 تفسیر خود را نوشت)...، ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شیرازی دیلمی (522-606) ابن شهر آشوب (583)، شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (385-460)، ابن ادریس حلی از نوادگان دختری شیخ طوسی (578)، ابو الفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی (متوفی در حدود 522)، ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548)
درعلم حدیث : ابن المبارک (م 181)، در خراسان عبیدالله بن موسی الکوفی (قرن دوم)، مسدد بن مسرهد بصری (قرن دوم)، امام محمد بن اسماعیل بخاری (م 256)، ابوالحسن مسلم بن الحجاج نیشابوری (م261)، ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی (209-273)، ابی داود (م275)، ترمذی (279)، نسائی (م303)، ابو حاتم محمد بن حبان سمرقندی (م 354)، ابویعقوب السرخسی (م429 ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن ششم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی (م 329)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن ، بابویه قمی (م 381) و محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (385-460).
در علم فقه : پیشوای اهل رأی ابو حنیفه نعمان بن ثابت (80-150)، مالک بن انس که بعضی او را از موالی دانسته اند (97-179)، احمد بن محمد بن حنبل (164-241)، ابو سلیمان داود بن علی بن داود اصفهانی (م270)، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (224-310)، ابوعبدالله البرقی القمی از اصحاب امام ابوالحسن علی الرضا (م 202)، حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی. وعبدالغافربن عبدالرحمن الدینوری، محمد بن علی قفَّال چاچی (م 365) ابوعلی حسن بن قاسم طبری (م 305)، احمدبن عمر بن سریج (م 306)، ابو اسحق مروزی (م 340)، ابو الحسن علی بن محمد الماوردی (450)، عبدالله بن داود سجستانی (م 316)، ‌شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی (483)،‌سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی بکر الامدی (م 631)، ‌ شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460).

در علم کلام : ابوحامد اسفراینی (م 406)،‌ ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (م 403)،‌ ابوبکر ابن فورک اصفهانی( م 406)،‌ ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی (م 303) و پسرش ابوهاشم جبائی (429)،‌ ابوزید احمد بن سهل البلخی (م 322)، ‌ابوالقاسم عبدالله بن احمد الکعبی البلخی (م 319)،‌ قاضی عبدالجبار قاضی القضاة ری (415)،‌ ابومنصور ماتریدی (م 333)،‌ شیخ طوسی (385 ـ 460)،‌ ابوالقاسم حسین بن محمد اصفهانی معروف به راغب (م 502)،‌ نصیر الدین ابوالرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین رازی (585)، ‌امیر ابوالمعالی محمد بن عبیدالله (م در حدود 500)، ‌سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، سیف الدین ابوالحسن علی بن محمد الآمدی امام الحرمین (م 478)، شمس الاسلام عماد الدین کیای هراسی طبری (م 631)، حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (م 505)،‌ ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم شارستانی (شهرستانی) (م 548)،‌ امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی (م 606).

در علوم عقلی و ریاضی و نجوم و طب و ... : ابراهیم بن حبیب الفزاری ریاضی دان (م 183)،‌ نوبخت ایرانی و پسرش ابو سهل خرشادماه منجم و ریاضی دان،‌ احمد بن عبدالله بن حبیش الحاسب المروزی ریاضی دان (م 220)،‌ ابوعبدالله محمد بن موسی الخوارزمی ریاضی دان (198 ـ 218)،‌ ابوالعباس فضل بن حاتم النیریزی ریاضی دان (م 309)،‌ بنی موسی بن شاکر خراسانی یعنی محمد و احمد و حسن پسران موسی که خود موسی هم در علم هندسه مشهور بوده است. ابوالعنبس محمد بن اسحق الصیری (م 275)،‌ ریاضی دان و منجم،‌ عمر بن الفرخان الطبری ریاضی دان،‌ ابومعشر جعفر بن محمد بلخی (م 272)،‌ احمد بن الطبیب السرخسی حکیم و ریاضی دان (م 286) و ابو زید احمد بن سهل البلخی متکلم و حکیم معروف (م 322) ثابت بن قره الحرانی ( 211ـ 288)،‌ جورجیس بن بختیشوع جندی شاپوری طبیب،‌ ابوزکریا یوحنا بن ماسیویه طبیب‌ (م 243)،‌ حنین بن اسحاق العبادی طبیب. ابن رین طبری طبیب که تا سال 224 دبیر مازیار بن قارن بود. محمد بن زکریا رازی فیلسوف و طبیب و عالم طبیعی (251 ـ 313)،‌ ابونصر محمد بن محمد الفارابی الخراسانی فیلسوف بزرگ (259 ـ 339)،‌ ابوالحسن شهید بن حسین بلخی متکلم و حکیم (م 325)،‌ ابوسلیمان محمد بن طاهر الجستانی المنطقی فیلسوف و منطقی (وفات بعد از 391)،‌ ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه فیلسوف (م 421) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم و طبیب مشهور (370 ـ 428)،‌ ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف شاگرد ابوعلی سینا (م 458)، ابو منصور محمد بن طاهر بن زیله اصفهانی عالم ریاضی (م 440)،‌ اخوان الصفا،‌ ( که ابن خلدون بسیاری از نظرات خود را از اخوان الصفا اخذ کرده بود ) .ابوالوفا البوزجانی ریاضی دان (228 ـ 378)،‌ ،‌ ابوجعفر الخازن خراسانی ریاضی دان (وفات او بین 349 ـ 360 است)،‌ ابو سعید احمد بن محمد الجزی منجم و ریاضی دان (م 414)،‌ (م 414) ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر الصوفی الرازی منجم و ریاضی دان (291 ـ 376)،‌ ابوالحسن کوشیار بن لبان گیلی از منجمین بزرگ، ‌ابو نصرحسن بن علی القمی از منجمین بزرگ،‌ابوالعباس احمد بن محمد السرخسی از منجمان و اطباء (م 346) ،‌ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی دان (362 ـ 440)،‌ ابوالحسن احمد بن محمد الطبری طبیب بزرگ قرن چهارم و ابو منصور حسن بن نوح القمری البخاری طبیب،‌ علی بن عباس مجوسی اهوازی طبیب (م 384)،‌ ابو سهل عیسی بن یحیی الجرجانی طبیب و حکیم (م 403)،‌ شاپور بن سهل گندی شاپوری علام طبیعی و گیاه شناس (م 255)، ‌ابو منصور موفق بن علی هروی نویسنده کتاب الابنیه عن حقائق الادویه،‌ قاضی ابوالحسن عبدالجبار بن احمد الهمدانی شیمی دان (م 415)،‌ ابوالعباس لوکری مروزی فیلسوف،‌ ابوالفتح میهنی حکیم و فقیه (م 527)،‌ حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (509 یا 517) ،‌ شهاب الدین یحیی بن حسن السهروردی فیلسوف بزرگ ایران (549 ـ 587)،‌ امام فخر رازی متکلم بزرگ (543 ـ 606)،‌ بهاء الدین ابوبکر محمد بن احمد الخرقی المروزی ریاضیدان (م 533)،‌ شرف الدین طوسی ریاضی دان (م 609)،‌ ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به «ابن فنذق» حکیم و ریاضی دان (م 565)، ظهیر الدین ابوالمحامد محمد بن مسعود الغزنوی ریاضی دان،‌ ابن ابی الصادق نیشابوری ملقب به بقراط الثانی طبیب،‌ سید اسماعیل جرجانی طبیب (م 531).
کسانی را که نام برده شدند از مشاهیر علمای ایران تا نیمه قرن پنجم بودند و اگر بنا باشد در تمام قرون اسلامی و در تمام علوم نام یک یک آنان و کتب آنها ذکر شود از مجال یک مقال و حتی حوصله یک کتاب بیرون است و طالبان باید به کتب رجال و تاریخ ادبیات و تاریخ علوم مراجعه نمایند .
به هر روی بیان شد که با روی کار آمدن عباسیان روند تبدیل امپراطوری اسلامی به تمدن اسلام و ایران آغاز می شود. البته در میان خلفای عباسی کسی که بیشترین نقش را در تبدیل امپراطوری به تمدن ایفا کرد و او را می توان بنیانگزار تمدن اسلام و ایران نامید ، عبدالله مامون است . مامون که از مادری ایرانی متولد شده بود ، دست به اقدامات علمی - فرهنگی گسترده ای زد که مهمترین آنها تاسیس بیت الحکمه به تقلید از جندی شاپور بود . بیت الحکمه نقش اساسی در انتقال علوم از دیگر تمدن ها به جهان اسلام و بومی ساختن آن ایفا نمود . مامون خود نیز به مسایل علمی به شدت علاقه مند بود و طرفدار مکتب عقل گرای معتزلی بود.
در خصوص عهد مامون می توان به کتاب عصر المامون به قلم احمد فرید رفاعی و کتاب عصر الاسلام الذهبی المامون العباسی اثر علی محمد راضی مراجعه نمود . ( البته نگاه ما به مامون یک نگاه تاریخی است نه نگاه اعتقادی ورنه از دید اعتقادی او فردی غاصب است . در واقع در مورد او می توان همانی را گفت که امام باقر علیه السلام درمورد عمر بن عبدالعزیز ، خلیفه اموی ، فرمود : در زمین او را آفرین می گویند و در آسمان نفرین ) .
تمدن اسلام و ایران در طی قرون سوم ، چهارم و پنج و حتی شش هجری دوران شکوه و شوکت خویش را گذراند اما کم کم با گسترش تعصبات مذهبی و بلند شدن چماق های توهین و تکفیر و بستن راه تعقل و تاویل آزادانه قرآن ( قرآن یا جهان تدوین ، روح و صورت تمدن اسلامی بود که همه چیز تمدن اسلامی حول آن شکل گرفته بود و می چرخید و تاویل آزادانه قرآن ، ، موتور محرک این گردش و پویش بود ) . همچنین طرد تفکرات عقلی - معتزلی و نیز توجه بیش از حد و افراطی به نص و متن مقدس و " نص بس " شدن و بی توجهی یا کم توجهی به علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی و فنی ، به عنوان نمایندگان جهان هستی یا قرآن تکوین ، موجبات قرار گرفتن تمدن اسلام و ایران در ورطه اضمحلال و نابودی شد. ( در تفکر اسلامی قرآن و جهان معادل هم اند از این رو به قرآن ، جهان تدوین و به جهان ، قرآن تکوین هم می گویند و معتقدند قرآن قول خدا و جهان فعل خدا و لذا هر دو محترم و مهم اند و باید اهتمام یکسان بدیشان داشت . اما در گذشته زمانی که یکی پای دگری ذبح شرعی شد انحطاط تمدن آغاز شد ) .
البته در انحطاط و اضمحلال تمدن اسلام و ایران ، مساله به حاشیه راندن ملت ایران ( که تنها ملت متمدنی بودند که یک سر و با تمام وجود اسلام را پذیرفت ) و همچنین مساله ورود اقوام زرد پوست از صحراهای آسیای میانه به جهان اسلام و به دست گرفتن زمام امور ، نقش اساسی داشت ؛ زیرا این اقوام بدوی ، مرد شمشیر و خون بودند نه مرد خامه و اندیشه و بدیهی است که نسبت به عقلانیت و دانش و ارزش آن ، شناخت درستی نداشتند و همین امر ، از جمله مهمترین عوامل پژمردگی و سپس فروپاشی تمدن اسلام و ایران شد . به گفته یکی از نویسندگان « مسیحیت فقط با اتحاد با مظاهر عهد باستان ، معنی و عظمت می یابد ، به همین جهت وقتی در نزد قبطیان و حبشیان باشد مسخره می نماید . اسلام تحت سیطره فرهنگ ایرانی و یونانی رونق و رواج گرفت ، ولی در دست ترکان بدل به بربریتی ویرانگر شد » ( به نقل از اونامونو ، 1380 : 162 ) .
البته مهمتر از حمله این زردپوستهای آسیای مرکزی ، حمله قوم مغول بود .
هجوم وحشیانه قوم مغول که حقیقتا یکی از عجایب تاریخ بشر است نقش زیادی در زوال تمدن اسلام و ایران داشت . اما به دلیل ریشه دار بودن این تمدن و تقید مسلمانان به دین و فرهنگ خود تمدن اسلامی کاملا نابود نشد و در این دوره نیز بزرگانی چون مولوی ، سعدی ، ابن عربی ، خواجه نصیر ، ابن خلدون و حافظ شیرازی ظهور کردند .
بنابراین اگر بخواهیم تاریخ مشخصی را برای نابودی تمدن اسلام و ایران مطرح کنیم باید هجوم تیمور گورکانی را مطرح کنیم .
تیمور تاتار ، با سه هجوم معروف سه ساله پنج ساله و هفت ساله به جهان اسلام و ایران ، در اواخر قرن 14 میلادی ، اندک جان باقی مانده در پیکر رنجور تمدن اسلام و ایران را گرفت و فرشته مرگ این تمدن شد. بدین ترتیب سومین تمدن بزرگ و اثرگذار و محوری تاریخ بشر به پایان کار خود رسید ، ولی آهسته آهسته تمدن بزرگِ جدیدی در آن سوی عالم با نام تمدن غرب مدرن ، کار خود را آغاز کرد.



منابع :

1-ابن خلدون ، عبدالرحمن (1388) مقدمه ابن خلدون . ترجمه محمد پروین گنابادی (جلد دوم ) . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
2-اونامونو ، میگل د ( 1380 ) درد جاودانگی ( سرشت سوگناک زندگی ) ترجمه بها الدین خرمشاهی . تهران : انتشارات ناهید .
3-توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.
4-زیدان ، جرجی ( 1386 ) تاریخ تمدن اسلام . ترجمه علی جواهر کلام . تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر
5- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم
6- فیاض ، علی اکبر ( 1378 ) تاریخ اسلام . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
7- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
8- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.

 



4- تمدن غرب مدرن ، چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ:

اگر تاریخ انقراض تمدن ایران و اسلام را در اواخر قرن 14 میلادی و همزمان به حملات تیمور لنگ به جهان اسلام بدانیم . برآمدن غرب مدرن را هم باید در همین سالها دانست .
غرب مدرن چهار پایه اصلی دارد : الف) رنسانس که در ایتالیا آغاز شد . ب) اصلاح دینی که از آلمان آغاز شد . ج ) انقلاب کبیر فرانسه . د ) انقلاب صنعتی که از انگلستان آغاز شد .
الف ) رنسانس :
شکوفایی هنرها و علم بین قرن چهاردهم و شانزدهم را گاهی به صورت مخفف و کوتاه شده آن رنسانس می خوانند « ریشه های رنسانس در کشف مجدد بخشی از گذشته اروپا قرار داشت که در قرون وسطی تحت الشعاع تمدن مسیحی قرار گرفته بود . رافائل با نقاشی های خود در بزرگداشت فلاسفه یونان کوشید و نویسندگان طرفدار شرف انسانیت ( هیومانیستها ) نیز شیوه سیسرو را در ارائه متونی وزین به زبان لاتین وجهه همت خود قرار دادند . تولد دوباره آموزهای کلاسیک چیزی بود که اطلاق واژه رنسانس را به آن باعث گردید . با این همه مهم ترین گواه عملکردهای رنسانس هنرهای آن بود . رنسانس در هنرهای نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و شعر آثاری آن چنان زیبا از خود باقی گذاشت که قرن ها میزان و معیار سنجش زیبایی به شمار می رفتند . » ( رابرتس ، 1386 : 462 ) .
رنسانس همانطور که بیان شد در قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. به‌ندرت در دوره‌ای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع می‌پیوندد؛ حال‌آن‌که این قرن‌ها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیت‌های بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیت‌هاست، زیرا رنسانس پایه‌های اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدن‌های کنونیِ غرب را بنا نهاد.
به تعبیری دیگر ، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسان‌مداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار می‌رود و یک جنبش مردم‌سالارانه به‌وجود می‌آید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح می‌شود و رنسانس به‌وجود می‌آید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطب‌نما، اختراع تلسکوپ و...

تاثیر تمدن اسلام و ایران بر رنسانس اروپایی :
از قرن یازده میلادی همه کوشش اروپاییان مصروف ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان اسلام گردید و چون آن زمان زبان های اروپایی هنوز قادر نبود محتوای علمی و فلسفی را در خود جای دهد و به اصطلاح فقط زبان محاوره بود ، لذا ترجمه ها به لاتین صورت می گرفت از جمله کتابهای : « حساب ، ریاصیات ، هیات و نجوم موسی خوارزمی ؛ مساحه الاشکال پسر موسی بن شاکر ؛ رسائل ابومعشر بلخی و محمد بن جابر تبانی ؛ هیات فرغانی ؛ صور عبدالرحمن صوفی اصفهانی ؛ مناظر و مرائا و رساله باد و باران یعقوب کندی ؛ نزهه المشتاق ادریسی ( در جغرافیا ) ؛ تقویم البلدان ابوالفدا ؛ کامل الصناعه ( در طب ) ؛ و سایر کتب علی بن عباس مجوسی پزشک مخصوص عضدالدوله دیلمی ، ابن بطریق ، ابن بیطار و کتاب حاوی و طب منصوری محمد بن زکریای رازی ؛ قانون ابن سینا ؛ کتاب جراحی و کتاب التریاق ابوالقاسم زهراوی ؛ کلیات ابن رشد اندلسی ؛ رساله های فارابی و ابن سینا در فلسفه ؛ مقاصد الفلاسفه غزالی و بسیاری دیگر پس از اختراع فن چاپ ، برخی از کتب مزبور مکررا چاپ گردید ، مثلا کتاب قانون ابن سینا ... در همان سالها سی بار چاپ گردید . ترجمه و نشر کتابهای مسلمین ، برخلاف شدت عمل کلیسا ، آشکار و نهان تا قرون چهارده و پانزده میلادی با شتاب ادامه یافت . ( آراسته خو ، 1386 : 459 ).
رنسانس و کشف انسان :
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسه‌های غبار گرفته ساختمان‌های قدیمی را جستجو کردند و دست‌نوشته‌های یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشته‌های باقی‌مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرون ، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آن‌ها تقریباً تمام دست‌نوشته‌هایی را که امروز موجود است، یافتند.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشته‌های کلاسیک، به ارزش‌های فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته بیزانس.
آنچه تذکرش ضروری است اینکه رنسانس در جنب کشف طبیعت بیرونی ، به موفقیتی بزرگتر نیز نایل گردید : نخستین بار در این دوره تمامی طبیعت کامل انسانی کشف شد و در معرض روشنایی قرار گرفت « این دوره چنانکه دیدیم نخست فردیت را شکوفا ساخت و سپس فرد را بر آن داشت که منتهای کوشش را برای پژوهش همه جانبه در خویشتن به عمل آورد » ( بورکهارت ، 1376 : 289).
رنسانس و شخصیت فردی :
منش دولتهای ایتالیایی اعم از جمهوری و استبدادی علت اصلی – هر چند نه یگانه علت – شکوفایی شخصیت به معنی مدرن انسان ایتالیایی است ؛ و انسان ایتالیایی به همین جهت نخستین فرزند اروپا شده است « در قرون وسطی چنین می نمود که آدمی در حال رویا یا نیمه بیداری به سر می برد : هر دو جهت آگاهی او – آگاهی معطوف به درون و آگاهی معطوف به بیرون – در زیر پرده ای واحد قرار داشت . تار و پود این پرده از ایمان دینی و شرم و حجب کودکانه و وهم و خیال تشکیل یافته بود و از خلال آن جهان و تاریخ به رنگهای عجیبی نمایان بود ... این پرده نخستین بار در ایتالیا از میان بر می خیزد و آدمی آغاز می کند به اینکه دولت و جامعه و همه چیزهای این جهان را به طور عینی و چنانکه براستی هستند مشاهده کند » ( بورکهارت ، 1376 : 135 ).
عامل دیگر در رواج رنسانس گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث می‌شد دسترسی به کتب راحت‌تر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشه‌های انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر این‌ها در دوره رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... می‌توانستند بخوانند.
همچنین رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارت‌های دوران رنسانس جنبه بین‌المللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازه‌ای بود که منجر به تکامل روش‌های مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقه متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیش‌ترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراج‌گیری آن‌ها قرار می‌گرفتند. افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و ماده‌گرایی نبود.
انقلاب کوپرنیکی وآغاز انقلاب های فکری و علمی :
انقلاب کوپرنیک را باید سرآغاز انقلاب های فکری و علمی دوران رنسانس و حتی بعد از رنسانس دانست انقلاب هایی نظیر انقلاب گالیله ، انقلاب دکارت ، انقلاب کانت ، انقلاب داروین ، انقلاب مارکس و انقلاب فروید از این جمله اند .
کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. این نظرانقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. « نظریه کوپرنیک در کتابش با نام گردش اجرام آسمانی در 1543 انتشار یافت تا آنجا که ابزارهای موجود او را برای مشاهده توانا می ساخت نظریه اش درست بود . فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود »( لوکاس ، 1368 : 86 ).فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود اما با سرعت کم و با مقاومت های بسیار اما سرانجام جهان راهی جز تسلیم در بابر حقیقت نیافت .
رنسانس در یک جمله :
دکتر شریعتی در خصوص رنسانس می گوید : « رنسانس تنها یک طغیان علیه قرون وسطی نیست بلکه عکس العملی است همگانی که روح جامعه را بکلی عوض کرد و روح دیگر در آن دمید »(شریعتی ، 1375 : 16 )
ب) اصلاح دینی :
وضع مردم در آستانه اصلاحات دینی :
در قرون وسطی زندگی اکثریت اروپاییان حول محور کلیسا می چرخید « در دورانی که مردم به دلیل حوادث ، سوء تغذیه ، نبود دانش پزشکی و بیماری هایی چون طاعون عمر کوتاهی داشتند مضمون رستگاری خیلی مورد توجه بود آیا بعد از این زندگی کوتاه و احتمالا دشوار ، انسان نجات می یافت و خداوند برای زندگی جاودان در بهشت انتخابش می کرد ؟ این وعده مسیحیت بود ، ولی همیشه سئوالاتی باقی می ماند : چگونه می توان اطمینان پیدا کرد ؟ برای دستیابی به رستگاری چه باید کرد ؟ کلیسا پاسخ های متعددی ارائه می داد ، ولی همه به یک نتیجه می انجامید : از قوانین اطاعت کنید . این قوانین شامل ده فرمان و دستورات و محدودیت های دیگر انجیل بود » ( فلاورز ، 1381 : 17 ).

دلایل کلی اصلاحات دینی :
- سفرهای اکتشافی از پنجاه سال پیش از این دوره به سرزمین‌های آفریقا، خاور دور و آمریکا درهای زیادی را به روی اروپائیان گشوده بود. آشنایی با فرهنگ‌های پیشرفته، دستیابی به معادن دست نخورده، گسترش تجارت و...
-اختراع ماشین چاپ و در نتیجه متداول شدن کتاب که در آگاهی مردم تأثیر به سزایی داشت.
-شروع جنبش‌های انسان گرایانه در اروپا
-باطل شدن برخی مضامین مسحیت با پیشرفت علم از جمله گرد بودن زمین، کشف مناطق جدید و...
-شکاف‌های پیشین در جامعه مسیحیت کاتولیک که منجر به ایجاد دو مرکز مذهبی و حضور دو پاپ شده بود (اواخر قرن چهارده و اوایل قرن پانزده میلادی)
-فساد در دستگاه کلیسا و انجام رفتارهای ضد دینی از قبیل: فروش عفو برای گناه کاران، تجمل گرایی و...
-انزجار مردم از دخالت همه جانبه کلیسا در تمام جوانب زندگی مردم
علل اصلاح طلبی لوتر :
پاپ لئون دهم که برای اتمام بنای کلیسای سن پیر در روم پول کافی نداشت « بر آن شد که بوسیله بخشش گناهان وجهی به دست آورد . مقصود از بخشش گناه آن بود که مومنان می توانستند صدقه ای بدهند و آن را کفاره گناه خود بشمارند بدین ترتیب پولی که برای ساختن کلیسای سن پیر داده می شد سبب آمرزش گناهان بود ... علت دیگر اصلاح طلبی لوتر آن بود که برای جلوگیری از سو استفاده مذکور یعنی کسب وجوه از طریق بخشش گناهان دست به دامان لئون دهم زد اما پاپ حاضر به هیچ گونه اقدامی نشد لوتر ناچار به شورای عمومی کلیساها متوسل شد و سرانجام ناگزیر گردید که در ملا عام اعلام کند که حتی شورای عمومی کلیسا از خطا و لغزش مبری نیستند »(غفاری فرد ، 1387 : 257).
عقاید و آموزه های لوتر :
مارتین لوتر وجدان را در حدّ خدا برای انسان ارزش داد و با این وسیله، به فروش بهشت و بخشیدن گناهان که یکی از کارهای معمول و پردرآمد کلیسا بود حمله کرد. لوتر توبة از گناه را صرفاً تحول درونی معرفی می کرد و بس. « لوتر که با پریشان خاطری بسیار در اندیشه راه نجات بود ، به این اعتقاد رسید که پاسخ پرسشش در آیه 17 از باب اول رساله پولس به رومیان به این شرح آمده است : " عادل به ایمان خواهد زیست ". پس رستگاری آدمی به ایمان است نه کار نیک . این نظر زیر بنای آیین پر اهمیت پروتستان است که شرط رستگاری را تنها ایمان می داند . نظر لوتر طغیان علیه قدرت نظام یافته رسمی کلیسا بود و به شعار کسانی تبدیل گردید که از وضعیت حاکم بر کلیسا ناخرسند بودند و نقطه آغاز گسست رهبری فرهنگی کلیسا در جامعه اروپایی به شمار می رفت ».( لوکاس ،1368 : 66 ).
اختلاف اساسی پروتستان ها با کاتولیک ها را در سه موضوع مهم می توان خلاصه کرد: 1. تعریف ایمان؛ 2. خصائص باطنی عقیدة دینی؛ 3. آیین و رسوم ظاهری مذهب.
پیامدهای اصلاحات دینی :
اگر چه به نظر می آید جنبش لوتر در اصل یک جنبش اصلاح دینی و حرکتی دلسوزانه بوده باشد اما در واقع، حرکت لوتر مثال آن شخصی را تداعی می کند که از باران فرار کرد و زیر ناودان ایستاد. زیرا اولاً او شعائر دینی و مذهبی را شدیداً کاهش داد و دامنة نفوذ کلیسا را آموزش و پرورش و بسیاری از جاها کوتاه کرد، تا آنجا که مکاتب متعددی از دل این جریان جدایی دین و سیاست و سکولاریزم جوشید؛ و ثانیاً لوتر به این نکته تصریح می کرد که مردم برای امور دینی خود به پاپ احتیاجی ندارند و می توانند به مراتب پایین ترین نظیر اسقف اکتفا کنند. در حالی که اسقف ها را پادشاهان در ایالت ها تعیین می کردند. در نتیجه خواسته یا ناخواسته، مارتین لوتر امور دینی مردم را نیز به دست پادشاهان سپرد، و این شاهان بودند که از این پس بر دین و دنیای مردم تسلط یافتند؛ زیرا از آن پس، متصدیان امور مذهبی نیز مهره هایی در دست خود آنها بودند. لذا لوتری که به اصطلاح برای ایمان مردم قیام کرده بود کار را به جایی رسانید که دین و ایمان مردم هر منطقه را به دست سلطان همان جا سپرد.

ج ) انقلاب فرانسه :
علل انقلاب :
نخستین علت انقلاب « مساله مالی بود : جنگ های قرن هجدهم برای فرانسه بسیار گران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت ملت از سنگینی مالیات به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی کردند . علت دوم وضع بورژوازی بود این طبقه که تمکن مالی و سواد کافی داشت طالب تساوی مدنی بود و نمی خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می کرد و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت بقیه افراد ملت کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریبا سرف وجود نداشت . این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی تنزل نرخ ها و تخفیف مالیات ها می خواستند » ( دولاندلن ، 1373 : 195 ) توده‌ها تحت هدایت افرادی مثل “میرابو”، “مارا”، “دانتون”، “روبسپیر” و تأثیرپذیری از ایده‌های فیلسوفان عصر روشن‌گری به ویژه افرادی مثل “ولتر” و “روسو” علیه سلطنت مطلقة لویی شانزدهم طغیان کردند و در 14 فوریة 1789 “زندان باستیل” را که نماد استبداد خاندان “بوربون” بود، ویران ساختند.
با عقب‌نشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمده‌ای از قدرت را به دست گرفت. در فاصلة سال‌های 1790 - 1792 قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی “ژیروندَن”‌ها یعنی نمایندگان سرمایه‌داری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت. اینان در مجلس ملی فرانسه، قوانین بسیاری به نفع سرمایه‌داران به تصویب رساندند، اما فکر چندانی به حال توده‌های فقیر دهقانان و کارگران نکردند. از این رو موج اعتراضات اقشار فرودست، دوباره بالا گرفت و این‌بار نمایندگان جناح تندرو و بورژوازی که “ژاکوبن”‌ها نامیده می‌شدند به قدرت رسیدند. ژاکوبن‌ها و رهبر آنها “روبسپیر” « برای سرکوبی همه مخالفت ها قانون معروف به قانون مظنونین در سپتامبر 1793 از کنوانسیون گذشت . در این قانون از مظنونین چنین تعریف شده بود : تمام کسانی که با رفتار ، رابطه ها ، گفته ها یا نوشته های خود نشان می دهند که طرفدار جور و ستم ... یا دشمن آزادی اند . برای دادرسی مظنونین دادگاه انقلابی برپا شد . بین مارس 1793 و ژوئیه 1794 ، این دادگاه نزدیک به 2600 نفر را دادرسی و محکوم به مرگ کرد » ( بکر ، 1384 : 288 )
در دوران ژاکوبن‌ها علاوه بر اعدام ها و زندان ها ا اصلاحات ارضی به نفع روستاییان انجام شد اما مشکلات معیشتی مردم اغلب ادامه یافت و حاکمیت صاحبان سرمایه، جانشین حکومت فئودال‌ها و اشراف‌ گردید. توده‌های فقیر روستایی و شهری چون روند اوضاع را به نفع خود ندیدند، از حکومت ناامید شدند و دست از حمایت از آن کشیدند و جناحی از سرمایه‌داری فرانسه که از دست ژاکوبن‌ها ناراحت بود در 27 ژوئیه 1794 (9 ترمیدور) کودتایی علیه “روبسپیر” و “ژاکوبن‌ها” صورت داد و آنها را سرنگون و روبسپیر را اعدام کرد.
نقش تاریخی انقلاب فرانسه که توسط ژاکوبن‌ها کامل گردید، لغو امتیازات فئودال‌ها و اشراف، برقراری حکومت سرمایه‌داران به جای فئودال‌ها، بسط سکولاریسم و زمینه‌سازی برای ایجاد یک نظام دموکراسی لیبرال در فرانسه بود که تا سال 1794 میلادی، تقریباً موفق به انجام همة اینها گردید؛ هرچند که انقلاب، روندی پرفراز و نشیب و بسیار خونین و پرنوسان را طی کرد.
پیامدهای انقلاب :
انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمان‌های ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقة سرمایه‌داری فرانسه و به ویژه روشن‌فکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختی‌ها و مشقات و تلفات انسانی آن را توده‌های محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کنندة انقلاب و نیز نتایج و تبعات گستردة آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونة کلاسیک انقلاب‌های مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقة سرمایه‌داران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقة حاکم در فرانسه مطرح می‌گردد و نظام فئودالی و سیطرة اشرافیت منسوخ می‌گردد. انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال - مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و دارد و در تاریخ دویست سالة پس از انقلاب‌، روند کلی جامعة فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیشتر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعة فرانسه بوده است‌؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومت‌های مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیم‌های سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است.
حقیقت این است که با انقلاب 1789 فرانسه، روح انسان گرایانه ای که با رنسانس آغاز به گستریدن کرده بود ، در اروپا و حتی تمام جهان گسترش یافته بود.




د ) انقلاب صنعتی
اروپا پیش از انقلاب صنعتی :
اروپا در آستانه انقلاب صنعتی « مانند هر بخش دیگر از جهان جامعه ای روستایی بود . بیش از سه چهارم مردم آن در کشتزارها کار و زندگی می کردند . حتی در کشورهای بیشتر شهری شده ای چون انگلیس و فرانسه که پایتخت هایشان ، یعنی لندن و پاریس ، شهرهای پر جنب و جوش بودند ، از میان جمعیت چندین میلیونیشان تنها چند صد هزار نفر در شهرها و شهرک ها زندگی می کردند . صنعت هم در داخل و هم در خارج از شهرها وجود داشت اما در مقیاسی کوچک بود و کم تر از پنج درصد جمعیت اروپا را در بر می گرفت . بیش تر این صنعت در پیرامون کشاورزی می چرخید نظیر تولید پارچه از پشم خام و پنبه » ( کوریک ، 1381 : 9 ).

ماشین بخار :
انقلاب صنعتی عبارتست از دگرگونی‌های بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواسط قرن هجدهم از انگلستان آغاز شد.
این تحولات در هنگام صنعتی شدن کارخانه‌ها و صنایع رخ داده است، صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، چرا انقلاب صنعتی در انگلستان صورت گرفت « زیرا انگلستان در حالی که خاک خود را از ویرانگری جنگ مصون نگاه داشته بود در بر اروپا در جنگ های بزرگی پیروز شده بود ؛ زیرا بر دریاها تسلط یافته و به این وسیله مستعمراتی به دست آورده بود که مواد خام و کالاهای ساخته شده مورد نیاز آنرا فراهم می کردند ؛ زیرا ارتشها ، ناوگانها و جمعیت رو به افزایش آن بازاری رو به گسترش برای محصولات صنعتی عرضه می داشتند زیرا اصناف نمی توانستند پاسخگوی این تقاضاهای روزافزون باشند ؛ ... زیرا علم در انگلستان به وسیله مردانی هدایت می شد که تمایل عمل داشتند در حالی که در بر اروپا علم وقف پژوهش های مجرد و غیر عملی می شد و بالاخره به این علت که انگلستان دارای حکومت مشروطه ای بود که نسبت به منافع طبقه تجار و کسبه حساسیت داشت و به نحوی مبهم از این امر آگاه بود که تقدم در انقلاب صنعتی ، انگلستان را بیش از یک قرن رهبر سیاسی دنیای غرب خواهد کرد » ( دورانت ، 1370 : 907 ) . انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت. دو نتیجه مهم انقلاب صنعتی، گسترش استعمار اروپایی‌ها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود.
پیامدهای انقلاب صنعتی :
افزایش چشمگیر فراورده‌های کشاورزی و دامی از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی بود . اما در این جریان، کارخانه‌ها ی متعدد با دودکش‌های بلند و غلیظ جانشین دهکده‌های سبز و خرم روستایی شدند . رشد و گسترش کارخانه‌ها منجر به از بین رفتن جنگل‌ها و فضاهای سبز، افزایش دود و آلودگی هوا، بوجود آمدن کوه‌های زغال و توده فضولات بود.
در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب می‌شد که ماشین‌ها ی تازه به جای عده‌ای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه بیکار شدن عده‌ای از کارگران و هم چنین افزایش قیمتها به دلیل تغییر و تحولات صنعتی، فقر و تنگدستی بر آنها چیره شده و آنها ناچار بودند که برای سیر کردن خود و خانواده‌هایشان به گدایی و خوردن پسمانده غذاهای رستوران‌ها روی بیاورند. در شهر لندن ، که خاستگاه انقلاب صنعتی بود ، این معضل بسیار چشم گیر تر بود .


انقلاب صنعتی ادامه دارد :
انقلاب صنعتی اول در اواسط قرن هجدهم تا اواسط سده نوزدهم با استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان آغاز شد .
انقلاب صنعتی دوم از نیمه دوم سده نوزدهم تا جنگ جهانی اول را در بر می گیرد. شروع این انقلاب صنعتی از زمانی حدود تولید فولاد بسمر در دهه ۱۸۶۰ و اوج آن در تجهیز کارخانجات به برق، تولید انبوه و خط تولید در نظر گرفته می شود. انقلاب صنعتی دوم با توسعه خط آهن، تولید آهن و فولاد در مقیاس انبوه، کاربرد گسترده ماشین آلات در تولید کارخانه ای، افزایش شدید استفاده از نیروی بخار و ارتباطات الکتریکی مشخص می گردد. انقلاب صنعتی سوم با استفاده ار فناوری اطلاعات و اختراع کامپیوتر از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان هزاره دوم ، 2000 میلادی ، شکل گرفت و اکنون با انقلاب صنعتی چهارم روبه‌رو هستیم که پایه‌های خود را بر انقلاب سوم بنانهاده است: انقلاب دیجیتالی که از میانه قرن گذشته به جریان افتاده است. مشخصه اصلی این انقلاب تلفیق تکنولوژی‌های مختلف است به گونه‌ای که مرزهای بین فیزیک، دنیای دیجیتال و بیولوژی بسیار کمرنگ شده است.
انقلاب صنعتی چهارم هر روز تغییر و تحولی جدید را در زندگی انسان ایجاد می کند و بشر را در برابر شرایط و اقتضاآت جدید قرار می دهد .
ه ) تمدن غرب مدرن همچنان زنده است ؛ آیا امکان تحقق تمدن اشراق وجود دارد :
تاریخ جهان را عرصه تجلی و ظهور چهار تمدن دانستیم ، تمدن ایران هخامنشی ، که محور آن دوآلیسم لاهوتی بود و مظهر اسم جمالی ابتدایی خدا بود ، تمدن یونان و روم باستان ، که محور آن کاسموس گرایی بود و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا بود ، و تمدن اسلام و ایران ، که محور آن قرآن کتاب توحید بود و مظهر اسم جمالی پیش آمده خدا بود ، این سه تمدن همگی منقضی گشته اند ( گرچه آثاری از آنان باقی است ) ولی تمدن چهارم یعنی تمدن غرب مدرن ، که روح آن انسان گرایی است و مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست ، همچنان زنده و پویاست. باید توجه داشت که غرب مدرن علیرغم اشکالات و مشکلاتی که دارد همچنان می تازد .
گرچه ما امیدواریم تمدن اشراق که پنجمین تمدن تاریخ است و روح آن انسان گرایی ابراهیمی است و مظهر اسم اعظم خداست ، و با وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران نوید ایجادش ایجاد شده است جایگزین تمدن غرب مدرن شود اما حقیقت این است که این یک آرزو است و محقق شدن آن بستگی به عوامل متعدد و متنوعی دارد.
در حالی که تمدن غرب مدرن با مطرح کردن جهانی سازی که چیزی جز غربی سازی دیگر امم و ملل نیست عرصه را بر همه شبه تمدن ها تنگ کرده است و سعی دارد با تبدیل جهان به دهکده جهانی به کدخدایی غرب و با ارزش های فرهنگی - سیاسی - اقتصادی غربی ، جهان را یک سر غربی سازد و همانطور که فرانسیس فوکویاما گفته : « امروزه نظام لیبرال دمکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌است، که، همه کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند، آخرین حد تلاش‌ها و مبارزات ایده‌لوژوی‌های مختلف در نهایت در قالب ایدولوژی (لیبرال دمکراسی) سربرآورده‌است. بنابر این تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسب‌تری به عنوان آلترناتیو و یا بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد. » بنابراین در چنین شرایطی دم زدن از تمدن نو کاری سخت و صعب است . اما این کار صعب اگر به ناکارآمدیهای تمدن غرب مدرن آگاه شویم کمی آسان می شود

در واقع می توان با رفع اشکالات تمدن غرب مدرن ، که تمدنی عقل محور است ، تمدن جدیدی ایجاد کرد .که البته برای اینکار باید نیروی محرکه ای در تمدن جدید تعبیه کرد که با آن تمدن جدید حرکت کند به نظر می رسد این نیروی محرکه چیزی نیست جز ” عقلانیت آزاد قرآنی ” . عقلانیت آزاد قرآنی در پی استقرای دانش در قرآن تکوین که همان طبیعت یا فعل خداست و یافتن معادل آن در قرآن تدوین که همان قرآن کریم و قول خداست ؛ می باشد . ( البته در صورت تناقض میان این دو ، اولویت با قرآن تکوین یا طبیعت است که همان فعل خداست چرا که ما بی واسطه با آن مرتبطیم در حالیکه قرآن تدوین و قول خدا با واسطه به دست ما رسیده است ). یکی از مواردی که در تاریخ موجب شد تمدن اسلامی سابق آنچنان که شایسته است و بایسته است شکوفا و عالمگیر نشود مساله تفسیق و تکفیر نمی ماند . اساسا این تفسیق و تکفیر کمر اسلام را شکسته است .
به هر روی علاوه بر قرار دادن ” عقلانیت آزاد قرآنی ” به عنوان موتور محرک تمدن اسلامی . باید برای پیشبرد و تکامل درون زا جوامع اسلامی و حرکت خود پیش برنده برای تشکیل تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق از دو سویه به نقد و عیب گیری بپردازد . اول : در فروع دیانت به نقد و عیب گیری نسبت به سنت سلف صالح بپردازد و راه را برای به عرصه آمدن خلف اصلح آماده نماید .

گفتیم که نخست انتقاد و عیب گیری مسلمین باید از خود و سنت خودشان باشد . اما کار دومی که مسلمانان باید بکنند این است که بر اساس اصول اساسی اسلامی و حتی مشترکات ادیان ابراهیمی به نقد و عیب گیری نسبت به مدرنیته و تجدد غربی بپردازد . باشد که با این رویکرد و انتقاد دو سویه ضمن پیشرفت مادی از تکرار اشتباهات غرب و دچار شدن به دو مهلکه دنیای مدرن یعنی نیهیلیسم و پوچ انگاری و بحران معنا در درجه اول و ولنگاری و بی بندوباری اخلاقی و سقوط در نفسانیات در درجه دوم جلوگیری به عمل آورد و البته فقها هم نباید با متکلمان نو معتزله چونان رفتاری که با متکلمان معتزله قدیم کردند ، دوباره تکرار کنند و موجبات انحطاط و اضمحلال تمدن اسلامی را ایجاد کنند بلکه باید با واقع بینی به استقبال سخنان آنان روند و اگر نقد و عیب گیری هم می کنند با توجه به اقتضاآت زمان جدید باشد.
البته پیشنهاد ما به فقها هم این است که همانطور که سایر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی با تمسک به دو منبع که اولی طبیعت یا قرآن تکوین و دومی قرآن یا طبیعت تدوین است ، حرکت می کنند . فقها نیز از یک فقه ” مفصل و صعب و ثابت و دست و پا گیر ” به سوی ایجاد یک ” فقه مختصر و سهل و سیال و دست گیر ” حرکت نمایند و پیشنهاد ما برای این امر بدین صورت خواهد بود که علمای ما در ادله اجتهادی تنها به دو منبع ” قرآن و عقل” بسنده کنند و در ادله فقاهتی نیز تنها به دو اصل “برائت و تخییر ” کفایت نمایند . تا ان شاء الله باشد که بدین طریق تمدن اسلامی از این خمود و رکود و جمود و وضع حقارت بار و تو سری خور غرب و حتی بلوک شرق ، رهایی و نجات یابد . ( البته جا دارد این را بگوییم که این تفاوت میان فکر و فقه وجود دارد که در فکر و فلسفه و علم اولویت با طبیعت و جهان عین و عالم خارج است و بعد کار به تطبیق یافته های آن با قرآن می رسد اما در فقه و احکام شرعی اولویت با قرآن است و بعد باید به عقل پرداخت ) .
در پایان این را هم اضافه کنیم در کنار متکلمان نو معتزلی امروز ما به فیلسوفان بسیار احتیاج داریم و حقیقتا جای فلاسفه مستقل الفکر در تمدن اسلامی بسیار خالی است و کاری که یک فیلسوف مستقل الفکر می کند بسیاری مهم تر و زیر بنایی تر از متکلم ، ولو متکلم نو معتزلی باشد ، است و ما متاسفانه صدها سال است که فیلسوف جدی نداریم و دردا که گویا قصد هم نداریم دست از سر ابن سینا و ملا صدرا برداریم و خودمان مستقل و متناسب با زمان فکر کنیم .
به هر روی در پایان امیدواریم که کشورهای اسلامی ، چه عرب و چه ایرانی و ترک و مالایی و … بیش از پیش به هم نزدیک شوند چرا که یک کشور به تنهایی نمی تواند تمدن ساز باشد و چنانکه در تمدن اسلام و ایران متقدم و یا در تمدن غرب مدرن می بینیم باید مجموعه ای از کشورها با هم یاری و هم افزایی یکدیگر ایجاد تمدن نمایند ) به هر حال ان شاء الله جوامع اسلامی حال که دیرهنگام به حد پیشرفت مادی غرب رسیده اند حداقل کم اشکال تر و کم اشتباه تر بدان تکامل مادی برسند  تمدنی کامل است که در آن برهان و عرفان و قرآن جدایی ناپذیرند و ما آن را تمدن اشراق می نامیم که مظهر اسم اعظم خداست ، وارد کرده و زمینه را برای ظهور انسانیت کامل و انسان کامل که موعود همه ادیان است مهیا کرد .


منابع :
1-آراسته خو ، محمد (1386 ) وامداری غرب نسبت به شرق به ویژه اسلام و ایران در حوزه علم ، معرفت و دانایی.تهران : انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
2-بکر ، کارل لوتوس و فردریک دنکاف (1384) سرگذشت تمدن . ترجمه علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
3-بورکهارت ، یاکوب ( 1376 ) فرهنگ رنسانس در ایتالیا . ترجمه محمد حسن لطفی . تهران : انتشارات طرح نو .
4-دورانت ، ویل و آریل ( 1370 ) تاریخ تمدن .جلد دهم ( بخش دوم ) روسو و انقلاب . ترجمه ضیا الدین علایی طباطبایی . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
5-دولاندلن ، ش (1373 ) تاریخ جهانی جلد دوم از قرن شانزدهم تا عصر حاضر . ترجمه دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
6-رابرتس ، جان موریس (1386) تاریخ جهان ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ) ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
7-شریعتی ، علی ( 1375 ) تاریخ تمدن ( جلد دوم مجموعه آثار 12) . تهران : انتشارات قلم
8-فلاورز ، سارا ( 1381 ) اصلاحات . ترجمه رضا یاسایی . تهران : انتشارات ققنوس
9-غفاری فرد ، عباسقلی ( 1387 ) تاریخ اروپا ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ). تهران : انتشارات اطلاعات.
10-لوکاس ، هنری ( 1368 ) تاریخ تمدن جلد دوم از نوزایی تا سده ما . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
11-کوریک ، جیمز . آ ( 1381 ) انقلاب صنعتی . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
12-ویکی پدیای فارسی . مدخل اصلاحات پروتستانی ، انقلاب صنعتی و رنسانس .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

43)تاملی در تحولات سوریه

زریر عباسی

 

تحولاتی که طی سالهای اخیر در کشورهای عربی رخ داد و نام هایی چون بهار عربی ، بیداری اسلامی و...  به خود گرفت ، یکی از بزنگاههای بزرگ در برابر مسئولان کشور ما بود . خوشبختانه مسئولان در همه این تحولات نقش مثبتی ایفا نمودند و در کنار ملت های مظلوم و در برابر حکومت های مستبد و ظالم ایستادند و با این کار ، برگ زرین دیگری به دفتر تاریخ ملت ایران ، افزودند. اما در این میان یک کشور وجود دارد که وضع آن متفاوت است و مسئولان ما عملکرد خاصی در ارتباط با آن از خود نشان دادند که جای درنگ و تامل دارد و آن کشور ، کشوری نیست جز سوریه .

اعتراضات مردم سوریه از ابتدای سال 2011 در شهرهای مختلف این کشور و همنوا با دیگر کشورهای عربی شروع شد ، خواسته معترضان خلع ید از حزب بعث و نیز کناره گیری رییس جمهور بشار اسد از قدرت بود . متاسفانه این اعتراضات نسبتا آرام با شدیدترین وجه ممکن از سوی ارتش سوریه سرکوب شد . برخورد شدید و خشن ارتش سوریه در برابر تظاهرات مردمی به حدی بود که حتی خود بشار اسد هم در گفتگویی که با تلویزیون ایران داشت آن را پذیرفت و گفت که ما همه انسانیم و امکان خطا داریم .

آنچه در این مجال کوتاه می خواهم بیان کنم گزارشی از کشت و کشتارهای سوریه نیست که همه کم و بیش از عمق فاجعه ناک آن با خبریم و قطعا دیدن این همه آلام ملت سوریه و به ویژه دردها و رنجهای زنان و کودکان آنان ما را متاثر کرده است .  آنچه ما می گوییم این است که چرا مسئولان ما از حاکمی که مردمش او را نمی خواهند حمایت می کنند ؟

در واقع ما اینجا نمی خواهیم بگوییم که بشار اسد فردی است ظالم و ستم پیشه یا مستبد و خیره سر  و یا غیر مردمی ( که جانشین پدری است که خودش با کودتا برسرکار آمده )  بلکه فقط می خواهیم بگوییم آنچه عیان است این است که مردم سوریه تمایلی به بشار اسد ندارند ( شاید اصلا از قیافه او یا از نوع لباس پوشیدن یا اصلا از طریق حرف زدنش خوششان نمی آید ) خوب حالا که مردم کشوری حاکمِ خود را نمی خواهند ، چرا ما باید پشتیبان چنین حاکمی باشیم ؟ 

مگر غیر از این است که طبق بند 16 اصل 3 قانون اساسی ما باید نسبت به همه مسلمانان تعهد برادرانه داشته باشیم و از مستضعفان‌ جهان حمایت بی‌دریغ کنیم ؟ !

حال چه شده است که ما از فردی که مردمش او را ، به هر دلیلی که خود می دانند ،  نمی خواهند حمایت می کنیم ؟ چرا ما جوانان خود را به قتلگاه سوریه می فرستیم تا از فردی دیکتاتور حمایت کنند ؟

ممکن است عده ای بگویند رژیم بعث سوریه در جنگ ایران و عراق به ایران کمک کرد لذا ما باید خوبی او را جبران کنیم .

 خوب ، حرف درستی است ؛ اما آیا رژیم بعث از امکانات  خودش به ایران کمک کرد یا از امکانات ملت سوریه ؟ قطعا جواب این است که از امکانات ملت سوریه . پس ما دَینی از رژیم بعث به گردن نداریم که بخواهیم آن را  ادا کنیم بلکه اگر دَینی باشد و قبلا به صورت اهدای نفت جبران نکرده باشیم ، در قبال مردم سوریه است نه حکومت آن . ضمنا حتی اگر ما در قبال حکومت سوریه هم مدیون باشیم ، طی این چند سال حمایت از آن ، باید به احتمال زیاد بری ذمه شده باشیم .

شاید عده ای بگویند سوریه ستون فقرات محور مقاومت است و واسطه ارتباط ما با لبنان و خَم هلال شیعی است ، بنابراین نباید آن را به هیچ وجه از دست داد .  

خوب ، این هم حرف درستی است اما ما با چه قیمتی می خواهیم این واسطه و حلقه پیوند را حفظ کنیم ؟ آیا بهای آن برای ما مهم نیست ؟ آیا هدف می تواند وسیله را توجیه و تبرئه کند ؟ آیا سیاست اخلاقی و دینی ، چنین حکم می کند ؟

نمی دانم شاید این حرف ها در عالم سیاست خریداری نداشته باشد و حمل بر بی اطلاعی نویسنده از اقتضاآت جهان سیاست و سیاست بازی شود .البته  شاید راست بگویند اما باید توجه داشت که واقعیت این است که بیش از 70 درصد مردم سوریه اهل سنت می باشند و قابل پیش بینی بود که دیر یا زود  علیه حکومت اقلیت علوی خواهند شورید ( البته  به نظر می رسد که سفارت ایران در سوریه در انتقال اخبار و اوضاع این کشور به دولت متبوعش کوتاهی کرده است و همین موجب شده که دولت ایران در تحولات اخیر سوریه یک گام عقب باشد  ) بنابراین حتی اگر بر فرض هم شورش اخیر مردم سوریه سرکوب شود ، نباید آن را به معنای فیصله یافتن قضیه تلقی کرد ، بلکه باید آن را امری موقتی و مقطعی بر شمرد و منتظر ماند تا زمانی که دوباره این دمل چرکین سر باز کند . ( چنانکه در سال 1982 نیز مردم شهر حما علیه حزب بعث و حافظ اسد شوریدند ولی سرانجام با شدیدترین وضع ممکن و دادن هزاران و طبق برخی آمار دهها هزار کشته سرکوب شدند که بنا به گفته حجت الاسلام محتشمی پور سفیر سابق ایران در سوریه پس از این کشتار ، که گویا جرقه اش حمله رژیم بعث به مظاهر اسلامی بود ، امام خمینی پیام تندی به حافظ اسد داد و وی را از کشتار مردم و حمله به مظاهر اسلام بر حذر داشت . جالب است که رژیم بعث سوریه نه تنها اسلامی نیست بلکه با دین و آیین نیز مشکل دارد ) .

فی الجمله به نظر می رسد حتی اگر ما نگاه انسانی و اسلامی هم به قضیه سوریه نداشته باشیم . از دیدگاه منافع سیاسی هم بهتر است ما مناسبات خود را با ملت سوریه ، که بخشی از آنها علویان و شیعیان هستند ، تنظیم کنیم . به عبارت دیگر ما در درجه اول باید با  ملت سوریه رابطه خوب و برادرانه داشته باشیم و در درجه بعد با حکومت آن و لذا نباید گذاشت خدایی ناکرده نفرت و کینه ای از ایران و ایرانی به دل مردم سوریه بماند ( چنانکه بعضی از مردم سوریه در برخی تظاهرات خود پرچم ما را به آتش کشیدند ) .

در پایان ذکر این نکته نیز ضروری است نباید در قضیه سوریه با اتخاذ سیاست نادرست و غیر اخلاقی  سابقه خوبی که ملت بزرگ ایران به عنوان ملت مهر و مروت و مدارا در طول تاریخ در دفاع از مظلومان و مستضعفان داشته را مخدوش کرد .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

44)با پیروزی فلسطین تاریخ ورق می خورد .

نویسنده :

رضا مهریزی

( کارشناس ارشد ایران شناسی )

اخبار جنگ و ستیزی که چندی است در سرزمین فلسطین میان نیروهای مقاومت فلسطینی از یک سو و نیروهای صهیونیستی از دیگر سو آغاز شده است ، را همه شنیده و خوانده و دیده ایم . از جهتی شجاعت و قدرتِ بی سابقه نیروهای مقاومت را شاهدیم و از جهتی دیگر نهایتِ قساوت و شقاوت نیروهای صهیونیستی را نظاره گریم . شاید برای شماری ، این یک کشمکش عادی میان دو کشور ِدشمن ، شمرده شود . اما حاق حقیقت به پندار ما چیز دیگری است . حقیقتی که بدان قایلیم ، ثمره دیدِ تمدنی است و چنین می نماید که باید درگیری میان فلسطین و اسراییل را از جمله نقاط عطف جهان و یک واقعه آغازین و نمادین ، تلقی کرد .

توضیح بیشتر آنکه تمدن ها به زعم ما یا مظهر اسم جمالی حق اند ( که اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر دارند ) یا مظهر اسم جلالی حق اند ( که خواست ایجاد گری در اقلیم برون گوهر دارند ) از این منظر ما به چهار تمدن بزرگ و دامنه دار در تاریخ باور مندیم  : 1) تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالیِ ابتدایی حق است . 2) تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالیِ ابتدایی حق است . 3) تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالیِ انتهایی حق است . 4)  تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالیِ انتهایی حق است .

آنچه تحرک و ترقی تاریخ را ساخته نزاع ها و سپس نکاح های این چهار تمدن می باشد . اما مقصود اصلی ما این است که هر کدام از این تمدن های چهارگانه را حادثه و واقعه ای مبدا و اتفاقی منتها و پایان ، قلمداد می شود . مثلا تمدن ایران هخامنشی با روی کار آمدن کوروش ذوالقرنین در 559 قبل از میلاد شروع شد و در 330 پیش از میلاد با حمله اسکندر از میان رفت ؛ یا تمدن یونان و روم باستان با پایه گذاری دموکراسی توسط کلئیستنس در 508 قبل از میلاد آغاز شد و در 529 بعد از میلاد با بسته شدن آکادمی افلاطون به پایان رسید . تمدن اسلام و ایران با حکومت انوشیروان و پذیرش حکیمان فراریِ آکادمی افلاطون ( یعنی همان حدود 529 میلادی ) آغاز شد و با هجرت رسول اکرم (ص ) در 622 میلادی به چکاد خود رسید و با حملات  تیمور لنگ به ایران و شرق اسلامی و مرگ وی در سال 807 قمری یا 1405 میلادی به سرازیری و سرانجام رسید . تمدن چهارم با سقوط قسطنطنیه به دست عثمانی ( یعنی 1453 میلادی که تقریبا نزدیک حملات و مرگ تیمور است ) آغاز شد و تا اکنون ادامه یافته است . امروزه که از دید تعدادی از متفکران ،  تمدن غرب مدرن در سراشیبی سقوط یا استحاله شدن است ، پیروزی یا شکست هر گروه متخاصم در قدس و فلسطین ، که سرزمین مقدس تمام ادیان ابراهیمی است ، می تواند بیانگر و نمادِ پیدایش یک تمدن بدیع و یا تداوم ِترقی ِتمدن فعلی باشد.

در واقع مقصود آن است که در این ستیزه سر نوشت ساز اگر فلسطینیان و جبهه مقاومت پیروز شود ؛ این پیروزی به منزله آغاز تمدن مدرن اسلام و ایران است ( که پیش تر با انقلاب اسلامی ملت ایران در 1357/1979 طلایه هایش آشکار شده  ) ولی اگر فلسطین و جبهه مقاومت شکست بخورد و صهیونیسم غالب شود ، این به معنای تداوم تسلط تمدن غرب مدرن است که گروهی دیگر از اندیشمندان آن را بهترین تمدن و پایان تاریخ بشر می شمارند . امروزه بر عهده همه ماست ( اعم از مسلمین و غیر مسلمین و آنانی که دیدی تمدنی دارند و طرفدار اسم اعظم حق اند که مظهر آن تمدن مدرن اسلام و ایران است و در آن اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر و برون گوهر به صورت عادلانه ، نقش می بندد ) که با تمام وجود پشت ملت فلسطین خصوصا مردم قهرمان غزه و گروههای مقاومت فلسطین بایستند و با قدمی یا قلمی یا دِرَمی از آنها پشتیبانی و حمایت نمایند و آنان نیز که دیدی تمدنی ندارند ، در جهت جانبداری از مظلوم با هر چه دارند و می توانند ، به پا خیزند و بکوشند ؛ و در ضمن ، افزون بر کمکهای مادی و مالی ، با دعا و بُکا به درگاه باری تعالی پیروزی ملت فلسطین را استغاثه و تمنا کنند ؛ باشد که با پیروزی ملت فلسطین ، علاوه بر نجات ستمدیدگان و رهایی ایشان از ظلم ظالمان زمان ، برگی تازه نیز از تاریخ جهان رقم بخورد و بشر به ساحت تازه و نوین از سرنوشت خود پا بگذارد. ان شاء الله .

 

 

 

 

 بسمه تعالی

45)پیشنهاد ترجمه قرآن به فارسی سره

زریر عباسی

 

با وجود اینکه قرآن طی سالها ، بارها به زبان فارسی ترجمه شده است ولی اکثر این ترجمه ها از ترجمه کلمات کلیدی قرآن به فارسی اجتناب کرده و خود لغت عربی را به کار بردند . کلمات کلیدی مانند : حق و باطل ، غیب و شهود ، دنیا و آخرت ، برکت و نعمت و طریق و صراط و سبیل ، اسراف و تبذیر و تفاوت آنها با یکدیگر و از این دست کلمه ها که در فهم دقیق و عمیق قرآن برای فارسی زبانان اهمیت ویژه ای دارد . لذا پیشنهاد ما این است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، طی یک کار گروهی قرآن کریم را به فارسی سره ترجمه کنند تا امکان فهم ژرف تر و درست تر فارسی زبانان از کلام وحی میسر شود .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:22 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

32)تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

زریر عباسی

درآمد :

 جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقه مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریه مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد » علاوه بر مارکس ویتفوگل نیز نظریه استبداد شرقی را مطرح می کند که نظر ویتفوگل به طور خلاصه این است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی-اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است .

متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری که تا حدودی متاثر از ماکس وبر است و البته به اجمال به جامعه  شناسی تاریخی ایران بپردازیم . ابتدا می گوییم که به باور ما برای شناخت سیر تاریخی جامعه ایران باید به سه عامل توجه داشت : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

 

مبحث اصلی :

1- در خصوص جامعه ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛  نمونه بارز آن در دوره هخامنشی عزل گئومات مغ می باشد که به نظر برخی محققان جدید همان بردیای واقعی می باشد که به دلیل رعایت نکردن منافع بزرگان کشور ، عزل و داریوش یکم بجایش منصوب شد . در دوران اشکانی درست است که سلطنت ارثی است ولی بزرگان که در مجلس مهستان متمرکزند نقش زیادی در عزل و نصب شاه دارند .  مثلا : اشک دوازدهم یا مهرداد سوم وقتی ستمکاری و سفاکی کرد توسط بزرگان عزل و برادرش ارد بجایش منصوب شد . و یا وقتی که اشک پانزدهم یا فرهاد پنجم به دست مردم کشته شد و جانشینش ارد دوم نیز به دلیل ستمکاری باز به دست مردم کشته شد ( قتل پادشاه توسط مردم چیزی است که در ایران پس از اسلام تا دوران قاجار به هیچ وجه شاهد آن  نیستیم ) بزرگان ابتدا ونونه پسر فرهاد چهارم را به سلطنت گماشتند و چون از او ناراضی شدند اردوان سوم را به سلطنت انتخاب کردند . از این موارد در دوران اشکانی باز هم هست اما احصای آنها در مجال این مقاله نیست . فقط ما این موارد را بیان کردیم تا قدرت بزرگان در دوره اشکانی و عدم منوط و وابسته بودن آن به شخص شاه را نشان داده باشیم . در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود پیدا نمی کند و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد ..

2--یکی دیگر از نشانه ها و دلایل وجود طبقه مستقل از شاه در ایران باستان و از این رو متفاوت بودن آن با ایران پس از اسلام ؛ این است که ما در ایران باستان با مساله یی به نام اقطاع مواجه نیستیم که شاهان زمینهایی را به کارگزاران عموما نظامی خود در ازای انجام کارهایی بسپارند چرا که اساسا در عصر باستان آن زمین ها متعلق به طبقات ( بیشتر همان هفت خاندان ) بوده است و نیازی به واگذاری شاه نبوده ، در حالیکه در ایران اسلامی به دلیل هجوم اقوام مهاجم و از بین رفتن طبقات بومی ، شاهان زمین ها را به عنوان غنایم به کارگزاران خود واگذار می کردند .

3- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند . کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه که در تخت جمشید قرار دارد ، داریوش به نمایندگی از ارتشتاران و موبدان و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که " ایران را از دشمن و دروغ { گناه } و خشکسالی حفظ کند " - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره کشور می پرداختند..

4- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که بخواهد می دهد و از هر که بخواهد باز پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر بازخواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .  

5-البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم .. بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی و ایرانی به وجود نیاید و نکته جالب دیگر اینکه در ایران باستان چون معمولا ایرانی ها در راس کشور بودند ما با مقام وزارت قوی مواجه نیستیم ( به استثنای بزرگمهر ) و قدرت در دست شاهان ایرانی است و حاکم حکیم همان شاه فرزانه است . در حالیکه پس از اسلام منصب وزارت به دلیل عدم آشنایی شاهان مهاجم بسیار اهمیت می یابد و وزیر فرزانه جای شاه فرزانه را می گیرد و وزرای بزرگی چون خواجه نظام الملک ، خواجه رشیدالدین فضل الله و... ظهور می کنند که سر رشته اداره کشور در اختیار این وزیران است نه شاهان مهاجم . 

6-باید توجه داشت در دوره حکومتهای پس از اسلام نیز تا روی کارآمدن صفویه اکثرا دولتی نیرومند و فراگیر شکل نگرفت و این به دلیل تنوع اقلیمی ایران بوده است . مثلا علویان و آل زیار در طبرستان ، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان ، صفاریان در سیستان و... به هر روی تنوع اقلیم درونی ایران اقتضای حکومت مقتدر مرکزی دارد تا همه ساکنان اقلیم های مختلف را در زیر چتر واحد آورد و در برابر حرکتهای گریز از مرکز اقوام و قبایل بایستد .

نتیجه سخن :

مجددا خلاصه می گوییم که معتقدیم برای شناخت ویژگی های جامعه شناسی تاریخی ایران لحاظ سه عامل مهم است : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

در هر حال می گوییم که اولا : ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی خاص آن و نیز تهاجمات متوالی به ایران باید جستجو کرد. ایران کشوری در چهار راه حوادث عالم بوده است و محل عبور اقوام و ملل مهاجم و مهاجر بوده است .

در پایان این مطلب را اضافه می کنیم که ایران کشوری است که دارای 11 اقلیم از 13 اقلیم شناخته شده جهان می باشد . پس طبیعی است که اقوام مختلف در آن به طور مستقل و تقریبا بی نیاز از یکدیگر زندگی کنند و دارای نیروی گریز از مرکز قوی باشند . پس نیاز است که همواره یک حکومت مقتدر مرکزی وجود داشته باشد که این اقوام و طوایف را کنار هم جمع کند ( این مساله تنوع اقلیم درونی ایران بسیار مهم تر و به مراتب تاثیر گذار تر از مساله کمبود آب و نیاز به دخالت دولت در آب یابی و  آبیاری است ).    به هر ترتیب باید توجه داشت که حکومت مرکزی مقتدر سرشت و سرنوشت ایران است و اگر روزی قدرت مقتدر مرکزی دچار ضعف شود ایران یا از بیرون دستخوش هجمه و حمله خواهد شد و یا از درون از هم خواهد پاشید و یا دچار آشوب شدید داخلی می شود که تجربه نشان داده احتمال خطر دومی بیشتر است ؛ برای مثال :  وضعیت آشفته ایران در دوره احمد شاه دموکرات و یا اوضاع بحرانی کشور در برهه 1320 تا 1332 و نیز آشفتگی احوال ایران عزیز در دوره کوتاه ابتدای انقلاب ؛ که در هر سه برهه تاریخی در هر گوشه ای از کشور فرد یا گروهی علم طغیان علیه حاکمیت مرکزی برداشت نشانگر این مساله است  . بنابراین باید همواره حکومت مرکزی قوی و البته کارآمد و دلسوز و صالح و کاربلد سرکار باشد تا ایران ، ایران بماند ورنه مطرح کردن مسایلی چون فئودالیسم و دموکراسی از نوع غربی یا از این دست مسایل برای اداره کشور ایران ، زهر مهلکی است که عامل ضعف و تنش و در نهایت تجزیه و تحقیر کشور خواهد بود که ان شاءالله هیچ گاه رخ نخواهد داد . باید بدانیم که هر کشوری برای پیشرفت خود باید با لحاظ کردن ویژگی های جغرافیایی و جامعه شناسی تاریخی و مردم شناسی و حتی اسطوره شناسی و مذهبی و... به الگوی درونی برای پیشرفت دست یابد و راه پیشرفت لزوما از دموکراسی غربی نمی گذرد ، برای مثال می بینیم کشوری مثل چین بدون دموکراسی غربی به پیشرفت و قدرت شایان و روزافزونی دست یافته است . به هر روی امیدواریم ما نیز به چنین الگویی دست یابیم .

 

بسمه تعالی

33)نگاهی به دو نظریه در باب نیازهای انسان

زریر عباسی

پژوهشگر علوم انسانی

از نظریه هایی که در خصوص نیازهای آدمی مطرح است ، نظریه آبراهام مزلو (۱۹۰۸ ۱۹۷۰) روانشناس امریکایی است . در واقع باید نظریه سلسله مراتب نیازها که توسط وی ارائه شده را یکی از معتبرترین نظریه های مطرح در مورد نیازهای انسانی دانست. طبق این نظریه، نیازهای اساسی انسان عبارتند از:

نیازهای جسمانی اولیه (نیاز به غذا، پوشاک، مسکن و ... )

نیازهای ایمنی (نیاز به ثبات و رهایی از ترس و نگرانی )

نیاز به احترام (حرمت و مقام و موقعیت)

نیاز به خودشکوفایی.

نیاز به دانستن و فهمیدن (شناخت و درک پدیده ها )

نیازهای زیبایی شناختی (نیاز به زیبایی و نظم)

اگر نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبتاً خوبی ارضا شوند، مجموعه جدیدی از نیازها پدید می آیند که به طور کلی در زمره نیازهای ایمنی طبقه بندی می شوند. به همین ترتیب با ارضای نسبی هر سطح از نیازهای مذکور، نیازهای سطح دیگر مطرح می شوند؛ یعنی پس از ارضای نیازهای جسمانی و ایمنی، نیاز به عشق و محبت و تعلق پدیدار می شود و پس از ارضای این نیازها، نیاز به عزت نفس و احترام مطرح می شود. حتی اگر همه این نیازها ارضا شوند، باز هم اغلب می توان انتظار داشت که نارضایتی و بی قراری تازه ای به وجود آید، مگر آنکه فرد به انجام کاری مشغول باشد که آن کار برای شخص او مناسب است؛ برای مثال، اگر ذوق شعری دارد باید اشعار خوب بسراید و استعدادهای خود را شکوفا سازد. این نیاز به خود شکوفایی است که به «تمایل فرد به شکوفا کردن آنچه به صورت بالقوه در خویشتن دارد» و «تمایل وی به تکوین تدریجی و شدن هرآنچه شایسته شدنش را دارد»، اشاره می کند. در این سطح، بیشترین میزان تفاوت فردی، در میان افراد مشاهده می شود.

مزلو همچنین بر این باور است که ما باید در مقابل گرایش ساده لوحانه به جداسازی نیازهای شناختی و نیازهای کنشی مقاومت کنیم. در واقع به نظر مزلو، تمایل انسان به دانستن و فهمیدن نیز تمایلی کنشی به شمار می رود و در زمره نیازهای شخصیتی انگیزاننده قرار می گیرد. درباره نیازهای زیبایی شناختی در مقایسه با نیازهای دیگر، اطلاع کمتری در دست داریم. برخی از افراد با دیدن زشتی ها بیمار می شوند و با قرار گرفتن در محیطی زیبا بهبود می یابند و اشتیاق نشان می دهند؛ به طوری که اشتیاق آنها را فقط زیبایی ارضا می کند. طبق برخی شواهد این حالت از دوران غارنشینی تاکنون ادامه داشته است. تداخل پیچیده این نیازها با نیازهای کنشی و شناختی، تفکیک کردن دقیق آنها از یکدیگر را ناممکن می سازد. یکی دیگر از ضعف های نظریه مزلو بی توجهی به جایگاه خاص نیازهای جنسی در انسان و تأثیر آن در نوع جهتگیری های آدمی در زندگی فردی و اجتماعی و فکری اوست.

در خصوص چندی و چونی نیازهای انسان نظریات مختلفی در تمدن اسلامی و متفکران مسلمان وجود دارد که در این مجال ، به یکی از آنها می پردازیم .

ابتدا باید به این نکته توجه داشت که از این منظر نیاز و میل دو روی یک سکه اند انسان به چیزی که نیاز داشته باشد میل نیز پیدا می کند و به چیزی که مایل شده قطعا نیاز داشته است .

در این نظریه ،که تا حدودی صبغه فلسفی نیز دارد ، نیازهای انسان به قرار ذیل تقسیم بندی می شوند :

الف) نیاز به زیستن: که شامل حداقل چیزهایی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است از قبیل آب و نان و جان پناهی از گزند باد و باران و دیو و دد. به عبارت دیگر ، نیازهای طبقه اول و دوم هرم آبراهام مزلو ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، در این مرحله قرار می گیرند.

پس از ارضای نیاز به زیستن نوبت به ارضای نیاز به هستن می گردد.

ب) نیاز به هستن : که عبارتند از:

۱- نیازهای زیستی مرحله قبل ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، ولی با این تفاوت که سطح آن از مرحله پیشین که شامل حداقل لوازم و مسایل ابتدایی برای زنده ماندن است، فراتر آمده و زیادخواهانه تر و جاه طلبانه ترو تجملاتی تر، اعم از کیفی و کمی، شده است. ( مثل غذای آن ، سرپناه آن و... )

۲. نیاز به روابط متقابل با دیگر انسانها .

 

۳. نیاز به احترام و آبرو و عزت .

 

۴. نیاز به آرمان و آرزو و هدف .

 

۵. نیاز به خودشکوفایی و بروز استعدادها به منظور منشا اثر شدن و ایجاد نمودن .

 

۶. نیاز به کنجکاوی کردن به منظور کشف حقایق  .

 

۷.  نیاز به تفریح و سرگرمی و سرخوشی .

 

8.نیاز به لذایذ جنسی که بالاترین لذات است .

 

۹. نیاز به عصیان و سرکشی و طاغی شدن .

 

۱۰. نیاز به بازگشت و اعتذار و تائب شدن .

 

۱۱. نیاز به داشتن الگو و اسوه و ایده آل بشری

 

۱۲. نیاز به داشتن اعتقاد به نیرویی فرابشری و بن بست شکن و نجات دهنده در زمانهای صعب و دشوار .

 

۱۳. نیاز به باور جاودانه ماندن و همیشه ماندگار بودن و انوشگی .

 

14. نیاز به مساله و مشکل و چالش داشتن چرا که روح کمال جوی انسان سیری ناپذیر است و همیشه نیاز به مساله و مشکل دارد تا بتواند با حل و گذشت از آنها ترقی و تعالی یابد .

 

باید توجه داشت این چهارده نیاز در عرض هم قرار دارند و برخلاف نیازهای مزلو هرمی نیستند .

 

ج) نیاز به «چیستن» یا « تشخص » : که این نیاز از سنخ نیازهای قبلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در راستای تأمین نیاز به هستن را شامل می شود. در واقع در این مرحله انسان ها در جهتگیری خود برای تأمین نیاز به هستن ، که نیازهای چهارده گانه بودند که بر شمردیم ، می کوشند به گونه ای این نیازها را برآورد که او را در برابر دیگران متشخص سازد؛ به عبارت دیگر این نیاز را می توان " نیاز به تشخص" نامید که بر نیازهای چهارده گانه دو مرحله قبل حکومت دارد و حاکم است.

ما در بالا دو نوع نگاه به نیازهای انسان را بیان کردیم ولی بررسی انواع نظرات و نگرش ها به نیازهای انسان مجالی موسع و جداگانه می طلبد که در اینجا میسر نیست .

بسمه تعالی

 

عنوان مقاله :

34)بررسی بن مایه های فلسفی در ادیان ایران باستان

 

نگارنده:

زریر عباسی

کارشناس ارشد ایرانشناسی دانشگاه شهید بهشتی

 

 

 

 

چکیده :

بررسی تاریخ اندیشه از آنجا که موجب تشخص یک ملت می شود اهمیت بسزایی دارد متاسفانه اندیشه در ایران باستان به شکل دین و آیین بوده نه به شکل مکتب فلسفی لذا برای استخراج بن مایه های فلسفی آن لازم است آن را با فلسفه های یونانی انطباق داده استخراج نماییم .

در این مقاله ما می کوشیم بن مایه های فلسفی موجود در ادیان ایران باستان را به طور تطبیقی با اندیشه های یونان باستان به دست دهیم این کار را از آن جهت تطبیقی انجام می دهیم که اندیشه های ایران باستان نظم چندانی ندارد در حالیکه اندیشه یونانی انتظام خاصی دارد و ما می توانیم با انجام کار تطبیقی این کار را به فرجام برسانیم .

کلید واژه ها :

ادیان ایران باستان ، بن مایه های فلسفی ، اندیشه های فلسفی یونان

 

 

 

 

مقدمه :

 متاسفانه در کشور ما یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر فکر فلسفی در آن را ترسیم کند ، وجود ندارد ( منظور از فکر فلسفی در اینجا ،  اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و تا حدودی آدم است و از آنچه در یونان فلسفه گفته می شود فراتر و فراگیرتر است ) و معمولا تاریخ فلسفه و فرزانش ایرانی تنها در یک مقطع زمانی و آنهم در ذیل تاریخ فلسفه اسلام و عرب مطالعه میگردد و همین امر هم سبب بی اعتنایی محققان اعم از خاورشناسان غربی یا اندیشمندان شرقی به نقش اندیشه و اندیشمندان ایرانی در پیدایی و پویایی فکر فلسفی جهان شده است .  ما در این مقاله می کوشیم با استفاده از بن مایه های فلسفی ادیان ایران باستان ، مقدمات نگارش یک تاریخ فلسفه را فراهم آوریم . حال اینکه این تاریخ فلسفه را چه کسی بنگارد به تقدیر الهی و تدبیر بندگان بستگی دارد .

آیین مغان :  .1

این آیین در پیش از زردشت در بخش هایی از ایران رواج داشته است ؛ مهمترین مشخصه های این آیین عبارتند از :  الف ) اعتقاد به وجود ثنویت یعنی دو نیروی متضاد در حال نزاع که از نزاع آنان چرخ جهان به گردش در می آید. ب ) از خوبی ، خوبی می آید و از بدی ، بدی می آید . ج )تقدس آتش و نقش ویژه آن در نظام هستی.  د )  همچنین اعتقاد به وجود " اشه " به عنوان عقلی که نظم نظام هستی در دست اوست ( اشه در فکر فلسفی ایرانی تقریبا همان نقشی را دارد که لوگوس در اندیشه یونان دارد )  

برخی از پژوهشگران معتقدند که « ثنویت ... در دین زردشت از مغان قدیم ایران گرفته شده است » ( توفیقی ، 1385 : 56 ) البته طبیعی است که زردشت در آنچه از مغان ایرانی گرفته بود تجدید نظر کرد ودر آن  متناسب با دیگر عقاید خود تغییراتی ایجاد کرد . همچنین به احتمال زیاد هراکلیتوس یونانی که به نوعی تضاد در نظام هستی قایل است ملهم از آیین مغان بوده است در این خصوص خانم بویس معتقد است كه يك نسل پس از تالس ملطي« در آثار هراكليتوس، كه در حوالي سال 500 پ.م تاليف شد، نفوذ ايران با برجستگي بيشتري نمايان است» (بویس ، 1375: 233) البته احتمال دارد که هراکلیتوس علاوه بر مساله تضاد در هستی مساله محوریت آتش نیز که در نزد مغان مقدس بوده است نیز از آنان گرفته باشد ويل دورانت در همین خصوص احتمال مي‌دهد كه « ‌آتش» كه در فلسفه هراكليتوس نقش محوري دارد وام گرفته از جهان‌بيني ايراني باشد؛ دورانت در این خصوص می گوید: « هراكليتوس معتقد شد كه آتش ذات هستي است، و شايد او اين انديشه را از آتش‌ستايي ايرانيان گرفته باشد» (دورانت ، 1376: 157)

همچنین فردریش ویلهلم هگل ، فیلسوف آلمانی ، نیز در کتاب " عقل در تاریخ " اندیشه ایرانیان را در خصوص وجود تضاد در هستی ستوده است و آن را نشانگر اهمیت این دین دانسته است و آن را مترقی از اندیشه هندوان می داند وی چنین می گوید : « نزد ایرانیان اهورامزدا و اهریمن نماینده این دو ضدند . اهورامزدا خدای کشور روشنایی – نیکی – و اهریمن خدای کشور تاریکی – بدی – است . ...  در فلسفه اضداد از راه جامع خود به یکدیگر می پیوندند . در دین ایرانی تضاد میان نیکی و بدی یا اهورمزدا و اهریمن به گونه ای است که دو ضد از یکدیگر مستقل اند . در فلسفه درست بر عکس این است ، تنها پدیده های طبیعی بدینسان از یکدیگر اثر ناپذیرند . ولی نفس وجود این دو گانگی در دین ایرانی دلیل اهمیت این دین است . اینکه گوناگونی بی پایان چیزهای محسوس و آشفتگی آگاهی های انفرادی و جزیی به گونه ای که نزد هندوان دیده ایم ، در این تضاد ساده از میان برخیزد خود نشانه نیروی اندیشه است ، این نیرو در دین ایرانی آشکار می شود »  ( هگل ، 1379 : 309 )

همچنین جالب است بدانیم آنطور که برخی پژوهشگران بیان کرده اند بودا ، حکیم هندی ، که گاهی هم او را ساکیامونی می خوانند یعنی حکیم خانواده ساکیا . بعضی هم آن را به معنی حکیم سیستانی گفته و بودا را از مردم ایران دانسته اند  ( آریا ، 1385 : 68 ) در واقع این محققان ساکیامونی را منسوب به سکاها که در شرق ایران و شمال غربی هند ساکن بوده اند گرفته اند . البته این احتمال چندان دور از واقع نمی نماید زیرا همانطور که تقریبا تمامی محققین گفته اند بودا زاده نواحی شمالی هند بوده است و سیستان ، که نام خود را هم از اقوام سکایی گرفته است ، با نواحی شمالی هند همسایه بوده است  ، البته سیستان باستانی را نباید با سیستان فعلی مقایسه کرد، همچنین  همانطور که می دانیم مهمترین آموزه بودا نیز شباهت بسیاری به اندیشه های ایرانی دارد زیرا او می گوید : « از نیکو نیکو پدید می آید و از بد بد . این نخستین قانون زندگی است و همه چیزهای دیگر بر این قانون استوار است » ( توفیقی ، 1385 : 41 ) .

این قانون پایه ای بودا بسیار شبیه به تفکرات ایرانی و آیین مغان است و احتمال وام گیری وجود دارد هر چند دین بودایی به غیر از این وجه شباهت ، هیچ وجه شباهت دیگری با آیین مغان و اندیشه و جهان بینی ایرانی ندارد .

در اینجا شاید خالی از لطف نباشد که بدانیم سرگذشت بودا شباهت بسیار به داستان ابراهیم ادهم ، عارف بزرگ ایرانی ، نیز دارد زیرا هر دو شاهزاده هایی بودند در ناز و تنعم که حادثه ای آنها را متنبه کرده به خود می آورد و در صدد جستجوی حقیقت تمام مال و منال و جاه و جلال خود را ترک می کنند و جالب اینکه هر دوی این شاهزادگان از نواحی شرقی ایران و شمال غربی هند بودند ، بودا همانطور که بیان شد از شمال هند بود و ابراهیم ادهم نیز از بلخ بوده است جاییکه مجسمه های بودا هنوز در آن برپاست ، این شباهت را دکتر زرین کوب نیز مورد اشاره و تاکید قرار داده است ، وی در مورد ابراهیم ادهم چنین بیان می کند « داستان او از بعضی جهات یادآور داستان بوداست . با همان رنگ و نگار شاعرانه و با همان صبغه زهد و عزلت » ( زرین کوب ، 1387 : 55 )

 

2. آیین زروان :

 این آیین که از تفکرات ایرانی پیشا زردشت باقی مانده است از مهمترین مکاتب فکری در ایران باستان است ، « نام این فرقه مشتق از زروان « زمان » است » ( هینلز ، 1384 : 111 ) این مکتب این ویژگی را دارد که تنها مکتب بزرگ فلسفی کهن ایرانی است که دیدی کاملا مادی گرایانه و ماتریالیستی  به نظام هستی دارد بنابراین عقیده « آفرینش جهان عمل خدا نبوده ، بلکه تکاملی تدریجی بوده است از ماده اولیه بدون صورت ، یعنی زمان و مکان نا محدود ( زروان ) به آن چه دارای صورت است یعنی محدود . بدین گونه نا محدود ، محدود می گردد . البته این فرایند می تواند بدون اعتقاد به وجود خالقی انجام پذیرد و چنین می نماید که این اعتقاد به « تکامل تدریجی » ، انکار بهشت و دوزخ و همه پاداش ها یا عقوبت های آینده را به دنبال آورده است . خلاصه این که این اسناد که جهان از « زمان / مکان » اولیه یعنی زروان ، تکامل تدریجی یافته است ، بر اساس توجیه مادی گرایانه عالم نهاده شده است که اساسا با اعتقاد به وجود خالق و عقیده به زندگی پس از مرگ و تکیه بر پاداش یا عقوبت در دین زردشتی مقبول عموم نا سازگار بوده است » ( هینلز ، 1384 : 114 ) . اگر چه بعدها « زردشت پرستش زمان ... را منسوخ کرد » ( دوشن گیمن ، 1385 : 115 ) البته آیین زروان دارای ابعاد متعدد دیگری نیز هست که توضیح و تفسیر آن از این مجال محدود فراتر است و ما تنها به ذکر مهمترین مشخصه آن یعنی داشتن دیدی کاملا مادی انگارانه و ماتریالیستی به هستی است بسنده می نماییم . محمد زکریای رازی ، نخستین فیلسوف ایرانی مرحله سوم ، و به احتمال زیاد دهریون در دوره تمدن اسلامی متاثر از اندیشه های زروانی بوده اند.

 

آیین مهر یا میتراییسم :  3.

این آیین آیین پیچیده و با ابعاد گسترده ایست اما آنچه تا کنون در خصوص این آیین بدان کم توجهی شده است ، عبارتند از : الف) وجود خدایی یکتا در چکاد همه چیز که بارزترین نماد آن مهر یا خورشید است که تمام عالم هستی همه چیز خود را از فیض و جوشش جود و نیز روشنایی و نور او به وام دارد. از این لحاظ آیین مهر را باید تنها آیین ایرانی دانست که در آن از ثنویت خبری نیست .

 ب) توجه زیاد این آیین به مساله زندگی شرافتمندانه و حیات پر فضیلت و نیز پایبندی به عهد و پیمان که اساس زندگی سعادتمندانه فردی و جمعی است .

به واقع یکی از دغدغه های این آیین ، چگونه زیستن نوع بشر در این دنیاست اساسا نام این آیین که مهر است خود دارای دو معنا یکی به معنای پیمان و قرارداد و دیگری دوستی و مروت می باشد .یان خندا در این خصوص می نویسد «‌میتره به معنای دوست از میتره به معنای همپیمانی گرفته شده است و ایزد میتره نیز به نوبه خود از معنای دوست نشات می گیرد » ( خندا ، 1384 : 79 ).در واقع بر طبق تلقی این آیین ، محبت و مروت از یک سو و پاسداشت پیمان و قرارداد از سویی دیگر اساس زندگانی سعادتمندانه فردی و جمعی در این دنیا را تشکیل می دهد. بنابراین بیجا نخواهد بود که آیین مهر را آیین زندگی نیز بنامیم .

هینلز نیز در خصوص این آیین چنین می گوید : « این خدا که نامش به صورت میتره " دوستی " یا " پیمان" می آید معمولا همراه با خدای دیگری به نام ورونه " سخن راست "  به صورت ترکیب میتره – ورونه به یاری خوانده می شد. ... میتره و ورونه به صورت فرمانروای گیهانی توصیف شده اند که نظم را در جهان خدایان و آدمیان بر قرار می کنند ، زیرا پیمان و سخن راست اساس تمامی زندگی نظام یافته در گیهان ، در دین و جامعه است . با مراعات پیمان مردمان با هم پیوستگی می یابند و دروغ مغلوب می گردد » ( هینلز ، 1384 : 119 ) .

براساس همین طرز تفکر است که بنا به گفته هینلز «‌ایرانیان بالطبع ایران را سرزمین " پیمان " به شمار می آوردند و می دانیم که جنگجویان پیش از رفتن به جنگ با " کشورهای ضد مهر " ، بر یال های اسبانشان به درگاه مهر دعا می کنند »‌( هینلز ، 1384 : 121 ) . بنابراین از آن جهت که پیمان و قرار اجتماعی و پایبندی بدان اساس زندگی مسالمت آمیز در جامعه را تشکیل می دهد در این آیین بدان توجه ویژه شده است .

جالب است بدانیم که همین وجهه تاکید بر فضیلت و شرافت و زندگی با سعادت در آیین مهر در سنت های به میراث مانده از آن نیز کاملا ملموس است . برای مثال بزرگترین میراث مهری در فرهنگ کنونی ایرانی ما ، به احتمال قوی ، ورزش باستانی و آیین زورخانه است و همانطور که همگان می دانند آنچه در زورخانه ها آموزانده می شود علاوه بر ورزش و آمادگی جسمانی ، فضیلتمندی و زندگانی شرافتمندانه و به عبارت بهتر همان پهلوانی و جوانمردی است ؛ مرحوم مهرداد بهار در کتاب " جستاری چند در فرهنگ ایران "  ، پس از برشمردن بیش از ده شباهت و همگونگی میان ورزش باستانی ایرانی با آیین مهر به ویژه در آیین های رایج در آن ، چنین بیان می کند : « وجود این رشته های دراز و گوناگون ارتباط میان آیین مهر و آیین زور خانه ، هر کس را می تواند بدین اندیشه وا دارد که ممکن است آیین پهلوانی ملهم از آیین های مهری باشد و به خصوص گمان کند که ساخت و آداب مخصوص معابد مهری روم باستان ریشه در ایران باستان داشته باشد که در ایران ، تا زمان ما هم به صورت زورخانه هنوز پا بر جا مانده است » ( بهار ، 1376 : 168 ) البته همانطور که در ابتدا بیان شد آیین مهر دارای ابعاد گسترده ایست که ما در اینجا تنها به دو بعد مهم ولی مغفول مانده آن اشاره کردیم احتمال زیاد وجود دارد که رواقیون نیز که در تفکرات خود برای زندگی خوب و شرافتمندانه و نیز هم نوایی با روح طبیعت ارزش زیادی قایلند تا حدودی متاثر از این دست اندیشه های آیین مهر بوده اند زیرا همانطور که می دانیم رواقیان علاوه بر آنکه برای اخلاقی زیستن و فضیلت اهمیت زیادی قایل بودند معتقد بودند که « روح جهان آتش است چون معتقد بودند که گرما مولد کائنات است و باعث حرکت آنها می شود . از نظر آنها گرما و حرارت زندگی بخش است و لذا آتش پایه و اساس و اصل اصیل جهان به شمار می رود » ( فراست ، 1386 : 35 ) . پس این ادعا که رواقیان تا حدودی متاثر از اندیشه های آیین مهر بودند چندان بعید به نظر نمی رسد ، کما این که بعد ها مسیحیت نیز در جهات دیگری ، مانند انتخاب شب تولد مهر به عنوان شب تولد عیسی مسیح ، می دانیم که خود کلیسای کاتولیک نیز رسما اعلام کرد هیچ سند تاریخی برای تولد مسیح وجود ندارد ،

 و یا خوردن نان و شراب در عشای ربانی به تقلید آیین مهر که البته در آن آیین ، نان و عسل می خوردند و نیز گرامیداشت روز یکشنبه یا روز خورشید  از آیین مهر تاثیر پذیرفت.

4. دین زردشت :

دین زردشت خود یک دین است اما اگر بخواهیم مهمترین شاخصه های فکری و هستی شناسی آن را بر شماریم باید به : الف) وجود اهورامزدا در راس هستی  ب) ثنویت خیر و شر  ج)  آتش ستایی  د) ادوار چهارگانه هستی  ه) امشاسپندان  و) اعتقاد به منجی آخرالزمان  ز) اعتقاد به روز پسین و معاد جسمانی  اشاره کرد.

از ابتکارات زرتشت این بود که ثنویت شدید و بسیار ریشه ای آیین مغان را با یکتاپرستی آیین مهر تلفیق کرد و از دل آن ثنویتی تلطیف شده که بیشتر جنبه اخلاقی دارد بیرون آورد.

از دیگر ابتکارات زرتشت این بود که هستی را به چهار دوره تقسیم کرد ، اگر چه این احتمال که وی این تقسیم بندی را نیز از زروانیان گرفته و اصلاحاتی کرده به صورتی قوی وجود دارد ، وآنطور که از قراین بر می آید امپدوكلس آگریاسی ، فیلسوف یونانی ،متاثر از این اندیشه بوده است ، زیرا همانطور كه مي‌دانيم وي وجود جهان هستي را محصول دو عنصر عشق و نفرت يا مهر و كين يا مهر و آفند مي‌داند، كه نزاع ميان آن دو، جهان هستي را كه مراحلي چهارگانه دارد شكل مي‌دهد؛ « در انديشه امپدوكلس جريان هستي و فعاليت دو نيروي مهر و آفند در چهار مرحله گنجانده شده است». (خراسانی ،1382 :375)  همين شباهت‌هاست كه سبب شده يكي از خاورشناسان چنين بگويد: « عالم او( امپدوكلس) در معرض ستيز و نزاع عشق و نفرت قرار داشت كه هريك به تناوب حكم مي‌راند. اين موضوع به شدت ما را به ياد ايران مي‌اندازد». (دوشن گیمن ، 1385 :135) و تعدادي از خاورشناسان ديگر نيز اين شباهت‌ها را ناشي از وام‌گيري و تاثيرپذيري امپدوكلس از ايرانيان البته به واسطه فيثاغوريان بدانند. « بيدز و كومون برآنند كه بي‌شك به سبب همين رابطه‌هاي او( امپدوكلس) با محافل فيثاغورثي بود كه توانست تصوراتي از عقايد روحانيت مزدايي به دست آورد» (دوشن گیمن ، 1385 :112) ، همچنین همانطور که در بسیاری از منابع نیز آمده است افلاطون نیز متاثر از زرتشت و آرا و اندیشه های او بوده است و محققان برجسته بسياري در اين زمينه به تتبّع و تحقيق پرداخته‌اند كه ذكر همه آنها از حوصله بحث ما خارج است و ما در اينجا به نقل مطالبي از پروفسور پانوسي که عمری به تتبع در اثر پذیری افلاطون از زردشت پرداخت و کتابی با عنوان « تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون» نیز تالیف نمود بسنده می کنیم.

 پانوسی عالم مثل افلاطون را برگرفته از جهان‌بيني ايراني و آموزه‌هاي زردشت دانسته و نظر خود را چنين بيان مي‌كند كه: « نقطه‌ي هسته‌يي در فلسفه افلاطون مثال‌هايش( مُثُل) هستند. آموزه‌ي افلاطون درباره‌ي مُثُل آموزه‌يي‌ست زردشتي ....از نظر زردشت هرچيز محسوس داراي سرديسه‌يي در جهان مينوي است و برعكس هرگونه تابديسه‌يي ديده‌شدني از باشنده‌يي ديده نشدني به وجود آمده است. زمين تكرار خشني از آسمان است. به عبارت دقيق‌تر مي‌توان گفت كه هربخشي از باشندگاني و حتي هر فرد مينوي داراي سرديسه‌يي ويژه‌ي خود در آسمان است. اين است آموزه‌ي زردشت». ( پانوسی ، 1381: 64) همچنین  بنا به آنچه جان بایر ناس در کتاب مهم خود با نام " تاریخ جامع ادیان " بیان کرده است موارد متعددی از باورهای آیین زردشت در زمانی که یهودیان در تبعید بابلی بسر می بردند به دین یهود منتقل شده است ؛ جان ناس چنین می نویسد : « ظاهرا یهود با آیین زردشتی در بابل تماس حاصل کردند و از اصل و فرع کیش ایرانیان آگاه شدند . از جمله مساله اعتقاد به اهرمن که آنها به شیطان تعبیر کردند و همچنین اعتقاد به ملائکه کروبی و بعث بعد از موت و ظهور مسیحای نجات دهنده . همه این نکات و معانی در آنجا در دین یهود نفوذ یافت ، زیرا اثری از این مبادی در آثار اولیه آن قوم { یهود } دیده نمی شود » ( ناس ، 1386 : 546 ). اعتقاد به مسیح نجات دهنده که یکی از ارکان اصلی جهان بینی ایرانی است همانطور که جان ناس بیان کرد از اندیشه ایرانی به دین یهود نفوذ کرد . باور به منجی و رهاننده چنان در جان و دل ایرانیان رسوخ دارد که در انجیل متی ، مطلب جالبی در این خصوص وجود دارد . در باب دوم انجیل متی آیه 1 به بهد چنین آمده است : « (1) و عیسی چون در بیت لحم یهودیه در زمان هیرودیس زائیده شد ناگاه مجوسی چند از ناحیه مشرق به اورشلیم آمده (2) گفتند کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زانکه ما ستاره او را در طرف مشرق دیده ایم و از بهر آنکه او را بپرستیم آمده ایم (3) چون که هیرودیس شاه این سخن را شنید خود و همگی اورشلیم با وی ترسان شدند (4) پس همه کاهنان بزرگ و نویسندگان قوم را با هم خواند و از آنها استفسار کرد که مسیح در کجا زاییده باید شد (5) گفتندش در بیت لحم یهودیه از آنجا که از پیغمبر چنین نوشته شده است.  ... (7) آنگاه هیرودیس به پنهانی مجوسیان را نزد خویش خوانده زمان ظهور ستاره را از ایشان استفسار نمود (8) پس ایشان را به بیت لحم فرستاده گفت بروید و از حالات آن طفل اطلاع تمام به هم رسانید و چون او را دریافته باشید مرا مطلع سازید تا من نیز آمده او را پرستش کنم (9) ایشان گفته پادشاه را شنیده رو به راه نهادند و ناگاه ستاره که در ناحیه مشرق دیده بودند در پیش رویشان می رفت تا آنکه آمده بر جایی که طفل بود ایستاده شد (10) چون ستاره را دیده بودند در انتهای غایت خرسند گشتند (11) و داخل در خانه شده طفل را با مادر وی مریم یافتند ، پس { به زمین } افتاده او را سجود کردند و مخازن خود را گشوده از طلا و کندر و مربا و پیشکش گذرانیدند و از آنجا که در خواب ملهم شده بودند که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند . پس از راه دیگر به وطن خود برگشتند . ... (16) و چون هیرودیس ملاحظه کرد که مجوسیان او را استهزا نموده بودند به شدت غضبناک شد ، پس فرستاده همه اطفال بیت لحم و همه توابع آن را از دو ساله و کمتر از آن مقارن زمانی که از مجوسیان به دقت آگاهی یافته بود ، به قتل رسانید .» به هر روی این داستان که در انجیل متی آمده خود بهترین شاهد و گواه روحیه ایرانیان و جهان بینی خاص آنان در انتظار نجات بخش و رهایی دهنده است.   

5. دین مانی :

دین مانی اگر چه دینی ایرانی و با پیامبری ایرانی و خاستگاه ایرانی است اما از آنجا که دینی شدیدا التقاطی - از تفکرات ایرانی ، مسیحی و یونانی -  است نوآوری چندانی در آن نمی یابیم اما اگر بخواهیم یکی از ویژگی ها و مشخصه های بارز این دین را بیان کنیم آن مناسک بسیار سخت و زاهدانه این آیین است . شاید یکی از عللی که این دین نتوانست مقبولیت چندانی میان مردم پیدا کند همین آموزه های زاهدانه و ریاضت کشانه و حتی می توان گفت کلبی مسلکانه این آیین است از این رو شاید این اعتقاد به زندگی حداقلی و نوعی قناعت افراطی را مهمترین بارزه این دین دانست زیرا در هیچکدام از ادیان و آیین های ایرانی تا پیش از مانویت ، ریاضت کشی و زهد افراطی را مورد اعتنا و التفات قرار نداده بودند ، البته می توان احتمال داد شماری از فرقه های صوفیه که در ایران پس از اسلام ظهور و گسترش زیادی یافتند و بر ترک دنیا و زهد اصرار و افراط داشتند بیشتر متاثر از اندیشه های مانوی بوده اند تا آنگونه که عده ای گفته اند اندیشه های هندی و غیره .

6. آیین مزدک :

آیین مزدک را باید تفکری اجتماعی – سیاسی تلقی نمود که در اثر بحران های اجتماعی و نیز گسترش ظلم و بی عدالتی در ایران اواخر ساسانی پدید آمد. همچنین آن را باید از نخستین مکاتب اشتراکی عدالت طلبانه و یا سوسیالیستی در جهان دانست ؛ یکی از محققان در همین خصوص می گوید : « به جرات می توان ادعا کرد که اولین فکر سوسیالیستی که بگونه ای مدون و منظم و در یک امپراطوری وسیع – هر چند در مدتی کوتاه – به اجرا درآمد ، به وسیله پیام آوری به نام مزدک عنوان شد. مزدک پسر بامدادن از اهالی مدریه در میان رودان بود » ( بیانی ، 1380 : 53 ). گیرشمن نیز از آیین مزدک چنین یاد می کند : « برنامه مزدک که آن را به حق کمونیسم ایرانی می نامند ، انقلابی حقیقی به شمار می رفت » . ( گیرشمن ، 1383 : 348 ) . در واقع کشمکش طولانی بین طبقات فرادست و ثروتمند جامعه و تودههای فقیر و نادار زمینه مساعدی برای پیدایش چنین نهضت انقلابی را پدید آورد . در حقیقت جنبش مزدکیان شورش بزرگ بینوایان و کشاورزان خاور نزدیک در آغاز قرون وسطی بود که منتهی به نهضت هایی از این قبیل در کشورهای دیگر شد ؛ ما  اگر بخواهیم تفکرات مزدکیان را در جمله ای خلاصه کنیم آن این است که " اشتراک همگان بی هیچ تبعیض در بهره برداری از همه چیز " . در خصوص نهضت مزدک نکته ای وجود دارد و آن اینکه عده ای خواستند آن را متاثر از افکار یونانی و افلایون بدانند و چنین ادعا کنند : « طرح های اصلاخات اجتماعی مزدک غیر مستقیو تحت تاثیر تعلیمات اصلاح طلبانه لیکورگ قانونگزار معروف اسپارت در قرن نهم پیش از میلاد در یونان بود . تعلیمات افلاطون و لیکورگ مع الواسطه در مزدک تاثیر داشت و مایه اصلی فلسفه استراکی و شیوعی مذهب او بود » ( قدیانی ، 1387 : 186 )  این افراد که چنین ادعا می کنند هیچ دلیلی برای دعوی خود اقامه نمی کنند و بر اثر مرض یونان زدگی که تمام دنیا بدان مبتلا شده است و عوارض آن به ایران نیز رسیده است ریشه همه چیز را در یونان می جویند . حقیقت آنست وقتی مشتی باد به دست کثرت ثروت عده ای و فقر و فاقه خود را نظاره می کنند به غلیان و جوشش در می آیند و در این وادی رهبری هم برای خود دست و پا می کنند و دیگر حاجتی به تاثیر پذیری از لیکورگ و دیگری ندارند . بنابراین قیام مزدک یک قیام اصیل ایرانی است که دیگران و به ویژه مارکسیست ها از آن تاثیر پذیرفته اند . به هر حال  امیدواریم که خدا این بیماری یونان زدگی ما را شفا عنایت فرماید .

جنبش مزدکی البته توسط حکومت ساسانی سرکوب شد اما بعد ها در ایران اسلامی نیز به انحا مختلف سر برآورد و حتی پاره ای از روحیات آنان را در مردم امروز ایران نیز می توانیم مشاهده کنیم در پایان باید اشاره کرد که تفکر " اشتراک همگان بی هیچ تبعیض در بهره برداری از همه چیز " که یکی از اصول مارکسیست در قرن نوزده و بیست شد می تواند نشانگر تفکر پیشرفته ایرانیان آن زمان باشد .

 

7. مکتب خسروانی:

مکتب خسروانی ، که با روی کار آمدن خسرو انوشیروان که خود حاکمی حکیم بود آغاز شد . می دانیم که در پی بسته شدن آکادمی افلاطون توسط یوستینیوس در 529 م و اخراج فیلسوفان نو افلاطونی از آن و مهاجرت هفت تن از آنان به ایران و اقامت در دانشگاه جندی شاپور ، فلسفه به طور رسمی در این دانشگاه پایه ریزی شد . در این دانشگاه فلسفه نو افلاطونی که خود به قول ورنر« نمودار آموزش انديشه يونان و فكر مشرق زمين» باشد.‌ (ورنر، 1382: 216) با پشتیبانی انوشیروان گسترش بسیار یافت و البته با این ویژگی که جنبه عرفانی و یا همان شرقی آن به شدت غالب گشت. در این زمان است که فلاسفه مختلف به دستور و یا در پاسخ پرسش های خسرو ، کتاب هایی برای او می نگارند که از جمله آنها پولس پارسی ، ( 571 یا 573م)، است ، آقای محمد کریمی زنجانی اصل در خصوص پولس پارسی چنین می نویسد : « فعالیت پولس در دربار خسرو انوشیروان با دلبستگیهای شاهنشاه ساسانی و سیاستهای فرهنگی او ارتباطی پیوسته دارد. ... پولس در چنین فضایی به نگارش آثار فلسفی خود همت می‌گمارد. او بر کتاب ‌باری ارمینیاس (کتاب‌العبارة) ارسطو شرحی به زبان پهلوی می‌نویسد که سِوِروس سِبُخت (د 667م)، اسقف یعقوبی‌مذهب قنسرین آن را به زبان سریانی ترجمه کرده، و نسخه‌هایی از آن، به همراه نامه‌ای از مترجم سریانی در توضیح اصطلاحات این کتاب در مجموعۀ ر. بجان5، موجود است و برخی براساس آن معتقدند که مقدمۀ پولس بر منطق نیز به زبان پهلوی بوده است دربارۀ مقدمۀ منطق که پولس آن را به خسرو انوشیروان تقدیم کرده است، می‌دانیم که گویا منبع آن گزیدۀ سریانی سرگیوس رأس‌العینی بوده و در دیباچۀ کوتاه آن، سخنی در فواید منطق و فلسفه آمده است که به گفتار برزویۀ طبیب در آغاز کلیله و دمنه شباهت بسیار دارد … دیباچۀ مقدمۀ منطق پولس، بهترین گواه بر حضور جدی سنت فلسفی و اندیشۀ استدلالی در ایران عهد ساسانی است. ... به نظر پاول کراوس، با مقایسۀ سخنان پولس در این دیباچه و باب برزویۀ طبیب در آغاز کلیله و دمنه، در‌می‌یابیم که قصد پولس از طرح مسئلۀ کثرت و پراکندگی عقاید پیروان ادیان مختلف و یادآوری تناقضهای آنها چیزی نبوده است، مگر اثبات ظنی‌بودن معرفت دینی، و یقینی بودن دانش فلسفی، و آن‌گاه استنتاج نیاز دین به فلسفه و ضرورت اتحادش با آن. به سخن کراوس می‌توان افزود که هرچند برزویه به سبب گرایشهای مانوی‌گونه‌اش ، برخلاف پولس، از طرح این مسئله، دوری گزیدن از ادیان را نتیجه گرفته است، می‌توان از این احتمال سخن گفت که این آموزۀ پولس بر اندیشۀ فیلسوفان مسلمان تأثیر نهاده باشد، چنان‌که فارابی ضمن بحث از عدم تعارض ماهوی دین و فلسفه ، تفاوت این دو را نه در مقصد، بلکه در روش بازمی‌جوید و دین (= ملّة) را در ضمن طرح فلسفی خود دربارۀ سعادت قصوا می‌گنجاند ابوعلی مسکویه (د 421ق) در کتاب «ترتیب السعادات و منازل العلوم»  پیروی از ارسطو در طبقه‌بندی حکمت نظری و عملی و دنباله‌روی از او برای دست‌یابی به حقایق امور و محاسن کردارها را بایسته دانسته، و در تأیید سخن خود به نامه‌ای از پولس به انوشیروان استناد کرده است؛ نامه‌ای که در آن از ارسطو به عنوان گردآورنده و مؤلف حکمتهایی یاد می‌شود که همچون داروهای مفید در کوهها و مناطق مختلف پراکنده بوده‌اند. پولس در آنجا از ارسطو همچون ارائه دهندۀ شفایی تام از نادرستیهای جهالت سخن می‌گوید پاینز با سنجش این عبارت نقل کردۀ مسکویه از پولس با عبارتی از کتاب دینکرد و با استناد به گواهی جاویدان خرد، از پای‌بندی مسکویه به سنت ایرانی و از آشنایی‌اش با ترجمۀ عربی برخی‌آثار کمتر شناخته‌شدۀ پولس خبر می‌دهد ... {فتح الله} مجتبایی هم با توجه به ترجمه منطق ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ، بهره گیری او از نوشته های پولس را امری ممکن و بس محتمل می داند  » ( کریمی زنجانی اصل ، 1385 : 66 و 67 )

به هر روی پولس پارسی را باید بزرگترین فرزان و حکیم مکتب خسروانی بدانیم که تا حدودی ، البته نه چندان زیاد ، توانست حکمت و فرزانش باستانی ایرانی را با فلسفه یونانی پیوند دهد و آن را به حکمای ایرانی مسلمان انتقال دهد کاری که بعدها حکیم بزرگ ایرانی یعنی سهروردی و بعدها صدرالدین شیرازی آن را پی گرفته و به اوج رساندند .

متاسفانه این مکتب با مرگ انوشیروان و دوران فترت پس از آن و درگیری های داخلی ایران در اواخر دوره ساسانی مجال بالندگی چندانی نیافت.

مکتب خسروانی را باید آخرین مکتب فکری و حکمی ایران باستان دانست ؛ که با پایان آن مرحله اول سیر فکر حکمی و به تعبیر فارسی آن فرزانش ایرانی در ایران باستان به پایان می رسد .

8. سخن پایانی :  

ضرورت شناخت سیر اندیشه های یک ملت در تاریخ و مدون نمودن و بازخوانی آنها ، نقش بسزایی در حفظ هویت و فرهنگ آن ملت دارد. ملت ایران نیز که ملتی کهن ، متمدن و با فرهنگی غنی و متنوع است که در تاریخ خود زادگاه اندیشه ها و تفکرات گوناگون و حتی ضد و نقیض بوده است و این نشان دهنده بالندگی فکری در این کشور است .  اما متاسفانه با وجود این تنوع و تکثر و نیز قدرت و غنای فکری هیچگاه التفات شایسته ای در خصوص ثبت و ضبط و از آن مهم تر سامان دهی و بازخوانی و روزآمد کردن آن اندیشه ها و تفکرات صورت نگرفته است . در این مقاله کوشیدیم تا جایی که میسر است با استفاده از منابع معتبر و با استدلال های متقن و محکم تاریخی تصویری کلی از سیر اندیشه های فلسفی در ایران باستان ترسیم نماییم ، امیدواریم که با کارهای بیشتر و انتقادات جدی و مباحث علمی که پژوهشگران مختلف انجام می دهند ، بتوان تصویر بهتری از فضای نسبتا مبهم و غبار آلود اندیشه فلسفی در ایران باستان یافت و گامی جدی در راه تدوین " سیر حکمت و فرزانش در ایران از دوران باستان تا دوره معاصر " برداشت که قطعا این کار در تحکیم موقعیت فکری ایران در جهان اندیشه و ایجاد تشخص و استقلال و نیز خوداتکایی فرهنگی و فکری ، بسیار سودمند خواهد بود.

 

منابع و مآخذ :

1- آریا ، غلامعلی ( 1385 ) آشنایی با تاریخ ادیان . تهران : موسسه فرهنگی و انتشاراتی پایا

2- بويس، مري( 1375) « تاريخ كيش زردشت جلد دوم» ترجمه همايون صنعتي‌زاده. تهران: انتشارات توس

3- بهار ، مهرداد (1376 ) جستاری چند در فرهنگ ایران . تهران : انتشارات فکر روز

4- بیانی ، شیرین (1380 ) دین و دولت در عهد ساسانی . تهران : نشر جامی .

5- پانوسي، استفان(1381)  تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون. تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران

6- خراساني، شرف‌الدين(1382)  نخستين فيلسوفان يونان . تهران: انتشارات علمي و فرهنگ.

7- دورانت، ويل( 1376) « تاريخ تمدن جلد دوم» . ترجمه اميرحسين آريان‌پور و ديگران. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي.

8- دوشن گيمن، ژ (1385) « اورمزدو اهريمن: ماجراي دوگانه باوري در عهد باستان» . ترجمه عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز

9- دوشن گيمن؛ جي (1385) « واكنش غرب در برابر زردشت» ترجمه تيمور قادري. تهران: انتشارات اميركبير

10- زرین کوب ، عبدالحسین ( 1387 ) ارزش میراث صوفیه .تهران : موسسه انتشارات امیرکبیر.

11- فراست ، اس . ای (1386 ) درس های اساسی فلاسفه بزرگ . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت.

12- قدیانی ، عباس(1387) تاریخ ادیان و مذاهب در ایران . تهران : انتشارات فرهنگ مکتوب .   

  13- کتاب مقدس : عهد عتیق و عهد جدید (1380 ) ترجمه فاضل خان همدانی ، ویلیلام گلن ، هنری مرتن . تهران : انتشارات اساطیر .

14- کریمی زنجانی اصل ، محمد (1385 ) "پولس پارسی" در دایره المعارف بزرگ فارسی ج 14. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی . تهران : مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.

15- گیرشمن ، رومن ( 1383 ) ایران از آغاز تا اسلام . ترجمه محمد معین . تهران : انتشارات معین .

16-  مطهری ، مرتضی ( 1362 ) خدمات متقابل اسلام و ایران . قم : دفتر انتشارات اسلامی.

17- ناس ، جان بایر (1386 ) تاریخ جامع ادیان . ترجمه علی اصغر حکمت  ویراستار پرویز اتابکی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .

18- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ .ترجمه حمید عنایت .تهران : انتشارات شفیعی     

19- هينلز. جان راسل( 1384) « شناخت اساطير ايران» ترجمه ژاله آموزگار. احمد تفضّلي. تهران: نشر چشمه

 

بسمه تعالی

 

35)بررسی نقش جهان بینی ایرانی در پیدایی و پویایی فلسفه یونانی

 

بسمه تعالی

 

بررسی نقش جهان بینی ایرانی در پیدایی و پویایی فلسفه یونانی

 

 

نگارنده:

زریر عباسی

 

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

 

 

 

چكيده:

اين مقاله برای پاسخ به اين پرسش نگاشته شده است كه « آيا جهان‌بيني ايراني و تفكّرات خاص ايران در پيدايي فلسفه يونان كه زادگاه آن در سرزمين‌هاي آسیایی يونان ( موسوم به ایونیه ) و در همسايگي امپراطوري ايران بوده است تاثير و نقش چشمگیری داشته است یا خیر؟» پس از طرح این سئوال نگارنده به جمع‌آوري شواهد و اطلاعات و بررسي نظرات دانشمندان برجسته در این خصوص پرداخته و به اين نتيجه مي‌رسد كه پاسخ پرسش بالا مثبت است. سپس در ادامه این پرسش جدید مطرح می شود که اگر اندیشه ایرانی تاثیرگذار بوده این تاثیر بر سیستم فلسفی کدام فیلسوفان بوده است ؟ در راستای پاسخ به این پرسش ، که بخش اصلی و دشوار این مقاله را در بر می گیرد ، نگارنده به بررسی نظرات و دستگاه های اندیشه ای فيلسوفان يونان- از تالس ملطی تا فلوطين-  می پردازد و به طور نسبتا مبسوطی موارد تاثیر پذیری آنان از تفکراتی که خاص فرهنگ و جهان بینی ایرانی است را بیان می کند. .

 

كليد واژه‌ها:

" جهان بینی ايراني " ، " ايونيا " ، " پيدايي و پویایی فلسفه ".

 

- طرح مساله:

بي‌شك هر حادثه‌يي كه به وقوع مي‌پيوندد، علتي دارد. و در اين دنيا هر رخدادي از بطن علل و عوامل متعدد و مختلفي بيرون مي‌آيد.

پديده‌ها و رويدادهاي تاريخي نيز از اين قاعده مستثناء نيستند و هر پيشامد و پديده‌يي كه در تاريخ پا به هستي مي‌نهد، بي‌شك ريشه در علل و عوامل متنوّعي دارد. ظهور تمدن يونان، يكي از رخدادهاي پيچيده و بسيار بزرگي است كه در تاريخ بشر، به وقوع پيوسته است.

صحبت از منشاء پيدايي اين تمدن به ويژه نقطه محوري و كانوني آن يعني فلسفه، مدت‌هاي مديدي است كه مطرح شده و نظرات مختلفي در اين خصوص ارائه شده- از نسبت دادن آن به نبوغ و ذكاوت بي‌بديل يوناني گرفته تا عوامل جغرافيايي و نيز ديگر مسائل- ما در اين نوشتار، قصد طرح يا نقد همه آن نظريات را نداريم كه اين خود، عرصه‌يي وسيع و مستقل مي‌طلبد.

آنچه ما در اين مجال برآنيم كه به آن بپردازيم، يافتن پاسخ براي يك پرسش است، و آن اينكه: « آيا تفكّر و جهان‌بيني ايراني در پيدايي فكر و فلسفه يوناني نقش داشته است يا نه؟»

البته شايد بتوان براي روشن‌ساختن ابعاد مساله، اين پرسش را به نحوي ديگر نيز مطرح ساخت و آن اينكه: « چرا فلسفه كه ما امروزه زير عنوان يونان آنرا مي‌شناسيم ابتدا در ايونيا(1)- واقع در ساحل غربي تركيه امروزي و در مجاورت امپراطوري ايران آن روز- ظهور يافت و سپس از آنجا به سرزمين اصلي يونان رفت؟

ما چنين مي‌انگاريم كه يكي از- دقت شود يكي از – عواملي كه بي‌شك در زمينه‌سازي براي پيدايي فلسفه در ايونيا تاثير داشته است، رابطه و اثرپذيري متفكّران آن ديار از جهان‌بيني و فرهنگ همسايه شرقي خود، يعني ايران، بوده است.

ما در اين مقاله ، برآنيم كه به پي‌گيري و ردّيابي اثرات جهان‌بيني و تفكر ايراني بر فلسفه يوناني بپردازيم، هرچند مي‌دانيم كه به قول فرانس كومون « رديابي راههاي پنهاني كه از طريق آنها افكار از يك ملّت به ملت ديگر منتقل مي‌شود بسيار دشوار است»(2) اما براي روشن شدن حقيقت و يا دست‌كم بخش كوچكي از آن، چاره ديگري نداريم. ما مي‌كوشيم در كار خود از منابع معتبر و نيز نظرات بزرگان موثّق بهره بگيريم تا امكان خطاكردنِ ما كاهش يابد.

 

- مبحث اصلي:

همانطور كه در « طرح مساله» بيان شد براي فهم اين مطلب كه آيا جهان‌بيني ايراني در پيدايي فلسفه يوناني، نقش داشته است يا نه بايد به سراغ دانشمندان و نويسندگان برجسته و آثار آنها رفت تا مشاهده نماييم آنها در اين خصوص چه نظري دارند.

كالين. ا. رُنان در كتاب معروف خود- تاريخ علم كمبريج- پرسشي شبيه به پرسش پيشين ما مطرح مي‌سازد كه: « چرا علم بايد يكباره در اينجا در كرانه خاوري مديترانه، شكوفه كند؟» رُنان پس از تتبّعات، يكي از پاسخ‌هايي كه براي پرسش خود مي‌يابد اين است كه: « افزون بر اينها ايوني كانون داد‌وستد بود، مركزي براي بازرگاناني كه از شرق و جنوب شرق مي‌آمدند از هلال حاصلخيز يا از راهي دورتر، از ايران و هندوستان و حتي از چين، پس مردم ايوني در محيط برانگيزاننده مي‌زيستند و اين در هيچ‌جا پيش از ميلتوس مصداق نداشت كه بندر اصلي و غني‌ترين بازارِ ايوني بود»(3)

در واقع، رُنان ارتباط گسترده با تمدن‌ها و ملل با فرهنگ ديگر و از جمله ايران را، به جاي مسائل نژادي، عامل شكوفايي علم در ايونيا مي‌داند.

ويل دورانت نيز در كتاب« تاريخ تمدن» خود چنين مي‌نگارد: « دانش كهنه كاهنان مصري و مغان ايراني و شايد پارسايان هند، علوم لاهوتي كلدانيان و اشعار فلسفي هزيود با واقعپردازي بازرگانان فنيقي و يوناني آميختند و جنبش فلسفي يونيايي را به وجود آوردند». (4)

در اينجا ويل دورانت با صراحتي بيشتر از نقش مغان ايراني در پيدايي فلسفه يوناني، سخن به ميان مي‌آورد.

فردريك كاپلستون هم در جلد اول « تاريخ فلسفه» خود چنين مي‌آورد: « ما تفكّر فلسفي ابتدايي يوناني را به عنوان محصول نهايي، تمدن باستاني ايوني معرفي كرديم، لكن بايد به خاطر داشت كه ايونيا محل تلاقي شرق و غرب بوده است». (5)

اينجا بايد توجه داشت كه اين شرقي كه كاپلستون از آن نام مي‌برد، يكي از موثرترين ملت‌هاي آن ايران بوده است زيرا هم داراي فرهنگ بسيار غني بوده است و هم در مجاورت ايونيا قرار داشته است، و اين ويژگي دوم، ويژگي‌اي است كه ملل با فرهنگي چون چين و هند از آن بي‌بهره بودند.

يكي ديگر از دانشمندان نيز در خصوص وام‌گيري فلسفه يوناني از شرق و من‌جمله ايران چنين آورده است: « فلسفه در يونان يكباره و از پيش خود پيدا نشد بلكه جريان‌هاي فكري گوناگوني كه از سرزمين‌هاي بيگانه به يونان راه يافته بود و به پيدايش و پرورش آن ياري كرد. روابط بازرگاني يونانيان با بيگانگان وسيله‌اي موثر در گستراندن انديشه‌هاي بيگانه به ميان يونانيان بود. از نوشته‌هاي افلاطون و نيز ارسطو پيداست كه مصر و بابل و ايران سه سرچشمه بزرگ اين انديشه‌ها بوده است.» (6) خاورشناسي نيز معتقد است: «يونانيان از مدتها قبل، در نتيجه جنگها، تجارت و همسايگي با افكار و عقايد ايراني آشنا شده بودند. يونانياني كه در آسياي صغير مسكن داشتند. با مغان يامجوسان كه تا سواحل درياي اژه نفوذ كرده بودند محشور و با عقايد آنها كه مخلوطي از اصول مزدايي و كلداني بود، آشنا گرديدند» (7)

همين همسايگي و مراودات ميان ايران و يونان سبب شده است كه پروفسور دوشمن‌گيمن مدعي شود كه: « امكان برخورد انديشه بين ايران و يونان فراوان بود، و بيش از همه در يونيا، گهواره فلسفه و مرز غربي‌امپراطوري ايران». (8)

دبليوكي سي گاتري نيز در كتاب« تاريخ فلسفه يونان» خود، در خصوص رواج كامل انديشه‌هاي شرقي در ايونيا، به ويژه مركز مهم آن يعني شهر ميلتوس(9) چنين مي‌نويسد: « به واقع چنانكه مورخين اخير ايران باستان تاكيد كرده‌اند، موقعيت ميلتوس و فعاليتهاي موجود در آن اين شهر را « در جريان كامل انديشه شرقي» قرار داده بود».(10)

البته آنچه تاكنون بدان اشاره شد، نقش انديشه‌هاي ايراني در پيدايي فلسفه يوناني بوده است- كه البته بحث اصلي ما در اين مقاله نيز همين است- اما شايد جالب باشد كه بدانيم پاره‌اي از مورخان انديشه نيز بر اين باورند كه اين تاثيرگذاري فرهنگ ايران بر غرب تنها محدود به مقطع زماني آغازين فلسفه نبوده است بلكه همواره و در طول تاريخ وجود داشته است، از جمله اين افراد پروفسور راداكريشنان است، كه در تاريخ فلسفه خود چنين بيان مي‌كند: « در ميان ايرانيان تفكراتي در زمينه حقايق جاودان هستي وجود دارد كه فلسفه قديم يونان از آن متاثّر شده است. هم‌چنان كه آيين مهر و آيين ماني در ايران تحت تاثير دين زردشت برخاستند و بعداً وارد اروپا شدند و افكار فلسفي غرب را به شدت زير نفوذ خود آوردند»(11)

يكي ديگر از اين افراد، فرانس كومون است، كه پيشتر به مناسبتي نام او ذكر شد، وي كه تتبعات گسترده‌اي در خصوص تاثير فرهنگ شرق بر غرب كرده است، در كتاب مهم و ارزشمند خود با نام « اديان شرقي در كافركيشي رومي» چنين مي‌نويسد: « فتوحات كوروش و داريوش توجه يونانيان را به آموزه‌هاي و عادات ديني فرمانروايان جديد شرقي جلب كرد... فتوحات مقدونيان(نيز) كه يونانيان را در ارتباط مستقيم با پيروان بي‌شمار مزديسنا قرار داد، انگيزه‌هاي جديدي را براي شناخت اين دين، پديد آورد؛ همين‌طور بود نهضت بزرگ علمي كه ارسطو به راه انداخت، نهضتي كه باعث شد تا محققان بسياري آموزه‌هاي ديني ايرانيان را مورد كندوكاو قرار دهند. از منبعي قابل اعتماد (موثّق) باخبر مي‌شويم كه آثار فهرست شده تحت عنوان زردشت در كتابخانه اسكندريه، به دو ميليون خط مي‌رسيده است؛ مقدّر بود اين حجم عظيم از متون مقدس توجه محققان را به خود معطوف سازد و فكر فلاسفه را به كار اندازد» (12)

ما تا اينجاي بحث نظرات كساني را كه معتقدند انديشه‌هاي شرقي و نيز ايراني در پيدايي فلسفه يوناني تاثير مستقيم داشته است را ذكر كرديم و تا حدودي بحث ما بحث كلي و مفهومي بود. شايد در اين قسمت از بحث بهتر باشد كه جزئي‌تر كار را دنبال كرده و از مصاديق سخن بگوييم.

- نخستين كسي كه معمولاً تمامي مورخان فلسفه، نگارش تاريخ خود را بدو مي‌آغازند، تالس(13) است. تالس اهل شهر ميلتوس است كه همانطور كه آورديم تلاقي‌گاه شرق و غرب است.

پروفسور مري بويس در خصوص تالس، آثار و احتمال وام‌گيري نظريات وي از ايران چنين مي‌نويسد: « از آثار تالس چيزي باقي نمانده است. بنا به قول ارسطو، كيهان‌شناسي او اصول زير را شامل بوده است؛ اينكه زمين روي آب شناور است؛ اينكه آب ماده اوليه و عنصر اصلي همه چيزهاست؛ اينكه همه چيز، انباشته و سرشار از خدايان است. گفته‌اند نخستين اين اصول، با آيين زرتشتيان كه « زمين» آفريده شده، همچون قرصي عظيم بر روي «آب» آفريده شده قرار دارد، منطبق است. انديشه روي آب قرار داشتن زمين، به ايرانيان اختصاص نداشت‌. آنچه ايرانيان بر اين عقيده افزودند انديشه مقدس‌بودن آب، آن هم به آن‌گونه عميق و همه‌جانبه بوده است كه بعدها هرودوت گفت، ايرانيان براي آب، حتي بيش از آتش احترام قائل هستند. در تصور ايرانيان، نخستين آفريده‌اي كه در پوسته جامد و سخت آسمان جاي داشت، آب بود ... بنابراين چه بسا گفتگو و تبادل‌نظر با روحانيون ايراني، سبب تحول و تكوين اصل دوم ، در ذهن تالس شده باشد .... اعتقاد بعدي منسوب به تالس در اين كه همه چيز انباشته و سرشار از خدايان است، به نظر انعكاسي از تعليمات زرتشت، درباره امشاسپندان بزرگ است كه مي‌گويد امشاسپندان ازيكسو، مافوق و برتر و از سوي ديگر، ذاتي و جاي‌گير در همه آنچه آفريده شده، مي‌باشند. اگر اين حدس درست باشد، بر احتمال اينكه تالس در اين زمينه‌ها با روحانيون زرتشتي و نه با مغان ايرانيان كافر، به گفتگو و تبادل نظر نشسته بوده است مي‌افزايد». (14)

شايد به خاطر همين تاثيرات تالس از ايران كه در بالا از قول خانم بويس شنيديم باشد كه ويل دورانت هم تالس را داراي ريشه‌هاي فكري شرقي مي‌داند و وي را« نمودار تاثير فرهنگ شرق در غرب» مي‌داند. (15)

در مورد تاثير جهان‌بيني و تفكرات ايراني بر ديگر فلاسفه يوناني نيز شواهدي موجود است؛ مثلاً ديوگنس لائرتيوس در تاريخ فلسفه خود از دو نامه‌يي سخن مي‌گويد كه يكي از سوي داريوش كبير خطاب به هراكليتوس و ديگري پاسخ هراكليتوس به داريوش كبير است(16)

همچنين پروفسور بويس معتقد است كه يك نسل پس از تالس ملطي« در آثار هراكليتوس، كه در حوالي سال 500 پ.م تاليف شد، نفوذ ايران با برجستگي بيشتري نمايان است» (17) همچنين ويل دورانت احتمال مي‌دهد كه « ‌آتش» كه در فلسفه هراكليتوس نقش محوري دارد وام گرفته از جهان‌بيني ايراني باشد؛ دورانت بر اين باور است كه: « هراكليتوس معتقد شد كه آتش ذات هستي است، و شايد او اين انديشه را از آتش‌ستايي ايرانيان گرفته باشد» (18) همچنين مي‌توان لوگوس را با اشه( ارديبهشت) در فرهنگ ايراني مقايسه كرد.

هينلز در كتاب« شناخت اساطير ايران» چنين مي‌نويسد:

« ارديبهشت كه زيباترين امشاسپندان است، نه تنها در برابر ناراستي قرار مي‌گيرد بلكه نماينده قانون ايزدي و نظم اخلاقي در جهان نيز هست. شخص مومن« اَشَوَن» يعني پيرواشه ناميده مي‌شود،‌آنان كه اشه را نمي‌شناسند، از بهشت محرومند، زيرا آنان بيرون از كل نظم خدا هستند». (19)

همچنين وي در جاي ديگر كتاب خود چنين مي‌آورد:

« اشه نظم را در روي زمين نگاه مي‌دارد، .... اشه حتي نظم را در دوزخ نگاه مي‌دارد و مراقبت مي‌كند، ديوان بدكاران رابيش از آنچه سزاوار آنند، تنبيه نكنند». (20)

همچنين اشه(ارديبهشت) كه به معناي قانون ايزدي و خرد خالق و ناظم هستي است با آتش رابطه مستقيم دارد و در واقع فرشته موكّل برآتش است.

« ارديبهشت(اشه) مظهر راستي و درستي آفريدگار است و در عالم جسماني نگهبان آتش است». (21)

ماريزان موله نيز در اين خصوص چنين مي‌آورد:

«اشايزش رازير نظر دارد و در آنجا، به طور مادي به صورت نوع آتش حضور پيدا مي‌كند.» (22)

همچنين دكتر ژاله آموزگار نيز در كتاب« تاريخ اساطيري ايران» درخصوص اشه( ارديبهشت) چنين مي‌نگارد: « .... زيباترين امشاسپندان و نمادي است از نظام جهاني، قانون ايزدي و نظم اخلاقي در اين جهان.

.... اين امشاسپند نه تنها نظم را در روي زمين برقرار مي‌سازد، بلكه حتي نگران دنياي مينويي و دوزخ نيز هست....

نماينده اين جهاني او آتش است، از اوقات روز وقت نيمروز( = ربيهوين، رپيثوين) به او تعلق دارد». (23)

البته اين احتمال تاثيرپذيري از انديشه ايراني به فلاسفه بالا محدود نمي‌شود؛ يكي ديگر از كساني كه احتمال اثرپذيري او از جهان‌بيني ايراني وجود دارد امپدوكلس(24) است. همانطور كه مي‌دانيم وي وجود جهان هستي را محصول دو عنصر عشق و نفرت يا مهر و كين يا مهر و آفند مي‌داند، كه نزاع ميان آن دو، جهان هستي را كه مراحلي چهارگانه دارد شكل مي‌دهد؛ « در انديشه امپدوكلس جريان هستي و فعاليت دو نيروي مهر و آفند در چهار مرحله گنجانده شده است». (25)

همين شباهت‌هاست كه سبب شده يكي از خاورشناسان چنين بگويد: « عالم او( امپدوكلس) در معرض ستيز و نزاع عشق و نفرت قرار داشت كه هريك به تناوب حكم مي‌راند. اين موضوع به شدت ما را به ياد ايران مي‌اندازد». (26) و تعدادي ديگر نيز اين شباهت‌ها را ناشي از وام‌گيري و تاثيرپذيري امپدوكلس از ايرانيان البته به واسطه فيثاغوريان بدانند. « بيدز و كومون برآنند كه بي‌شك به سبب همين رابطه‌هاي او( امپدوكلس) با محافل فيثاغورثي بود كه توانست تصوراتي از عقايد روحانيت مزدايي به دست آورد» (27)

البته در مورد آناكساگوراس(28) هم‌، چنين مطالبي وجود دارد، كاپلستون او را يك شهروند ايراني مي‌داند و در مورد وي چنين مي‌گويد« او بدون ترديد يك شهروند ايراني بود .... و حتي گفته‌اند با سپاه ايران به آتن آمد». (29)شايد همين مساله تابعيت حكومت ايران داشتن آناكساگوراس بوده است كه سبب شده است وي با جهان‌بيني خاص ايراني و انديشه‌هاي ايرانيان آشنا شود و همين مساله در فلسفه وي نيز نمود پيدا كند زيرا همانطور كه مي‌دانيم « آناكساگوراس به شيوه‌اي مبهم گفته بود كه نوعي عقل(30) – كه مي‌توان آنرا خرد هم ناميد- در جهان ساري و جاري است و به نوعي تمام روندهاي طبيعي را كنترل مي‌كند» (31) همين باور را در جهان‌بيني ايراني نيز ما شاهديم، در انديشه ايراني« بهمن» چونان « نوس» يا « عقل» آناكساگوراس سررشته تدبير هستي را به دست دارد؛ در تفکر کهن ایرانی نیز چنین است . « بهمن ، نخستین زاده خدا ، در طرف راست اهورامزدا می نشیند و تقریبا" نقش مشاور اورا دارد ...اندیشه خوب ( بهمن ) مظهر خرد خداست ». (32) همچنین ، بهمن عاملیست که خدا (هرمزد) به واسطه او ، آفرینش خود را می گستراند ؛ در واقع در اینجا نیز بهمن که مظهر خرد خداست همانند عقل ( نوس ) در فلسفه آناکساگوراس است همچنین در کتاب  " بندهش " که از کهنترین و معتبرترین منابعی است که حکمت و اندیشه های ایرانیان باستان در آن منعکس شده است ، چنین آمده است : «از امشاسپندان ، نخست بهمن را فراز آفرید ، که رواج یافتن آفریدگان هرمزاز او بود ». (33)

خانم دكتر آموزگار در خصوص اشه( ارديبهشت) چنين مي‌نگارد: « .... زيباترين امشاسپندان و نمادي است از نظام‌ِ جهاني، و قانون ايزدي و نظم اخلاقي در اين جهان» (34)

همچنين هينلز نيز در كتاب « شناخت اساطير ايران»، اشه را « نماينده قانون ايزدي» و وجودي كه « نظم را در روي زمين نگاه مي‌دارد» مي‌داند.(35)

در مورد افلاطون نيز صحبت‌هاي بسياري در باب تاثيرپذيري او از ايران و جهان‌بيني ايراني شده است و محققان برجسته بسياري در اين زمينه به تتبّع و تحقيق پرداخته‌اند كه ذكر همه آنها از حوصله بحث ما خارج است و ما در اينجا به نقل مطالبي از دو خاورشناس برجسته، نخست پروفسور دوشمن گيمن دومي پروفسور پانوسي، اكتفا مي‌كنيم؛ دوشمن گيمن در اين خصوص مي‌گويد: « در مورد افلاطون، تماس او با ايران به يك امر تقريباً معلوم تاريخي است و مسلّم است كه آكادمي با نظريه‌هاي ايران آَشنا بوده اين نظريه‌ها، رواجي روز افزون داشت» (36)

همچنين پروفسور پانوسي نيز عالم مثل افلاطون را برگرفته از جهان‌بيني ايراني و آموزه‌هاي زردشت دانسته و نظر خود را چنين بيان مي‌كند كه: « نقطه‌ي هسته‌يي در فلسفه افلاطون مثال‌هايش( مُثُل) هستند. آموزه‌ي افلاطون درباره‌ي مُثُل آموزه‌يي‌ست زردشتي ....

از نظر زردشت هرچيز محسوس داراي سرديسه‌يي در جهان مينوي است و برعكس هرگونه تابديسه‌يي ديده‌شدني از باشنده‌يي ديده نشدني به وجود آمده است. زمين تكرار خشني از آسمان است. به عبارت دقيق‌تر مي‌توان گفت كه هربخشي از باشندگاني و حتي هر فرد مينوي داراي سرديسه‌يي ويژه‌ي خود در آسمان است. اين است آموزه‌ي زردشت». (37)

اين تاثير انديشه‌هاي ايراني بر فيلسوفان يونان، تا آخرين حلقه فيلسوفان نيز ادامه مي‌يابد.

در ميان فيلسوفان دوره يونان و البته روم، فلوطين(38) را بايد آخرين فيلسوف بزرگ محسوب كرد.

خود فلوطين بنا بر نقل شاگرد نامدارش فرفوريوس(39) پس از آموزش مقدماتي فلسفه در مصر براي تكميل اندوخته‌هاي خود رهسپار ايران مي‌شود، فرفوريوس چنين در خصوص فلوطين چنين مي‌نويسد: « در فلسفه چندان پيش رفت كه مايل شد با فلسفه ايراني و هندي آشنا شود. چون امپراطور گرديانوس مي‌خواست به ايران لشگر بكشد فلوطين همراه سپاه او رفت. در اين هنگام سي و نه ساله بود». (40) شايد همين مسافرت به ايران و تاثيرپذيري از انديشه‌هاي آن ديار موجب شده باشد كه فلسفه وي كه « عميقاً با عرفان و رازورزي درآميخته بود» (41) به قول ورنر« نمودار آموزش انديشه يونان و فكر مشرق زمين» باشد.‌ (42)

دو تن از مورخان فلسفه نيز در خصوص تاثير انديشه‌هاي ايراني به ويژه آيين مهر بر فلسفه فلوطين مطالب مهمي دارند كه هرچند كمي طولاني است ما براي ناقص نماندن بحث ناچاريم آنرا در پايان اين بخش ذكر كنيم. آنها چنين مي‌نويسند: « ديديم كه فلوطين عقل را وسيله معرفت مي‌داند، و ديديم كه عقل را موجودي كلّي مي‌شمارد، كه همه كائنات در آن منحل شود و از آن صادر گردد. قسمت اول اين نظر، از اصول عقايد هلني است. ولي قسمت دوم آن، اگرچه در برخي از جنبه‌ها با فلسفه رواقيان شباهت دارد، ولي داراي ريشه‌هايي غير يوناني است، و كساني كه اين عقيده را تطور طبيعي انديشه يوناني دانسته‌اند به خطا رفته‌اند ... علاقه جزئي به كلّي در نزد فلوطين همان وحدت عرفاني است، كه ذات جزئي در كلّي منحل گردد، نه ارتباط عقلي، چنانكه افلاطون و ارسطو و رواقيان مي‌گفتند. بنابراين بايد ريشه اين نظر را در جاي ديگر جستجو كرد. ديديم كه فلوطين، پس از آنكه فلسفه يونان را فراگرفت به حكمت ايران و هند مايل شد، و با سپاه گورديانوس به ايران آمد. فلوطين از ايرانيان چه آموخت؟ مهمترين عقايد ايرانيان در آن روزگار، منحصر به پرستش ميترا بود. آيين ميترا به يك موجود برتر كه سرچشمه نور است و به جهان ماده نور مي‌پاشد و تاريكيهاي آنرا روشن مي‌سازد، معتقد بود» (43)

 

نتيجه:

ما در اين كوشيديم تا نشان دهيم همانطور كه بسياري از مورخان نامدار گفته‌اند يكي از عوامل اينكه زادگاه فلسفه در سرزمينهای شرقي – و نه سرزمین اصلی - يونان و در همسايگي امپراطوري ايران بوده ، ناشی از رابطه اين سرزمين با فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بوده است.

ما در طول مقاله شواهد و قراين متعددي در همين خصوص ارائه داديم و آنچه از اين شواهد مي‌توان استنباط كرد اين است كه بي‌هيچ شك و شبهه فرهنگ و جهان‌بيني ايراني در متولدشدن و البته بالندگي فلسفه موثر بوده است ما نيز شواهدي موثقّي از تاثيري كه انديشه ايراني بر فلاسفه يوناني از تالس تا فلوطين داشته به اجمال بيان كرديم البته بايد توجه داشت آنچه در خصوص تاثير انديشه ايراني بر فيلسوفان يونان مطرح شد به صورت اجمالي و مختصر بوده است كه تفصیل هر کدام از آنها محتاج مقالات مستقلی است و علت آوردن آن در اين مقاله براي اين بوده كه مدعاي ما مبني بر تاثير انديشه ايراني در پيدايي فلسفه يوناني پشتوانه محكم‌تري بيابد.

ما اين مقاله را به ذكر جملاتي از استاد اميرمهدي بديع كه سالها در زمينه ايران و يونان يا به قول خود يونانيان، بربرها و يونانيان كاركرد به فرجام مي‌رسانيم، ايشان چنين مي‌گويد: « بايد واقعاً كور و يا مغرض بود تا بتوان پا بر روي حق و انصاف نهاد و مانند كساني كه هنوز در اين شيوه پافشاري مي‌كنند منكر گرديد كه فرهنگ و « كولتور» يوناني مديون تمدن‌هايي نيست كه قبل از يونانيان وجود داشته است» (44)

 

«پي‌نوشت‌ها»

1. Ionie

2- كومون، فرانس(1383) « اديان شرقي در كافركيشي رومي» ترجمه تيمور قادري، تهران: انتشارات اميركبير. ص 145

3- رنان، كالين(1366) « تاريخ علم كمبريج» ترجمه حسن افشار. تهران: شركت نشر مركز. ص 91

4- دورانت، ويل( 1376) « تاريخ تمدن جلد دوم» . ترجمه اميرحسين آريان‌پور و ديگران. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي. ص 157

5- كاپلستون، فردريك(1380) « تاريخ فلسفه» جلد يكم ترجمه سيد جلال‌الدين مجتبوي. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي. ص 22

6- عنايت، حميد( 1377) « بنياد فلسفه سياسي در غرب» با مقدمه و به اهتمام حميد مصدق. تهران: انتشارات زمستان صص 75و74

7- شارل پواش، هانري(1381) مقاله« ايران و فلسفه يونان» در كتاب« تاريخ تمدن ايران» نوشته جمعي از ايرانشناسان اروپا ترجمه دكتر جواد محيي. تهران: انتشارات گوتنبرگ، ص 107

8- دوشن گيمن، ژ (1385) « اورمزدو اهريمن: ماجراي دوگانه باوري در عهد باستان» . ترجمه عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز؛ ص 99

9. Miltus

10- گاتري، دبليوكي سي(1375) « تاريخ فلسفه يونان» (1) آغاز- تالس. « ترجمه مهدي قوام صفري» . تهران: انتشارات فكر روز؛ ص 78

11- راداكريشنان، سروپالي(1367) « تاريخ فلسفه شرق و غرب جلد دوم تاريخ فلسفه غرب». ترجمه جواد يوسفيان تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي. ص 2

12- كومون، اديان شرقي در كافركيشي رومي، صص 146و145

13. Thales

14- بويس، مري( 1375) « تاريخ كيش زردشت جلد دوم» ترجمه همايون صنعتي‌زاده. تهران: انتشارات توس؛ ص 228

15- دورانت، تاريخ تمدن جلد دوم، ص 158

16- به نقل از: خراساني، شرف‌الدين(1382) « نخستين فيلسوفان يونان» . تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. صص 233و232

17- بويس، تاريخ كيش زردشت جلد دوم»، ص 233

18- دورانت، تاريخ تمدن جلد دوم، ص

19- هينلز؛ شناخت اساطير ايران؛ ص 72

20- همان؛ ص 72

21- زرتشت(1382) « اوستا». تاليف و ترجمه ابراهيم پورداوود. تهران: دنياي كتاب؛ ص 83

22- موله. ماديژان(1377) «ايران باستان». ترجمه ژاله آموزگار تهران: انتشارات توس، ص 64

23- آموزگار. ژاله(1385) « تاريخ اساطيري ايران». تهران: انتشارات سمت؛ ص 16

24 .Empedokles

25- خراساني، نخستين فيلسوفان يونان، صص 376و375

26- دوشن گيمن؛ جي (1385) « واكنش غرب در برابر زردشت» ترجمه تيمور قادري. تهران: انتشارات اميركبير. ص 135

27- به نقل از: دوشن گيمن؛ ژ( 1385) « اورمزد و اهريمن» ترجمه دكتر عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز. ص 112

28. Anaxagoras

29- كاپلستون، تاريخ فلسفه جلد يكم»، ص 81

30. Nous

31- گاتليب، آنتوني( 1384) « روياي خرد» ترجمه ليلا سازگار. تهران: انتشارات ققنوس. ص 129

32- هینلز ، شناخت اساطیر ایران ص 72و73 

  33- دادگی ، فرنبغ . " بندهش " گزارنده مهرداد بهار  تهران :انتشارات توس (1385) ص 37

34- آموزگار ، تاريخ اساطيري ايران ، ص 16

35 – هينلز ،  شناخت اساطير ايران ، ص 72

36- دوشن گيمن، اورمزد و اهريمن، صص 103 و 102

37- پانوسي، استفان(1381) « تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون». تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران. ص 64

38. Plotinus

39. Porphery

40-  فرفوريوس(1376) « زندگاني فلوطين(ضميمه دوره آثار فلوطين: تاسوعات). ترجمه محمد حسن لطفي. تهران: انتشارات خوارزمي. ص 1101

41- هميلن، دي دبليو (1377) « فلسفه يوناني پس از ارسطو» ترجمه خشايار ديهيمي. تهران: نشر كوچك، ص 69

42- ورنر، شارل (1382) « حكمت يونان» . ترجمه بزرگ نادرزاد. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي؛ ص 216

43- الفاخوري، حنا؛ الجُرّ خليل (1377) « تاريخ فلسفه در جهان اسلامي». ترجمه عبدالمحمد آيتي. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. صص 94و93

44- به نقل از: جمالزاده، محمدعلي(1382) « امير مهدي بديع» در « دانشنامه ايرانشناسي» جلد اول. گردآوري و تاليف مجتبي انوري- شيرين محمدي. تهران: شركت تعاوني عمراني ستادوند يزد. ص 321

 

 

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نگاهی نو به تاریخ تمدن جهان و آدرس hosseinrezatajik.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: